🔶 هزار و هفتادمین سال
🔷 سحر هفدهم رمضان هزار و هفتاد سال پیش، به امر حضرت ولیعصر عجلالله تعالی فرجه، در حاشیه شهر قم و در زمینی مقدس، مسجدی بنا شد که در طول قرنها محل عبادت علما و رجال الغیب از جمله شیخ صدوق، شیخ عباس قمی، فیض کاشانی و مراجع عظام تقلید و میلیونها منتظر عاشق بوده است.
#مسجد_مقدس_جمکران
#امام_زمان
#جانانه
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
#تنهامسیراستانهمدان
🦋 @TanhamasirHamedan
https://eitaa.com/TanhamasirHamedan
#یک_لقمه_کتاب📘
✅ يکي از مردان صالح براي من نقل کرد که چند سال پيش در حرم مطهّر #حضرت_معصومه سلام الله علیها نشسته بودم، زائر غريبی از پيرمردی که در حرم شرفياب بود، در مورد عظمت و جلالت قدر حضرت معصومه(س) سؤال کرد، آن پيرمرد گفت:
من در جوانی بنّا بودم به #مسجد_مقدّس_جمکران مي رفتم، يک روز ديدم ديوارهای مسجد خيلی سياه شده، به دوستان سفيدکار خود گفتم: بياييد همّت کنيد #مسجد را سفيد کنيم، گفتند: مانعی نيست.
هنگامي که به شهر آمديم سراغ گچ فروشی رفتيم و داستان را گفتيم، او حاضر شد که گچ بدهد، درآنجا الاغ داری بود آنن هم پذيرفت که گچ ها را تا #مسجد_جمکران حمل کند، روز بعد که به سراغ گچ فروش رفتيم از تقديم گچ امتناع کرد و مالدار هم از حمل آن امتناع نمود!
از آنجا دست شستيم و به حرم مطهّر حضرت معصومه(س) مشرّف شديم و حال خود را به خدمت بی بی عرض کرديم. بعد از دعا و زيارت در کنار #ضريح نشسته بودم لحظه ای به خواب رفتم و در عالم رؤيا ديدم بانوی بزرگواری از ضريح مقدّس بيرون آمد و به من فرمود: " برو در منزل فلان بنّا، دربزن، چون بيرون آمد دستش را بگير و مچ دستش را فشار بده ".
عرض کردم: بی بی گچ نداريم، فرمود: " دم در #مسجد، دکّان گچ پزی هست و گچ دارد، ولی يادتان باشد که حجره آن دو سيد را نيز سفيد کنيد" !
در خانه ِآن شخص رفتم و در کوبيدم، صاحب منزل که خود بنّا بود بيرون آمد، بعد از سلام دستش را گرفتم و مچ دستش را فشار دادم، گفت: صبر کن ماله و تيشه ام را بياورم.
معلوم شد که به او نيز دستور رسيده بود و فشار مچ به عنوان نشانی بيان شده بود.
رفقا را نيز برداشتيم و به مسجد مقدّس جمکران رفتيم، ديدم دمِ درِ بزرگ مسجد دکّان گچ پزی متروکه ای هست ولی مقداری گچ هست.
خواستم به دهِ #جمکران بروم و الاغی پيدا کنم، ديدم مال ِبی صاحبی می آيد و بيل به بغلش بسته شده است.
با همان مال گچ ها را بردم و رفقا مشغول سفيد کردن #مسجد شدند.
به سوی #روستای_جمکران راه افتادم که غذايی تهيه کنم، مرد کامل سِنّی را ديدم، پرسيد: کجا مي رويد؟ داستان را گفتم، گفت: شما مشغول کارتان باشيد من غذا می آورم، خواستم پول بدهم، گفت: مهّم نيست حساب می کنيم.
سه چهار روز که کار سفيدکاری طول کشيد آن مرد مرّتباً غذا می آورد و ما مسجد را سفيد می کرديم و حجره آن دو #سيد را نيز سفيد کرديم.
وقتي از سفيدکاری فارغ شديم، رفتم که پول غذاها را بدهم، آن مرد را پيدا نکردم، و کسی از چنين شخصی نام و نشانی نداد.
معلوم شد همه اش از #عنايات_حضرت_معصومه سلام الله علیها بود، که براي گچ و حمل آن، و غذاها چيزي پرداخت نکرديم...
📚 کتاب #کرامات_معصومیه(س) - ص85، علی اکبر مهدی پور
#تنهامسیراستانهمدان 🦋
https://eitaa.com/TanhamasirHamedan