#یک_جرعه_کتاب
"نخل سوخته"
♥️ به راستی او چه ڪسی است؟!
او ڪیست ڪه سردار #اسلام و #مقاومت ، "حاج قاسم سلیمانے" وصیت میڪند در ڪنار او خوابے ابدے داشته باشد ؟!!
او ڪیست ڪه روز شهادتش،
سیل اشڪ هاے بے امان و بغض آشڪارِ گلوے فرمانده اش، قاسم سلیمانی،
چشمها را به شگفتے وامیدارد ؟؟
او ڪیست ڪه پس از سے و اندے سال تدفین در #گلزار_شهدای_کرمان ، بوے گلابِ مزارش و ڪفنِ سالمش، همگان را به این ڪلام خداوند مؤمن و معتقد میڪند :
"وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ"؟!
💎 ڪتاب «نخل سوخته» ڪوشیده است بخشے از زندگینامه و خاطرات این #عارف_شهید را به رشته تحریر درآورد..
همراه میشویم با شرح زندگےِ عزتمندانه و مجاهدانه شهید یوسف الهے به روایت ڪتاب "نخل سوخته"..
#رمان_نخل_سوخته 📖
#قسمت_اول 👇👇
🚩 @Tanhamasir_North_Kh
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_سوم 🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷 ✍خط زندگی حسین.. 🔶قصه ما تا آنجا کشیده
#یک_جرعه_کتاب
#قسمت_چهارم
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹
✍🕟حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر با یکی از
دوستانم به علاوه یک تخریب چی همراه حسین و یک بلد چی که منطقه راخوب میشناخت
سوار بر لنکروز به سمت خط مقدم حرکت کردیم،▪️
🔶بعداز یک ساعت به خط مقدم خودی رسیدیم.♨️
تا از آنجا ۳ ساعت پیاده روی داشتیم تا به منطقه مورد نظر برسیم،🚷
✅در طول مسیر به عادت دیرینه همگی وجعلنا زمزمه میکردیم ،🍃🍀
📛دیگر نزدیک عراقی ها بودیم محکم تجهیزاتمان را به خودمان چسبانده بودیم مبادا سر و صدایی از آنها بلند شود،😣
📛اولین کمین عراقی را رد کردیم،
بعد از آن به یک میدان مین بر خوردیم❌
حسین تخریب چی را جلو فرستاد ‼️
🔸بعد مدتی برگشت و گفت : هیچ میدان مینی در کار نیست فقط سیم خاردار است ♐️
❤️اما دل حسین آرام نشد خودش باید میرفت و میدید آخر پای جان نیروهایش در میان بود..❣
⏱هنوز چند دقیقه از رفتن حسین و تخریب چی نگذشته بود که صدای انفجار بلند شد،💥😣
همگی حسابی جا خوردیم،
توقع این یکی را نداشتیم،😥
♻️چهار طرفمان کمین عراقی بود.
⭕️با آنکه نه اجازه درگیری داشتیم و نه مهمات چندانی
همراهمان بود، ناخود آگاه اسلحه مان را از ضامن خارج و آماده در گیری شدیم فاصله مان با کمین عراقی ها کمتر از بیست متر بود .📛
ادامه دارد.....
#زندگی_نامه_شهدا
#رمان_نخل_سوخته 📚
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
🚩 @Tanhamasir_North_kh
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_چهارم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍🕟حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر با یکی از
#یک_جرعه_کتاب
#قسمت_پنجم
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹
✍..به سرعت خودمان را بالای سر حسین و تخریب چی رساندیم..
حسین به شدت سرفه میکرد.😣
♨️ترکش به زیر گلویش اصابت کرده بود😢
تخریب چی هم به شدت مجروح شده بود بی اختیار ومرتب با صدایی بلند ناله میکرد..😞
☄شدت انفجار تخریب چی را کنار سیم خاردار ها پرت کرده بود طوری که نیاز بود از سیم خار دار ها جدایش کنیم و این خود مصیبت را دو چندان میکرد..❌
🌧ظاهرا باران های متعددی که در آن منطقه میبارید قسمتی از میدان مین را شسته بود و یک تله انفجاری را کج کرده بود طوری که تخریب چی متوجه آن نشده بود💥
🔸به هر جان کندنی بود تخریب چی را جدا کردیم♒️
همگی وجعلنا میخوانیم 🤲
☑️معجزه قرآن را به چشم میدیدم..✨💫
🔺در حالت عادی ما باید اسیر میشدیم♨️
اما آنگار وجعلنا حسابی عراقی ها را کور و کر کرده بود💯
➰با هزار مصیبت کمین های عراقی را رد کردیم📛
➖هنوز باید دو ساعت پیاده روی میکردیم تا به خط خودی میرسیدیم...‼️
➿با مجروحیتی که بچه داشتند طی این مسافت طولانی آن هم با پای پیاده خود یک درد مضاعفی را به بچه ها تحمیل میکرد..⭕️
🔁در مسیر برگشت یادمان افتاد یک مشکل دیگر هم داریم..💢🔃
🔄ما بسیار زودتر از آنچه مقرر شده بود بر میگشتیم⁉️
⬅️اگر زودتر از زمان مقرر به سمت خط خودی میرفتیم🚷
🔺احتمالا با عراقی ها اشتباهمان میگرفتند سمتمان رگبار میبستند..☄💥
➖نزدیک خط خودی روی یک تخته سنگ پناه گرفتیم 🛑
🕜ساعت ۱.۳۰ بود
و موعد برگشت ما ۳ بود🕞
✍با توجه به مجروحیت شدید حسین و تخریب چی تحمل این زمان آن هم تقریبا بدون هیچ کمک پزشکی سخت بود✔️ 😣
هم برای آن ها که درد میکشیدند😰 💔
هم برای ما که شاهد درد کشیدن عزیزانمان بودیم😓❣
چند بار بچه ها سعی کردند جلو بروند
و آشنایی بدهند💞
اما حسین به شدت ممانعت میکرد
توان صحبت کردن نداشت آما با ایستادن و آشاره کردن مخالفت میکرد🚫
🕞نهایتا با اجبار حسین تا ساعت ۳ صبر کردیم و بعد به سمت خط خودی رفتیم.🌴🍃.
ادامه دارد....
#زندگی_نامه_شهدا
#رمان_نخل_سوخته
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
@Tanhamasirikerman
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_پنجم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍..به سرعت خودمان را بالای سر حسین و ت
#یک_جرعه_کتاب
#قسمت_ششم
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹
✍از بالا دستور آمده بود که مسئولین بخش اطلاعات و عملیات روی شناسایی ها نظارت دقیق داشته باشند.💯♨️
‼️حالا حسین با اصرار از من میخواست در شناسایی ها شرکت کنم..♻️
🌀حرفش این بود
تو که حکم معاونت را داری باید در شناسایی ها باشی ✅
➿در آن منطقه یک
📈دکل فلزی بود به ارتفاع ۶۰ متر 📏
🏫 اندازه یک ساختمان ۲۰ طبقه 🏢
🔭بچه های اطلاعات عملیات از آن برای دید بانی استفاده میکردند 🎥
برای استفاده یک نردبان داشت آنهم بدون هیچ حفاظی..❌
حسین اصرار میکرد که آلا ولابد باید از این دکل بالا بری 😣
🔺هر چه اصرار میکردم که این کار بنیه جسمی قوی میخواهد کار من نیست وسط راه سرم گیج میرود کار دستم خودم میدهد..😢
🔶میگفت : اگر مشکل تو این چیز هاست من حلش میکنم..👌
گفتم: آخه چجوری؟ 🤔
مثل همیشه جواب درستی نداد و گفت : صبر کن میفهمی..💤
▪️نیمه های شب از خواب بیدارم کرد و گفت : بریم
پرسیدم : کجا ⁉️
گفت : دکل ‼️
الان؟ 😳حالا نمیشه نریم بابا من میترسم،😰
🔸گفت نه همین الان باید بریم ، نترس من پشت سرت می آیم
🔺اصرار فایده ای نداشت ظاهرا مجبور بودم 💢
📏به سمت دکل راه افتادیم ..🚶♂🚶♂
شب مهتابی بود، 🌌
زیبا و روشن..🌉
اما ترس بالا رفتن از دکل این زیبایی را برآیم تلخ کرده بود😰
📏به دکل رسیدیم اول من را بالا فرستاده بعد هم پشت سرم بالا آمد..
نیمه های راه به یک باره سرم گیج رفت 😣
دست پایم شل شد نه راه پس داشتم نه را پیش
دست به دامن حسین شدم 💢
گفت : چیزی نمانده برو ♨️
گفتم : حسین نمیتوانم پاها یم دارد میلرزد ➿
گفت صبر کن و چند پله ای را که با من فاصله داشت به سرعت طی کرد✔️
✋دست هایش را زیر پایم محکم کرد و گفت بنشین 🧎♂
گفتم حسین این طور که نمیشود ❌
گفت چاره ای نیست بنشین 🧎♂
♨️با کلی خجالت روی شانه هایش نشستم کمی استراحت کردم 😔
⚔بعد از مدتی به دکل رسیدیم 🔚
🔺من را مامور کرد که مدتی آنجا بمانم 🕕
خودش هم چند باری به بهانه های متفاوت به من سر زد 🚶♂
🍝یک بار غذا 🍜
یک بار پتو 🌫
🧩این همه زحمت را بر خودش هموار میکرد تا یک نیرو را برای برای انقلاب توانمند تر کند🧩
ادامه دارد....
#زندگی_نامه_شهدا
#رمان_نخل_سوخته
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
🚩 @Tanhamasir_North_Kh
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_ششم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍از بالا دستور آمده بود که مسئولین بخش
#یک_جرعه_کتاب
#قسمت_هفتم
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹
💢ماموریت های واحد اطلاعات عموما در شب انجام میگرفت🌌
چون طبیعتا بچه ها باید تا جای ممکن به عراقی ها نزدیک میشدند ...☪
⚛در روز معمولا بچه ها به کار های شخصی خودشان و کلاس هایی که در واحد برگذار میشد شرکت میکردند..💯
🔺آن روز هم بچه ها طبق معمول به کار های خودشان میپرداختند..
⏲تا اینکه نزدیک ۱۲ ظهر هوا کاملا طوفانی شد
چنان گرد وغباری منطقه را پوشانده بود که چشم ،چشم را نمیدید 👁🗨🌫
➿〰➿با وقوع این اتفاق حسین به سرعت تصمیم گرفت میان عراقی ها برود 😣
هرچه التماسش کردیم که حسین جا ،بابا بیخیال شو..
میگفت : الان هیچی دیده نمیشه 🚫
گفتم :بابا الان این طوریه چند ساعت دیگه هوا صافِ صاف میشه...🏞
به خرجش نمیرفت که نمیرفت..‼️
🔸به سرعت خودش را آماده کرد و به سمت عراقی ها رفت➿
➖➖چند متر که از میان گرد وغبار پیش رفت کاملا محو شد
چند دقیقه طوفان کاملا آرام شد💨
هوا صافِ صاف بود
💔دلشوره اراممم نمیگذاشت دوربین را برداشتم و رفتم لب خط
➖➖شروع کردم به دید زدن خط عراقی ها
کاملا آرام بود.
همه سر پست هایشان بودند ☑️
‼️که ناگهان حسین از یکی از سنگر های عراقی بیرون پرید و با سرعت به سمت خط خودی شروع به دویدن کرد⭕️
عراقی ها که تازه متوجه او شده بودند با هرچه دم دستشان بود به سمت او شلیک میکردند 😣
شمردم، فقط حدود ۷۵ خمپاره شصت کنارش زدند..😰
🔸با همه این اوصاف او سالم به خط خودی رسید😇🔚
✌️البته این قسم اعمال فقط مربوط به خودش بود،
❌به هیچ وجه روی جان نیرو هایش ریسک نمیکرد😊
👈از طرفی آدمی هم نبود که بیگدار به آب بزند
وقتی کاری را میکرد دلش از جای دیگر مطمئن بود❣
ادامه دارد....
#زندگی_نامه_شهدا
#رمان_نخل_سوخته
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
🚩 @Tanhamasir_North_Kh
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_هفتم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 💢ماموریت های واحد اطلاعات عموما در شب
#یک_جرعه_کتاب
#قسمت_هشتم
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹
📞واحد اطلاعات عملیات، لشکر ثارالله، مامور به شناسایی جزیره ای در نزدیکی شلمچه شده بود،،📱
♻️مسیررفت وآمد به جزیره در دید مستقیم عراقی هابود👁🗨
☀️به همین خاطر، روز نمی توانستیم به سمت جزیره حرکت کنیم➿➖➿
😣ناچار اشخاصی باید آن ها را به جزیره می رساندند💢
وغروب روز بعد برشان می گرداندند🌄
آن روز نوبت کاظمی ومهر جویی بود🌀
رساندیم و برگشتیم🔁
🌅غروب روز بعد که قرار بود دنبالشان برویم متاسفانه مه بسیار غلیظی منطقه را پوشانده بود
تشخیص جهت غیر ممکن بود 🌫
🚣♂به خاطر تکان های شدید قایق حتی امکان استفاده از قطب نما نبود🧭
از جهتی شدت سرما ما را نگران حال بچه ها میکرد 😔
✔️چون بچه ها امکانات کافی نداشتند 🔰
اصلا نیروی شناسایی نمیتواند چیز زیادی با خود ببرد 🧩
❄️لحظه به لحظه به شدت سرما افزوده میشد
ولی از شدت مه کاسته نمیشد 🌫
🔸حسین حال مثل مرغ سر کنده را داشت
آرام قرار نداشت 🐤
ناگهان راهی به ذهنش رسید 🤔
🧨چند تیر رسام تهیه کرد و گفت : شما راه بیفتید
من هر چند دقیقه به سمت جزیره شلیک میکنم
تا شما جهت را پیدا کنید 🔫
🚶♂حرکت کردیم اما بی فایده بود شدت مه قوی تر بود 🌬
مهدی، غیبی را صدا زد تا با هم شرایط را بررسی کنند 👬
نهایتا قرار شد خودشان را به تیرک های برق در جزیره برسانند و به کمک آنها راهشان را پیدا کنند ،
خود حسین ، همراه مهدی راه افتاد 📝
آما گذر زمان نشان میداد کار آن ها هم به کندی پیش میرود 📁📂📁
🔺نهایتا بعد از چند ساعت قایقشان در میان مه پیدا شد ✨
👬ظاهرا دو نفر بودند ولی وقتی نزدیک تر شدند
دیدیم کاظمی و مهر جویی از شدت سرما بی حال کف قایق افتاده اند🚣♂
میشد رضایت را از چهره حسین خواند😇
😣سخت ترین اتفاقات را به راحتی تحمل میکرد
اما تحمل دیدن کوچکترین ناراحتی نیروهایش را نداشت💝
ادامه دارد..
#زندگی_نامه_شهدا
#رمان_نخل_سوخته
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
@Tanhamasir_North_Kh
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_هشتم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 📞واحد اطلاعات عملیات، لشکر ثارالله، ما
#یک_جرعه_کتاب
#قسمت_نهم
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹
♻️داشتم توی خط میچرخیدیم که دیدم حسین دارد، دوان دوان به سمت خط خودی می آید،➖🚶♂
💤از بچه ها شنید بودم که برای غسل در رود خانه رفته...🌊
❄️هوا سرد بود و آب سرد تر💧
🤔پیش خودم گفتم
حسین قطعا مریض میشود،😰
😇درگیر افکار خودم بودم که حسین به من رسید
چهره اش مضطرب بود..😣
💢به سرعت سلام کرد و گفت
علیرضا عراقی ها میخواهند حمله کنند♨️
گفتم : چرا ؟ از کجا میگی؟⁉️
♦️گفت بعد از غسل دوری در منطقه زدم 👁🗨
دیدم که دارند معبر باز میکنند به احتمال قوی میخواهند جلو بیآیند..➖➿➖
🔸گفتم حالا چه کنیم ⁉️
♦️گفت : جلویشان می ایستیم..💪
🔸گفتم : با همین چند نفر ؟؟؟!!⁉️
💢آخر تازه عملیات والفحر ۳ انجام شده بود غیر از بچه های اطلاعات عملیات کس دیگری در خط نبود..📞📱
⬅️حدودا هفت نفر...
♦️گفت : آنها که تعداد ما را نمیدانند.❌
⏮⏭حسین بچه ها در خط چید،➖➖➖
➖➖طول خط ۸۰۰ متر بود و قسمتی که به هر نفر میرسید بالای ۱۰۰ متر میشد،😣
🧨سلاح هایمان هم فقط ار پی جی و کلاش بود،
حدودا دو ساعت با عراقی ها درگیر بودیم ☄📛
▪️هر کس با هرچه میتوانست شلیک میکرد☄
⚡️خود حسین بی توجه به شدت انفجار ها روی سنگر ایستاده بود و شلیک میکرد،
😊بالاخره نیروی های خودی رسیدند و پاتک دشمن را عقب زدند...↪️
✌️آن روز اگر رشادت حسین و نیروهایش نبود ،💪🤛قطعا مهران سقوط میکرد واین مساوی بود با شکست کل عملیات والفجر ۳،،😥👌
ادامه دارد..
#زندگی_نامه_شهدا
#رمان_نخل_سوخته
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
@Tanhamasir_North_Kh