eitaa logo
🌴📖تلاوت روزانه یک صفحه قرآن+ ختم سفره ام البنین و چهارده معصوم اهل بیت...🍎🌴
180 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
4.2هزار ویدیو
554 فایل
یک فرصت معنوی با توکل به خدا هدیه ختم روزانه قرآن کریم به اهل بیت، راس دعاها فرج ظهور آقا جانم امام زمان عجل الله تعالی فرج گشایش کار و حاجت همه ما و خلق الله ان شاءاللّٰه ادمین : 🆔 @shHoseny https://eitaa.com/joinchat/577896735Cd35680a76e
مشاهده در ایتا
دانلود
در تمام این سالهایی که توفیق دارم منبر میروم، شب چهارم روضه جناب حُر میخوانم. شب چهارم با روضه‌ی حُرّ، حال و هوای شبهای ماه مبارک رمضان را دارد. حال و هوای توبه و بازگشت.... یادم هست یک سال در شهری منبر میرفتم، شب چهارم از جناب حُر بن یزید ریاحی گفتم، از سابقه و لاحقه‌اش... از اینکه حُر به چنان شقاوتی رسید که حضرت با جمله‌ی "ثَکَلَتکَ اُمُّک"، نفرینش کرد. ولی با توبه به جایی رسید که حضرت با جمله "اَنتَ الحُرّ کَمَا سَمَّتکَ اُمُّک" او را مدح کرد، مدح به حرّیت و جوانمردی... گفتم و روضه خواندم و پایین آمدم. بعد از هیئت یک نفر آمد و نشست کنارم؛ گریه امان نمیداد یک جمله را پیوسته بگوید، هق هق میکرد و بریده بریده حرف میزد. صدایش را آرام‌ کرده بود که کسی نشنود. گفت فلانی! من دو گناه نکرده‌ام، یکی نگاه به ناموس مردم، یکی دزدی... غیر از این دو گناه هر چه بگویی، هر چه به ذهنت برسد، هر چه گناه باشد را مرتکب شده‌ام... گفت اعتقادی به دستگاه اباعبدالله نداشتم، اهل نماز نبودم و از مسلمانی اسمش را هم‌ یدک‌ نمی کشیدم... خلاصه؛ یک سال به اجبار دوستان و از روی اکراه رفتم کربلا. هیچ حس خوبی نداشتم از این سفر، هر چه دیگران لذت میبردند، من انگار زیر فشار منگنه دارم لِه میشوم... اما این بودن‌ها و دل به این مسیر ندادن‌ها، یک جا به اتمام رسید... بین خیل زائران نشسته بودم، آنها یا مشغول نماز بودند، یا زیارت عاشورا و دعا، یا روضه و اشک و سینه زنی؛ من نه اهل نماز بودم، نه دعا، نه عزاداری... یک وقت دیدم خادم حرم مستقیم به سمت من آمد، گویا من را انتخاب کرده بود. دستم را گرفت، جارویی به دستم داد و درب را باز کرد. با دست به من فهماند قتلگاه را جاروب‌ کنم... رفتن به قتلگاه همانا و زیر و رو شدن همانا.... حضرت بار به دوشش انداخت و باز گناه از دوشش برداشت... بنده خدا خیلی حرفها زد، خیلی از عنایاتی که حضرت در حقش روا داشته است را گفت، گفت و گفت و گفت ولی آخرش گفت: این حرفها سرّی باشد نزد خودت... اگرچه نمیتوانم آن حرفها را بگویم، ولی همینقدر که گفتم خود نشانه‌ای است برای بیدار شدن.... باشد که ما نیز حُرّ بشویم... حجت الاسلام کاظمی نیا