eitaa logo
🦋تنها مسیر آرامش همدان🦋
1.3هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
88 فایل
┄┅─✵﷽✵─┅┄ به تنهامسیر آرامش خوش آمدید. "تنهامسیر" جایی برای رسیدن به زندگی عالمانه و مومنانه همراه با لذت و بندگی🙂 بر اساس دیدگاه‌های حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان انتقادات و پیشنهادات @Masihasirat ارتباط با بخش مشاوران: @MoshaverTM تبلیغ و تبادل نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 هزار و هفتادمین سال 🔷 سحر هفدهم رمضان هزار و هفتاد سال پیش، به امر حضرت ولیعصر عجل‌الله تعالی فرجه، در حاشیه شهر قم و در زمینی مقدس، مسجدی بنا شد که در طول قرن‌ها محل عبادت علما و رجال الغیب از جمله شیخ صدوق، شیخ عباس قمی، فیض کاشانی و مراجع عظام تقلید و میلیون‌ها منتظر عاشق بوده است. ‌┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 🦋 @TanhamasirHamedan https://eitaa.com/TanhamasirHamedan
📘 ✅ يکي از مردان صالح براي من نقل کرد که چند سال پيش در حرم مطهّر سلام الله علیها نشسته بودم، زائر غريبی از پيرمردی که در حرم شرفياب بود، در مورد عظمت و جلالت قدر حضرت معصومه(س) سؤال کرد، آن پيرمرد گفت: من در جوانی بنّا بودم به مي رفتم، يک روز ديدم ديوارهای مسجد خيلی سياه شده، به دوستان سفيدکار خود گفتم: بياييد همّت کنيد را سفيد کنيم، گفتند: مانعی نيست. هنگامي که به شهر آمديم سراغ گچ فروشی رفتيم و داستان را گفتيم، او حاضر شد که گچ بدهد، درآنجا الاغ داری بود آنن هم پذيرفت که گچ ها را تا حمل کند، روز بعد که به سراغ گچ فروش رفتيم از تقديم گچ امتناع کرد و مالدار هم از حمل آن امتناع نمود! از آنجا دست شستيم و به حرم مطهّر حضرت معصومه(س) مشرّف شديم و حال خود را به خدمت بی بی عرض کرديم. بعد از دعا و زيارت در کنار نشسته بودم لحظه ای به خواب رفتم و در عالم رؤيا ديدم بانوی بزرگواری از ضريح مقدّس بيرون آمد و به من فرمود: " برو در منزل فلان بنّا، دربزن، چون بيرون آمد دستش را بگير و مچ دستش را فشار بده ". عرض کردم: بی بی گچ نداريم، فرمود: " دم در ، دکّان گچ پزی هست و گچ دارد، ولی يادتان باشد که حجره آن دو سيد را نيز سفيد کنيد" ! در خانه ِآن شخص رفتم و در کوبيدم، صاحب منزل که خود بنّا بود بيرون آمد، بعد از سلام دستش را گرفتم و مچ دستش را فشار دادم، گفت: صبر کن ماله و تيشه ام را بياورم. معلوم شد که به او نيز دستور رسيده بود و فشار مچ به عنوان نشانی بيان شده بود. رفقا را نيز برداشتيم و به مسجد مقدّس جمکران رفتيم، ديدم دمِ درِ بزرگ مسجد دکّان گچ پزی متروکه ای هست ولی مقداری گچ هست. خواستم به دهِ بروم و الاغی پيدا کنم، ديدم مال ِبی صاحبی می آيد و بيل به بغلش بسته شده است. با همان مال گچ ها را بردم و رفقا مشغول سفيد کردن شدند. به سوی راه افتادم که غذايی تهيه کنم، مرد کامل سِنّی را ديدم، پرسيد: کجا مي رويد؟ داستان را گفتم، گفت: شما مشغول کارتان باشيد من غذا می آورم، خواستم پول بدهم، گفت: مهّم نيست حساب می کنيم. سه چهار روز که کار سفيدکاری طول کشيد آن مرد مرّتباً غذا می آورد و ما مسجد را سفيد می کرديم و حجره آن دو را نيز سفيد کرديم. وقتي از سفيدکاری فارغ شديم، رفتم که پول غذاها را بدهم، آن مرد را پيدا نکردم، و کسی از چنين شخصی نام و نشانی نداد. معلوم شد همه اش از سلام الله علیها بود، که براي گچ و حمل آن، و غذاها چيزي پرداخت نکرديم... 📚 کتاب (س) - ص85، علی اکبر مهدی پور 🦋 https://eitaa.com/TanhamasirHamedan