eitaa logo
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
333 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
47 فایل
نگاهت که تنهامسیری باشد سخت ترین لحظات زندگی به آرام ترین لحظات تبدیل می شود. آرامش درنوع نگاه توست.....👌💖 ارتباط با خادم کانال 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
"نخل سوخته" ♥️ به راستی او چه ڪسی است؟! او ڪیست ڪه سردار و ، "حاج قاسم سلیمانے" وصیت میڪند در ڪنار او خوابے ابدے داشته باشد ؟!! او ڪیست ڪه روز شهادتش، سیل اشڪ هاے بے امان و بغض آشڪارِ گلوے فرمانده اش، قاسم سلیمانی، چشمها را به شگفتے وامیدارد ؟؟ او ڪیست ڪه پس از سے و اندے سال تدفین در ، بوے گلابِ مزارش و ڪفنِ سالمش، همگان را به این ڪلام خداوند مؤمن و معتقد میڪند : "وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ"؟! 💎 ڪتاب «نخل سوخته» ڪوشیده است بخشے از زندگینامه و خاطرات این را به رشته تحریر درآورد.. همراه میشویم با شرح زندگےِ عزتمندانه و مجاهدانه شهید یوسف الهے به روایت ڪتاب "نخل سوخته".. 📖 👇👇 🚩 @Tanhamasir_North_Kh
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_سوم 🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷 ✍خط زندگی حسین.. 🔶قصه ما تا آنجا کشیده
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍🕟حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر با یکی از دوستانم به علاوه یک تخریب چی همراه حسین و یک بلد چی که منطقه راخوب میشناخت  سوار بر لنکروز به سمت خط مقدم حرکت کردیم،▪️ 🔶بعداز یک ساعت به خط مقدم خودی رسیدیم.♨️ تا از آنجا ۳ ساعت پیاده روی داشتیم تا به منطقه مورد نظر برسیم،🚷 ✅در طول مسیر به عادت دیرینه همگی وجعلنا زمزمه میکردیم ،🍃🍀 📛دیگر نزدیک عراقی ها بودیم  محکم تجهیزاتمان را به خودمان چسبانده بودیم مبادا سر و صدایی از آنها بلند شود،😣 📛اولین کمین عراقی را رد کردیم، بعد از آن به یک میدان مین بر خوردیم❌ حسین تخریب چی را جلو فرستاد ‼️ 🔸بعد مدتی برگشت و گفت  : هیچ میدان مینی در کار نیست فقط سیم خاردار است ♐️ ❤️اما دل حسین آرام نشد  خودش باید میرفت و میدید آخر پای جان نیروهایش در میان بود..❣ ⏱هنوز چند دقیقه از رفتن حسین و تخریب چی نگذشته بود که صدای انفجار بلند شد،💥😣  همگی حسابی جا خوردیم، توقع این یکی را نداشتیم،😥 ♻️چهار طرفمان کمین عراقی بود.  ⭕️با آنکه نه اجازه درگیری داشتیم و نه مهمات چندانی همراهمان بود، ناخود آگاه اسلحه مان را از ضامن خارج و آماده در گیری شدیم  فاصله مان با کمین عراقی ها کمتر از بیست متر بود .📛 ادامه دارد.....   📚 🚩 @Tanhamasir_North_kh
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_چهارم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍🕟حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر با یکی از
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍..به سرعت خودمان را بالای سر حسین و تخریب چی رساندیم.. حسین به شدت سرفه میکرد.😣 ♨️ترکش به زیر گلویش اصابت کرده بود😢 تخریب چی هم به شدت مجروح شده بود  بی اختیار ومرتب با صدایی بلند ناله میکرد..😞 ☄شدت انفجار تخریب چی را کنار سیم خاردار ها پرت کرده بود طوری که نیاز بود از سیم خار دار ها جدایش کنیم و این خود مصیبت را دو چندان میکرد..❌ 🌧ظاهرا باران های متعددی که در آن منطقه میبارید قسمتی از میدان مین را شسته بود و یک تله انفجاری را کج کرده بود طوری که تخریب چی متوجه آن نشده بود💥 🔸به هر جان کندنی بود تخریب چی را جدا کردیم♒️ همگی وجعلنا میخوانیم 🤲 ☑️معجزه قرآن را به چشم میدیدم..✨💫 🔺در حالت عادی ما باید اسیر میشدیم♨️ اما آنگار وجعلنا حسابی عراقی ها را کور و کر کرده بود💯 ➰با هزار مصیبت کمین های عراقی را رد کردیم📛  ➖هنوز باید دو ساعت پیاده روی میکردیم تا به خط خودی میرسیدیم...‼️ ➿با مجروحیتی که بچه داشتند طی این مسافت طولانی آن هم با پای پیاده خود یک درد مضاعفی را به بچه ها تحمیل میکرد..⭕️ 🔁در مسیر برگشت یادمان افتاد یک مشکل دیگر هم داریم..💢🔃 🔄ما بسیار زودتر از آنچه مقرر شده بود بر میگشتیم⁉️ ⬅️اگر زودتر از زمان مقرر به سمت خط خودی میرفتیم🚷 🔺احتمالا با عراقی ها اشتباهمان میگرفتند سمتمان رگبار میبستند..☄💥 ➖نزدیک خط خودی روی یک تخته سنگ پناه گرفتیم 🛑 🕜ساعت ۱.۳۰ بود و موعد برگشت ما ۳ بود🕞 ✍با توجه به مجروحیت شدید حسین و تخریب چی تحمل این زمان آن هم تقریبا بدون هیچ کمک پزشکی سخت بود✔️ 😣 هم برای آن ها که درد میکشیدند😰 💔 هم برای ما که شاهد درد کشیدن عزیزانمان بودیم😓❣ چند بار بچه ها  سعی کردند جلو بروند و آشنایی بدهند💞 اما حسین به شدت ممانعت میکرد توان صحبت کردن نداشت آما با ایستادن و آشاره کردن مخالفت میکرد🚫 🕞نهایتا با اجبار حسین تا ساعت ۳ صبر کردیم و بعد به سمت خط خودی رفتیم.🌴🍃. ادامه دارد.... @Tanhamasirikerman
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_پنجم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍..به سرعت خودمان را بالای سر حسین و ت
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍از بالا  دستور آمده بود که مسئولین بخش اطلاعات و عملیات روی شناسایی ها نظارت دقیق داشته باشند.💯♨️ ‼️حالا حسین با اصرار از من میخواست در شناسایی ها شرکت کنم..♻️ 🌀حرفش این بود تو که  حکم معاونت را داری باید در شناسایی ها باشی ✅ ➿در آن منطقه یک 📈دکل فلزی بود به ارتفاع ۶۰ متر 📏 🏫 اندازه یک ساختمان ۲۰ طبقه 🏢  🔭بچه های اطلاعات عملیات از آن برای دید بانی استفاده میکردند 🎥 برای استفاده یک نردبان داشت آنهم بدون هیچ حفاظی..❌ حسین اصرار میکرد که آلا ولابد باید از این دکل بالا بری 😣 🔺هر چه اصرار میکردم که این کار بنیه جسمی قوی میخواهد کار من نیست وسط راه سرم گیج میرود کار دستم خودم میدهد..😢 🔶میگفت ‌‌: اگر مشکل تو این چیز هاست من حلش میکنم..👌 گفتم: آخه چجوری؟ 🤔 مثل همیشه  جواب درستی نداد و گفت : صبر کن میفهمی..💤 ▪️نیمه های شب از خواب بیدارم کرد و گفت : بریم پرسیدم : کجا ⁉️ گفت : دکل ‼️ الان؟ 😳حالا نمیشه نریم بابا من میترسم،😰 🔸گفت نه همین الان باید بریم ، نترس من پشت سرت می آیم 🔺اصرار فایده ای نداشت ظاهرا مجبور بودم 💢 📏به سمت دکل راه افتادیم ..🚶‍♂🚶‍♂ شب مهتابی بود، 🌌 زیبا و روشن..🌉 اما ترس بالا رفتن از دکل این زیبایی را برآیم تلخ کرده بود😰 📏به دکل رسیدیم اول من را بالا فرستاده بعد هم پشت سرم بالا آمد.. نیمه های راه به یک باره سرم گیج رفت 😣 دست پایم شل شد  نه راه پس داشتم نه را پیش  دست به دامن حسین شدم 💢 گفت : چیزی نمانده برو ♨️ گفتم  : حسین نمیتوانم  پاها یم دارد میلرزد ➿ گفت صبر کن و چند پله ای را که با من فاصله داشت به سرعت طی کرد✔️ ✋دست هایش را زیر پایم محکم کرد و گفت بنشین 🧎‍♂   گفتم حسین این طور که نمیشود  ❌ گفت چاره ای نیست  بنشین 🧎‍♂ ♨️با کلی خجالت روی شانه هایش نشستم کمی استراحت کردم 😔 ⚔بعد از مدتی به دکل رسیدیم 🔚 🔺من را مامور کرد که مدتی آنجا بمانم 🕕 خودش هم چند باری به بهانه های متفاوت به من سر زد 🚶‍♂ 🍝یک بار غذا 🍜 یک بار پتو 🌫 🧩این همه زحمت را بر خودش هموار میکرد تا یک نیرو را برای برای انقلاب توانمند تر کند🧩 ادامه دارد.... 🚩 @Tanhamasir_North_Kh
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_ششم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍از بالا  دستور آمده بود که مسئولین بخش
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 💢ماموریت های واحد اطلاعات عموما در شب انجام میگرفت🌌 چون طبیعتا بچه ها باید تا جای ممکن به عراقی ها نزدیک میشدند ...☪ ⚛در روز معمولا بچه ها به کار های شخصی خودشان ‌و کلاس هایی که در واحد برگذار میشد شرکت میکردند..💯 🔺آن روز هم بچه ها طبق معمول به کار های خودشان میپرداختند.. ⏲تا اینکه نزدیک ۱۲ ظهر  هوا کاملا طوفانی شد چنان گرد وغباری منطقه را پوشانده بود که چشم ،چشم را نمیدید 👁‍🗨🌫 ➿〰➿با وقوع این اتفاق حسین به سرعت تصمیم گرفت میان عراقی ها برود 😣 هرچه التماسش کردیم که حسین جا ،بابا بیخیال شو.. میگفت : الان هیچی دیده نمیشه 🚫 گفتم :بابا الان این طوریه چند ساعت دیگه هوا صافِ صاف میشه...🏞 به خرجش نمیرفت که نمیرفت..‼️ 🔸به سرعت خودش را آماده کرد و به سمت عراقی ها رفت➿ ➖➖چند متر که از میان گرد وغبار پیش رفت کاملا محو شد چند دقیقه طوفان کاملا آرام شد💨 هوا صافِ صاف بود 💔دلشوره اراممم نمیگذاشت دوربین را برداشتم و رفتم لب خط ➖➖شروع کردم به دید زدن خط عراقی ها کاملا آرام بود. همه سر پست هایشان بودند ☑️ ‼️که ناگهان حسین از یکی از سنگر های عراقی بیرون پرید و با سرعت به سمت خط خودی شروع به دویدن کرد⭕️ عراقی ها که تازه متوجه او شده بودند با هرچه دم دستشان بود به سمت او شلیک میکردند 😣 شمردم، فقط حدود ۷۵ خمپاره شصت کنارش زدند..😰 🔸با همه این اوصاف او سالم به خط خودی رسید😇🔚 ✌️البته این قسم اعمال فقط مربوط به خودش بود، ❌به هیچ وجه روی جان نیرو هایش ریسک نمیکرد😊 👈از طرفی آدمی هم نبود که بیگدار به آب بزند وقتی کاری را میکرد دلش از جای دیگر مطمئن بود❣ ادامه دارد.... 🚩 @Tanhamasir_North_Kh
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_هفتم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 💢ماموریت های واحد اطلاعات عموما در شب
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 📞واحد اطلاعات عملیات، لشکر ثارالله، مامور به شناسایی جزیره ای در نزدیکی شلمچه شده بود،،📱 ♻️مسیررفت وآمد به جزیره در دید مستقیم عراقی هابود👁‍🗨 ☀️به همین خاطر، روز نمی توانستیم به سمت جزیره حرکت کنیم➿➖➿ 😣ناچار اشخاصی باید آن ها را به جزیره می رساندند💢 وغروب روز بعد برشان می گرداندند🌄 آن روز نوبت کاظمی ومهر جویی بود🌀 رساندیم و برگشتیم🔁 🌅غروب روز بعد که قرار بود دنبالشان برویم متاسفانه مه بسیار غلیظی منطقه را پوشانده بود تشخیص جهت غیر ممکن بود 🌫 🚣‍♂به خاطر تکان های شدید قایق حتی امکان استفاده از قطب نما نبود🧭 از جهتی شدت سرما ما را نگران حال بچه ها میکرد 😔 ✔️چون بچه ها امکانات کافی نداشتند 🔰 اصلا نیروی شناسایی نمیتواند چیز زیادی با خود ببرد 🧩 ❄️لحظه به لحظه به شدت سرما افزوده میشد ولی از شدت مه کاسته نمیشد 🌫 🔸حسین حال  مثل مرغ سر کنده را داشت  آرام قرار نداشت 🐤 ناگهان  راهی به ذهنش رسید 🤔 🧨چند تیر رسام تهیه کرد و گفت : شما راه بیفتید من هر چند دقیقه به سمت جزیره شلیک میکنم تا شما جهت را پیدا کنید 🔫 🚶‍♂حرکت کردیم اما بی فایده بود شدت مه قوی تر بود 🌬   مهدی، غیبی را صدا زد تا با هم شرایط را بررسی کنند 👬 نهایتا قرار شد خودشان را به تیرک های برق در جزیره برسانند و به کمک آنها راهشان را پیدا کنند ، خود حسین ، همراه مهدی راه افتاد 📝 آما گذر زمان نشان میداد کار آن ها هم به کندی پیش میرود 📁📂📁 🔺نهایتا بعد از چند ساعت قایقشان در میان مه پیدا شد ✨ 👬ظاهرا دو نفر بودند ولی وقتی نزدیک تر شدند دیدیم کاظمی و مهر جویی از شدت سرما بی حال کف قایق افتاده اند🚣‍♂ میشد رضایت را از چهره حسین خواند😇 😣سخت ترین اتفاقات را به راحتی تحمل میکرد اما تحمل دیدن کوچکترین ناراحتی نیروهایش را نداشت💝 ادامه دارد.. @Tanhamasir_North_Kh
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_هشتم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 📞واحد اطلاعات عملیات، لشکر ثارالله، ما
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ♻️داشتم توی خط میچرخیدیم که دیدم حسین دارد، دوان دوان به سمت خط خودی می آید،➖🚶‍♂ 💤از بچه ها شنید بودم که برای غسل در رود خانه رفته...🌊 ❄️هوا سرد بود و آب سرد تر💧 🤔پیش خودم گفتم حسین قطعا مریض میشود،😰 😇درگیر افکار خودم بودم که حسین به من رسید چهره اش مضطرب بود..😣 💢به سرعت سلام کرد و گفت علیرضا عراقی ها میخواهند حمله کنند♨️ گفتم : چرا ؟ از کجا میگی؟⁉️ ♦️گفت بعد از غسل دوری در منطقه زدم 👁‍🗨 دیدم که دارند معبر باز میکنند به احتمال قوی میخواهند جلو بیآیند..➖➿➖ 🔸گفتم حالا چه کنیم ⁉️ ♦️گفت : جلویشان می ایستیم..💪 🔸گفتم : با همین چند نفر ؟؟؟!!⁉️ 💢آخر تازه عملیات والفحر ۳ انجام شده بود غیر از بچه های اطلاعات عملیات کس دیگری در خط نبود..📞📱 ⬅️حدودا هفت نفر... ♦️گفت  : آنها که تعداد ما را نمیدانند.❌ ⏮⏭حسین بچه ها در خط چید،➖➖➖ ➖➖طول خط ۸۰۰ متر بود و قسمتی که به هر نفر میرسید بالای ۱۰۰ متر میشد،😣 🧨سلاح هایمان هم فقط ار پی جی و کلاش بود، حدودا دو ساعت با عراقی ها درگیر بودیم ☄📛 ▪️هر کس با هرچه میتوانست شلیک میکرد☄ ⚡️خود حسین بی توجه به شدت انفجار ها روی سنگر ایستاده بود و شلیک میکرد، 😊بالاخره نیروی های خودی رسیدند و پاتک دشمن را عقب زدند...↪️ ✌️آن روز اگر رشادت حسین و نیروهایش نبود ،💪🤛قطعا مهران سقوط میکرد واین مساوی بود با شکست کل عملیات والفجر ۳،،😥👌 ادامه دارد.. @Tanhamasir_North_Kh