تنها مسیر استان اصفهان
#برنامه_ترک_گناه و رسیدن به #لذت_بندگی قسمت 46 💠🌸💠🌺✅ #برای_عبد_شدن 13 "ترک تکبر" 🔴بسیاری از رفتار
سلام بر روز زیبای عرفه🌺
در خدمتتون هستیم با درس دیگری از
#ترک _گناه
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به #لذت_بندگی 47
💠➖🔶➖🌸➖✅
#برای_عبد_شدن 14
" ترک تکبر"
🔷اگه ما بخوایم به مقام عبودیت برسیم، باید ریشه ی "تکبر" رو از توی وجودمون بیرون بکشیم.
✅ برای درمان تکبر راه های مختلفی هست. دو تاش رو تقدیم میکنیم.
✔️✔️✔️اول اینکه اهل پذیرش حرف حق باشید.
مثلا خانمت یا دوستت یه حرف درستی میزنه، اگرچه خلاف تمایل شما باشه،
شما رد نکن. نگو چون تو میگی من قبول نمیکنم!
🔴🔴🔴
🔹یا با یه نفر در زمینه های سیاسی اختلاف داری. یه حرف درستی رو میزنه. نگو که چون طرفدار جناح فلانی هستی پس حرفت قبول نیست!
نه شما قبول کن.
➖یا حد اقل سکوت کن. سریع جبهه نگیر. سریع مخالفت نکن. حرف حق رو بپذیر. این یه تمرین میخواد
💠حق طلبی باعث میشه که انسان تکبرش بریزه. آماده بشه برای اینکه عبد خوبی برای خدا بشه.✔️✅
🔶مورد دوم هم نماز هست.
موقع نماز مخصوصا وقتی که سجده میری "حواست باشه که تو داری زانو میزنی مقابل مولا"
"داری به خاک می افتی مقابل حضرت حق"
🔹وقتی که امیر المومنین علی علیه السلام در دعای کمیل عرضه میداره:
انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین...
خدایا من هیچم...
🎴دیگه حساب منو شما مشخصه.
مدام توی سجده ی آخر نمازت به خدا بگو
خدایا رحم کن به این بنده ی ضعیفت...😓
یا لطیف، ارحم عبدک الضعیف...
🌱✅➖➖💖
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به #لذت_بندگی 48
💠➖🔶🌸🌷🔹
#برای_عبد_شدن 15
🔵ما به طور روزانه باید هوای نفسمون رو بزنیم.
هوای نفست رو بزنی داغونش کنی.
❌هر روز باید باهاش درگیر باشی
هر موقع فریبت داد
بعد از گناه، "باهاش دعوا کن"
بزن توی سرش. بگو ای آشغال، آخرش کار خودتو کردی؟؟؟⛔️😕
آخرش آبروی منو پیش مولای خوبم بردی؟؟😒
ازین به بعد بیشتر مراقبتم! به لطف مولای خوبم، اجازه نمیدم منو به گناه وادار کنی.😒
من آقای خوبی دارم که منو از دست تو نجات خواهد داد...
🔹🌺🔹🌷
این یه واعظ درونی هست برای انسان.
باید مدام با هوای نفست درگیر باشی.
اجازه بدید که یه روایت زیبایی از امام جواد علیه السلام فداش بشم
خدمتتون تقدیم کنم:👇💖🌸🌺
قال الامام الجواد علیه السلام : «المؤمن یحتاج الی ثلاث خصال: توفیق من الله، و واعظ من نفسه، و قبول ممن ینصحه».
🔅🔶🔺
🌺 امام جواد علیه السلام فرمود: مومن به سه خصوصیت نیاز داره: توفیق پیدا کردن از طرف خداوند متعال، "پند دهنده ی درونی" و قبول کردن نصیحت از کسی که نصیحتش میکنه.
پند دهنده ی درونی همون عقل یا وجدان انسان هست. مواظب باش هیچ وقت پا روی حرف وجدانت نذاری.
تنها مسیر استان اصفهان
🔹 متن دعای #عرفه 🔺 همراه با ترجمه التماس دعای فرج 🤲🏻 🌸🍃ೋ•~ @Tanha_sfahan
❇️ امروز زیارت عاشورا و سلام بر امام حسین علیه السلام (زیارت از راه دور) فراموش نشود
🔸در روایت میفرمایند که خداوند متعال در عصر عرفه اول به زائران امام حسین علیه السلام نگاه میشود و بعد به حاجیان بیت الله
👈از این روز بزرگ غافل نشوید! بسیار دعا کنیم. در راس دعاها و حاجات ظهور حضرت ولی عصر (عج) و بعد از آن سلامتی رهبر عزیزمان و بعد هم برای این نظام و کشور و مردم و همه مردم عالم دعا کنیم.
10.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تیزر جشن خانوادگی حجاب
🌸🌸🌸اصفهان به رنگ خدا🌸🌸🌸
وعده ی ما سه شنبه ۲۱تیرماه ساعت ۱۸ میدان امام
4_316096514810183770.mp3
1.82M
❇️ قرائت دعای "عهــــد"
🌹«روز نوزدهم»
🗓شروع چله: ۱۴۰۱/۰۴/۰۱
40.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕 نماهنگ زیبا از خواننده بحرینی سلام فرمانده در مورد امام زمان علیه السلام
#سلام_فرمانده
🌸🍃ೋ•~
@Tanha_sfahan
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۵۵)
📚 انتشارات عهدمانا
کشیش و ایرینا ، عروسشان يولا و نوه شان آنوشا را در آغوش گرفتند .
سرگئی گفت : « بنشینید ، لابد حسابی خسته اید . عصرانه ای میخوریم و بعد حرف هایمان را می زنیم. »
کشیش به رانندهٔ عرب نگاه کرد که داشت چمدان و ساک دستی ایرینا را از پشت ماشین پایین می آورد . سرگئی به راننده گفت که چمدان ها را ببرد به داخل ساختمان و وسایل عصرانه را بیاورد .
کشیش نفس بلندی کشید و گفت : « عجب هوایی دارد این بيروت ! پاییزش هم طعم بهار میدهد. »
ایرنا گفت : « کاش هیچ وقت از بیروت نمی رفتیم . سرمای روسیه استخوان شکن است. » يولا لبخندی زد و گفت : « هنوز هم دیر نشده ؛ بیروت شهر اول شماست . می توانید همین جا بمانید . ما هم از تنهایی در می آییم. »
سرگئی رو به کشیش پرسید : « پدر ! توی تلفن گفتید که یک نسخهٔ بسیار قدیمی و منحصر به فرد پیدا کرده اید ... چی بود ماجرایش ؟ »
قبل از اینکه کشیش پاسخ بدهد ، ایرینا گفت: «جریانش این است که آن کتاب ، کم مانده بود پدرت را به کشتن بدهد ، دلیل اینکه ما الآن اینجاییم در واقع این است که از خطر فرار کرده ایم.
سرگئی و یولا با تعجّب به کشیش نگاه کردند . سرگئی پرسید : « مامان چه می گوید ؟! ماجرا چیست؟
قبل از اینکه کشیش جوابش را بدهد ، مرد راننده با سینی چای نزدیک شد و سینی را روی میز گذاشت . کشیش فنجانی چای برداشت و آن را به بینی اش نزدیک کرد ، عطر آن را بویید و گفت : « ماجرایش مفصّل است ؛ الآن حوصلهٔ گفتنش را ندارم . ما مدتی اینجا می مانیم تا هم اوضاع آرام شود و هم من دربارهٔ موضوع آن کتاب تحقیقاتم را کامل کنم . البته اگر هم آن اتّفاق در مسکو پیش نیامده بود ، باز مجبور بودم مدتی به بیروت بیایم و تحقیقاتم را ادامه بدهم . »
↩️ ادامه دارد...