❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 وقتی اومد خونه دیگه نمی ذاشت من کار کنم. زهرا رو می ذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون غذا می داد.
👈 می گفتم: «یکی از بچه ها رو بده به من»؛ با مهربونی می گفت: «نه، شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی».
❇️ مهمون هم که می اومد، پذیرایی با خودش بود. دوستاش به شوخی می گفتند: «مهندس که نباید تو خونه کار کنه!»
❤️ می گفت: «من که از حضرت علی علیه السلام بالاتر نیستم. مگه به حضرت زهرا سلام الله علیها کمک نمی کردند؟»
🌷 برشی از زندگی شهید حسن آقاسی زاده
📚 منبع: 365خاطره برای 365 روز، ص 37
📎 #دفاع_مقدس
📎 #اربعین
📎 #امام_حسین علیهالسلام
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنهامسیرخراسانرضوی
@Tanha_masir_Razavi_Kh
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 بارها شده بود که به محض اینکه به خانه می رسیدند، وضو می گرفت و تا پاسی از شب در امور منزل به مادرم کمک می کردند و به طور قطع می توانم بگویم برنامه هر هفته پدرم در روزهای جمعه، نظافت آشپزخانه بود؛ به طوری که اجازه نمی داد مادرم و حتی ما در این کار او را کمک کنیم. هرچی از پشت در آشپزخونه مادرم خواهش می کرد فایده نداشت.
❤️ در رو بسته بود و می گفت: چیزی نیست الان تموم میشه. وقتی اومد بیرون دیدم آشپزخونه رو مرتب کرده. کف اشپزخونه رو شسته، ظرف ها رو چیده سرجاشون، روی اجاق گاز رو تمیز کرده و خلاصه آشپزخونه شده مثل یه دسته گل! برای روز زن، روزهای عید اگر یادش هم نبود، اولین عیدی که پیش می آمد، هدیه می خرید.
🌷 برشی از زندگی شهید صیادشیرازی
📚 کتاب: افلاکیان زمین، ش 10،ص 15 و 16
📎 #سیره_شهدا
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنهامسیرخراسانرضوی
@Tanha_masir_Razavi_Kh
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 وقتی به خانه برمی گشت پا به پای من در آشپزخانه کار میکرد، غذا میپخت. ظرف میشست. حتی لباسهایش را نمیگذاشت من بشویم. میگفت لباسهای کثیف من خیلی سنگین است، تو نمیتوانی چنگ بزنی.
❤️ بعضی وقتها فرصت شستن نداشت. زود بر میگشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون میکرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست میآورد، ما را میبرد گردش.
🌷 برشی از زندگی شهید محمدرضا دستواره
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 44
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنهامسیرخراسانرضوی
@Tanha_masir_Razavi_Kh
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 برای خرید عروسی رفتیم بازار، خانواده هرکاری کردند یوسف حلقه برنداشت و گفت: طلا برای مرد حرامه و من نمی خواهم از همین حالا زندگی ام بر پایه حرام باشه...
❤️ یوسف هر وقت میوه با خوراکی و اسه منزل می خرید، می گذاشت توی یک پلاستیک سیاه، می گفت ممکن است کسی ببیند و هوس کند، ولی توان خریدن نداشته باشه...
🌷 خاطره ای از زندگی شهید یوسف گلکار؛ راوی: همسر شهید
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 78
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنهامسیرخراسانرضوی
@Tanha_masir_Razavi_Kh
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 دفتری که قرار گذاشته بودیم اشکالاتِ هم را در آن بنویسیم، تقریبا همیشه با ایرادات من پُر می شد. حمید می گفت: تو به من بی توجهی! چرا اشکالات مرا نمی نویسی؟
❤️ گوشه چشمی نگاهش کردم و گفتم تو فقط یک اشکال داری! دست هایت خیلی بلند است. تقریبا غیراستاندارد است. من هر چه برایت می دوزم، آستین هایش کوتاه می آید. حمید مثل همیشه خندید. برایم جالب بود و لذت بخش که او به ریزترین کارهای من مثل لباس پوشیدن، غذا خوردن، کتاب خواندن و ... دقت می کرد.
🌷 برشی از زندگی شهید حمید باکری
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 36
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #شهدا
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنهامسیرخراسانرضوی
@Tanha_masir_Razavi_Kh
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 پدر سید محمد بیمارستان بستری شده بود. اونم وقتی میومد توی بیمارستان، نسخه بیماران رو می گرفت و می رفت داروخونه. وقتی بر می گشت توی دستش چند تا پلاستیک دارو بود. اونها رو می برد و می گذاشت کنار تخت مریض ها. هرچه هم صداش می زدند که بیاد پول داروها رو ازشون بگیره، قبول نمی کرد...
❤️ از نگاه مریض ها می شد فهمید که چه غبطه ای می خورن به پدر و مادر سید محمد، به خاطر داشتن چنین پسری...
🌷 خاطره ای از سردار شهید سید محمد علوی
📚 منبع: ستارگان حرم کریمه 29، کتاب شهید سید محمد علوی
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنهامسیرخراسانرضوی
@Tanha_masir_Razavi_Kh
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 زمان نامزدی، من دانش آموز بودم جمال هم دانشجو بود. اولین هدیه ای که به من داد یک جلد صحیفه سجادیه بود که در صفحه اول آن نوشته بود: امیدوارم این کتاب موجب ارتقای فکری و فرهنگ اسلامی شما باشد!
❤️ زندگی مشترک ما هم که شروع شد، ساکن خوابگاه دانشجویی شدیم و بیشتر زندگی کوتاه ما در همان یکی دواتاق کوچک خوابگاه بود.
🌷 برشی از زندگی شهید مهندس جمال ظل انوار
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 64
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنهامسیرخراسانرضوی
@Tanha_masir_Razavi_Kh
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 خريدمان از يک دست آينه و شمعدان و حلقه ازدواج فراتر نرفت! برای مراسم، پيشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهيه شود که به شدت مخالفت کرد!
👈 گفت: «چه کسی را گول می زنيم؟ اگر قرار است مجلسمان را اينطور بگيريم، پس چرا خريدمان را آنقدر ساده گرفتيم؟! تو هم از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم.» با اينکه براي مراسم، استاندار و جمعی از متمولين کرمان آمده بودند؛ نظرش تغييری نکرد و همان شام ساده ايی را که تهيه شده بود را بهشان داد!
💥 حميد می گفت شجاعت فقط تو جنگيدن و اين چيزها نيست؛ شجاعت يعنی همين که بتوانی کار درستی را که خلاف رسم و رسوم به غلط جا افتاده است، انجام بدهی.»
🌷 برشی از زندگی شهید حمید ایران منش
📚 منبع: دو نیمه سیب، موسسه مطاف عشق
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنهامسیرخراسانرضوی
@Tanha_masir_Razavi_Kh
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 دم اذان صبح آمدم نماز بخونم، ديدم از دم در صدا میآد. در رو باز كردم، ديدم اصغر روی پله نشسته. بغلش كردم و ديدم داره يخ میزنه. آوردمش پای بخاری. گفتم: ننه، كجا بودی؟ چرا در نزدی؟
❤️ گفت: نصف شب با آقا سيد آمدم. ديدم شما خواب هستيد؛ در نزدم که مزاحم خواب شما شوم. صبر كردم تا وقت نماز كه بيدار شوید، در رو باز كنيد...
📚 منبع: کتاب کوچه نقاش ها،برشی اززندگی شهید اصغر ارسنجانی فرمانده محبوب گردان میثم
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #سیره_شهدا
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنهامسیرخراسانرضوی
@Tanha_masir_Razavi_Kh
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 پسرخاله ام بود، یک روز آمد خانه مان، با یک برگه پر از نوشته، پشت و رو! نشست کنار مادرم. خاله میشه چند دقیقه ما رو تنها بذارید، میخوام شرایطم رو بخونم، ببینم طاهره حاضره با من ازدواج می کنه یا نه؟
❤️ مادرم که رفت، رو به رویم نشست، شرایطش را یکی یکی گفت، من هم چون از صمیم قلب دوستش داشتم! قبول کردم... گفتم: دوست دارم مهریه ام فقط یک جلد کلام الله مجید باشه! گفت: یک جلد قرآن؛ و یک دوره کتب شهید مطهری.
🌷 برشی از زندگی شهیدیونس زنگی آبادی
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 72
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #سیره_شهدا
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنهامسیرخراسانرضوی
@Tanha_masir_Razavi_Kh
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 کت و شلوار دامادیاش را خیلی دوست داشت. تمیز و نو در کمد نگه داشته بود. به بچههای سپاه میگفت: «برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید. این لباس ارثیهی من برای شماست.»
🔹کت و شلوار دامادی محمد حسن، وقف بچههای سپاه شده بود و دست به دست میچرخید.
❤️ هر کدام از دوستانش که میخواستند داماد شوند،
برای مراسم دامادیشان، همان کت و شلوار را میپوشیدند. جالبتر آن که، هر کسی هم آن کت و شلوار را میپوشید؛ به شهادت میرسید!
🌷 به روایت: فاطمه فخار همسر شهید محمدحسن فایده
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 73
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنهامسیرخراسانرضوی
@Tanha_masir_Razavi_Kh
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 برا عروسیمون هر کدوم از اقوام هدیه ای آورد. اما توی هدیه ها یه بسته زیبا چشم رو خیره می کرد. بازش که کردند یک دوره نوار کاست درس اخلاق آیت الله مشکینی بود، هدیه ای از طرف داماد به عروس خانم...
❤️ امان الله این جمله از شهید مظلوم آیت الله بهشتی رو با خط زیبا نوشته و زیر میز کارش گذاشته بود: ما در راه اعتقاداتی که داریم، اهل سازش و تسلیم نیستیم...
🌷 خاطره ای از زندگی شهید امان الله غلام حسین پور، راوی: خانم شفیعی، همسر شهید
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 70
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #شهدا
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنهامسیرخراسانرضوی
@Tanha_masir_Razavi_Kh