#برنامه_ترک_گناه و رسیدن به
#لذت_بندگی 82
⛳️🏇🎗🎗✅🌺👌
#مبارزه_با_راحت_طلبی 2
🔴کسی که در 7 تا 14 سالگی بهش "تمرینات نظم و ادب" و مبارزه با راحت طلبی نداده باشن،
به سن 14 سالگی که میرسه، میخوای بهش بگی با شهواتت مبارزه کن، معلومه قبول نمیکنه.😒
🎴بهش میگی بیا نماز بخون!
قبول نمیکنه! نماز نمیخونه!🔴
حاج آقا چرا؟ یعنی ایمان نداره که نماز نمیخونه؟
✅ نه عزیزم ایمان داره.
حاج آقا نکنه محبت به اهل بیت نداره؟
✅چرا اینم داره. توی محرما کم نمیذاره برای امام حسین ع . اربعین حتما پیاده کربلا میره، اونم با چه شور و عشقی.🌸💖
خب پس چرا کاهل نمازی میکنه؟ چرا انقدر شهوترانه؟
✅بله طبیعیه. اتفاقا برای خود اون جوان هم سخته مبارزه کنه با گناه و شهوت ها.
مهم ترین دلیلش اینه که کسی توی 7 تا 14 سال اون رو "ادب نکرده". گفتن بچه ی خوبیه انگار. بذار همینجوری پیش بره. جنایت که نمیکنه فعلا!☺️
نه برادر من. قبل از اینکه در 14 سالگی جشن تکلیف گرفته بشه برای بچه ها که سنت خوبیه
باید در 7 سالگی "جشن ادب" گرفته بشه.
هم برای پسر بچه ها و هم دختر بچه ها.
✅
باید بچه رو از اون راحتی قبل از 7 سالگی "با منطق و محبت" خارج کنن.
یه مسئولیت هایی رو به بچه بدن.✔️
به بچش بگه: عزیزم زندگی به این راحتیا هم نیست....
اون باید اهل مبارزه با راحتی بشه بدون تعارف!😒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹ما در چه زمانی به سر میبریم؟
🔹به ظهور چقدر نزدیک هستیم؟
🔹در حال حاضر وظیفۀ ما نسبت به ا#مام_حسین فرق نکرده با زمانها دیگر؟
#استاد_پناهیان
🏴🍃ೋ•~
@Tanha_sfahan
تنها مسیر استان اصفهان
🔮 مجموعه پیامهای مکتب عاشورا ♨️ پیام دوازدهم: در لباس دین و باشعار دین، علیه دین‼️ ✅ دشمنانِ دین
🔮 مجموعه پیامهای مکتب عاشورا
♨️ پیام سیزدهم: بندگی خداوند، مقدّمهی شناخت امام‼️
✅ به استناد قرآن کریم، انسانها دو گونه بندگی دارند؛ یکی بندگی خداوند یگانه که شرایط آن در سورهی فرقان( آیهی 63 به بعد)، در اوصاف «عِباد الرّحمن» آمده، و یکی بندگی هوای نفس، که در آیهی 23 سورهی جاثیه به آن اشاره شده است.
#شعور_عاشورایی
#نشر_حداکثری
🏴🍃ೋ•~
@Tanha_sfahan
💥 #اطلاعیه_ویژه 💥
🎁 قرعه کشی بزرگ اهدای کمک هزینه یک میلیون تومانی جهت پیاده روی اربعین 😊
💳💥 مجموعه تنهامسیرآرامش مطابق هر سال به 100 نفر از کسانی که عضو کانال هستند به قید قرعه هر نفر یک میلیون تومان هدیه سفر کربلا خواهد داد...
🔸 برای اطلاع از جزئیات و شرکت در این قرعه کشی بزرگ وارد بشید:
👇🏼👇🏼👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
#انتشار_عمومی
تنها مسیر استان اصفهان
💥 #اطلاعیه_ویژه 💥 🎁 قرعه کشی بزرگ اهدای کمک هزینه یک میلیون تومانی جهت پیاده روی اربعین 😊 💳💥 مجموع
❇️ جهت شرکت در قرعه کشی جمله "سلام. یا لثارات الحسین علیه السلام" رو "فقط در پیام رسان ایتا" به آی دی زیر ارسال بفرمایید و کد شرکت در قرعه کشی دریافت کنید👇🏼👇🏼👇🏼
@YASNA8686
🔹 لطفا هیچ گونه کلمه اضافه ای ننویسید که اسمتون حتما از قرعه کشی خط میخوره. ممنون
🔸 ضمن اینکه فقط کسانی که واقعا نیاز مالی دارن پیام بدن.
📸 تنها روستای به شکل قلب در جهان، به نام "عامله" در شهرستان صحنه در استان کرمانشاه
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی
تنها مسیر استان اصفهان
🔮 مجموعه پیامهای مکتب عاشورا ♨️ پیام سیزدهم: بندگی خداوند، مقدّمهی شناخت امام‼️ ✅ به استناد قرآن
🔮 مجموعه پیامهای مکتب عاشورا
♨️ پیام چهاردهم: درس ناموسداری‼️
✅ یکی از بارزترین آموزههای مکتب عاشورا، درس «ناموسداری» است. امام حسین(ع) به ما آموخت که باید تمام توان و امکانات خود را برای دفاع از ناموس، و امن کردنِ حریمِ خانوادهی خود به کار بگیریم...
#شعور_عاشورایی
#نشر_حداکثری
🏴🍃ೋ•~
@Tanha_sfahan
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۸۳)
📚 انتشارات عهدمانا
کشیش در دستی قاشق و در دستی دیگر چنگال ، به نقطه ای از میز غذاخوری خیره مانده بود . سرگئی گفت : « پدر ؟ کجایید ؟ »
کشیش مژه ای زد و گنگ و گیج به سرگئی نگاه کرد . سرگئی گفت : « چه شده پدر ؟ انگار توی این عالم نیستید . »
کشیش گفت : « چیزی نیست ، اشتها ندارم. » ایرینا با چنگال به بشقاب کشیش اشاره کرد و گفت : « وا ! تو که چیزی نخورده ای ؟! »
کشیش رو به یولا گفت : « ممنون دخترم ، غذای خوشمزه ای بود. » بعد از جا بلند شد و زیر نگاه های متعجّب سرگئی و ایرینا و یولا و حتی آنوشا ، به طرف اتاقش رفت. پشت میز کارش نشست ، کتاب خورشیدوش را به دست گرفت و عینکش را به چشم زد. فکر کرد با وجود کتابهایی که خریده ، خواندن کتاب رمان حال و حوصلهٔ ویژه ای می طلبد ؛ مخصوصاً برای او که حال و حوصلهٔ خواندن رمان را نداشت. با وجود این نگاهی به فهرست فصلهای آن انداخت ؛ عناوین برایش آشنا بودند ، به نظر می رسید نویسنده رمانش را بر اساس وقایع زندگی علی نوشته است. عنوان فصل آخر رمان ، غروب خورشید بود . تصمیم گرفت مطالعهٔ کتاب را از فصل پایانی شروع کند . تقه ای به در خورد و سرگئی وارد شد . وسط اتاق ایستاد و گفت : « چه شده پدر ؟ چرا این قدر به هم ریخته و افسرده اید ؟ چیزی هست که من باید بدانم یا کمکتان کنم ؟ »
کشیش از بالای عینک به او نگاه کرد و گفت : « کمی خسته ام ، کمی هم نگران » ، سرگئی به میز کار پدر نزدیک شد ، کنار آن ایستاد و پرسید : « نگران چه هستید ؟ » کشیش گفت : « نگران آینده ام ؛ نمی دانم باید چه کار کنم و چه وقت به مسکو برگردم و تا وقتی راه حلی برای این مسأله پیدا نکنم ، باید مثل یک فراری ، دور از شهر و دیارم باشم. »
سرگئی لبخندی زد و گفت : « خدا را شکر که مشکل شما این است پدر . اگر این مشکل سبب می شود که پیش ما بمانید ، باید گفت خدا پدر آن دو جانی را بیامرزد که طمع ورزیشان سبب چنین خیری شده است ! بهتر است با هم یک سفر به مسکو برویم و هر چه دارید بفروشیم و برگردیم و قید مسکو را برای همیشه بزنید. »
↩️ ادامه دارد...