🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 43
💞 "زینبِ علی"
🔷 برگشتم بیمارستان ... واردِ بخش که شدم، حالتِ نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده...
مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گِز گِز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ...
- بردی علی جان؟...دخترت رو بردی؟😭
💢 هر قدم که به اتاقِ زینب نزدیک تر می شدم ... التهابِ همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پلِ معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ...
🔸 به درِ اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ...
🌺 رفتم توی اتاق ...زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف میزد...
تا چشمش به من افتاد از جا بلند شد...و از روی تخت پرید بغلم...
🚫 بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ...
❇️ هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربانِ قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ...
🔶 نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ...
- حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ...
دیگه قدرتِ نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت...
- مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... 😍
- بعد هم بهم گفت ... به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ...
امّا زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ... ❣
- بابا ازم قول گرفت اگر دخترِ خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ...😊
💖 زینب با ذوق و خوشحالی از اومدنِ پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ...
🔹امّا من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجودِ خسته ام، کاملاً سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین ...
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 44
🌷 "کودکِ بی پدر"
🔹 مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها ... می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه ... پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه ... اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم ...
✅ مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم ...
💢 همه دوره ام کرده بودن ... اصلاً حوصله و توانِ حرف زدن نداشتم ...
- چند ماه دیگه یازده سال میشه ... از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم ...
بغضم ترکید ... 😭
❣- این خونه رو علی کرایه کرد ... علی دستِ من رو گرفت آورد توی این خونه ... هنوز دو ماه از شهادتِ علی نمی گذره ... گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده ... 😭
🔸دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ...
❤️ من موندم و پنج تا یادگاری علی ... اوّل فکر می کردن، یه مدّت که بگذره از اون خونه دل می کنم امّا اشتباه می کردن...
حتی بعد از گذشتِ یک سال هم، حضورِ علی رو توی اون خونه می شد حس کرد ..
🔷 کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم ... همه خیلی حواسشون به ما بود ... حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد ...
🌺 آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود امّا بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد ... حتی گاهی حس می کردم ... توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن ... 🎁
✅ تمامِ این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پُر نمی کرد ...
روزگارم مثل زهر، تلخّ تلخ بود ... 😞
💞 تنها دل خوشیم شده بود زینب ... حرف های علی چنان توی روحِ این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذنِ من، آب هم نمی خورد ... درس می خوند ... پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد...
🔶 وقتی از سر کار برمی گشتم ... خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود ...
هر روز بیشتر شبیه علی می شد ... نگاهش که می کردیم انگار خودِ علی بود ... دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم ...
اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید ... عین علی ...
⭕️ هرگز از چیزی شکایت نمی کرد ... حتی از دلتنگی ها و غصه هاش ... به جز اون روز ...
🔷 از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش ... چهره اش گرفته بود ... تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست ... گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ...
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
🎑 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 45
📄 "کارنامه ات را بیاور"
🔹 تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشون رو داده بودن ... با یه نامه برای پدرها... ✉️
⭕️ بچه یه مارکسیست ... زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره...
–مگه شما مدام شعر نمی خونید ... شهیدان زنده اند الله اکبر ... خوب ببر کارنامه ات رو بده پدرِ زنده ات امضا کنه...
🚫 اون شب ... زینب نهار نخورده ... شام هم نخورد و خوابید...
🌅 تا صبح خوابم نبرد ... همه اش به اون فکر می کردم ... خدایا... حالا با دلِ کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ ... 😢
🌷 هر چند توی این یه سال ... مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد امّا می دونم توی دلش غوغاست ...
کنارِ اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد...
🌺 با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت ... نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ... خیلی خوشحال بود...
🔷 مات و مبهوت شده بودم ... نه به حالِ دیشبش، نه به حالِ صبحش ...دیگه دلم طاقت نیاورد ... سر سفره آخر به روش آوردم ... اوّل حاضر نبود چیزی بگه امّا بالاخره مُهرِ دهنش شکست ...
❇️ - دیشب بابا اومد توی خوابم ... کارنامه ام رو برداشت و کلّی تشویقم کرد ... بعد هم بهم گفت ... زینب بابا ... کارنامه ات رو امضا کنم؟ ... یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ ... ✨
- منم با خودم فکر کردم دیدم ... این یکی رو که خودم بیست شده بودم ... منم اون رو انتخاب کردم ... بابا هم سرم رو بوسید و رفت ...❤️
🔶 مثلِ ماست وا رفته بودم ... لقمه غذا توی دهنم ... اشک توی چشمم ... حتّی نمی تونستم پلک بزنم ...
بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم ... 📝
🔹 قلم توی دستم می لرزید ... توانِ نگهداشتنش رو هم نداشتم.....
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
•┄✮بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ✮┄•
شروع هفته رو با یاد و نام خدا شروع میکنیم☺💞
🌸آخرین ساعات ۱۴۰۰ را آغاز میکنیم با نامت ای بهترین
ســــــــلام و درودے جانانہ ب شما سروران و خوبان☺️✋
صـــبح اول هفتهتون عطر دلدار و تـــوأمـ بِمِهــر پــروردگار و لحظه هاتون بطـــــــــراوت باران
آخرین شنبه اسفند را غنیمت شماریم👌
فصلها مجابمان میکنند که هر آمدنی نوید ماندن نیست👌
بیایید یکدل شویم با گذر هر آنچه رفتنیاست، بگذاریم تمام ناامیدی ها و غمها بگذرد☺️
پیشاپیش آرزومندم فصل بهارتون مملو از خبرهای خوب و حال خوب باشد
👈و لحظاتتان سراسر شادی باشد و درگیر آرامش الهی😊❤️
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
علی فانی4_6030397476748396774.mp3
زمان:
حجم:
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🌹«روز بیست و هشتم»
🗓شروع چله: ۱۴۰۰/۱۲/۰۱
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
ـ࿆༆ بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆ 🔖روز بیست و هفتم چله ی #ترک_گناه + قر
ـ࿆༆ بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆
🔖روز بیست و هشتم چله ی
#ترک_گناه + قرائت #دعای_عهد
سلاااام همراهان و همسفران آسمانی🌺
ما یه سفر در پیش داریم که باید براش وسیله برداریم...زمانش یهویی مشخص میشه⏰..پس آمادگی ما شرط عقله‼️
بریم سراغ داشته هامون🤔
یه سری بار اضافی داریم.. که اونجا به کارمون نمیاد، خب باید از شرشون خلاص بشیم😐..
غیبت و تهمت و دروغ و زیرآب زنی و حق دیگرون رو پایمال کردن و بداخلاقی و بد دهنی و نگاه به نامحرم و مسخره کردنو اوووووو ... با کلی چیزای دیگه😒 اینا همه دور ریختنین! 🚮
دیگه چی داریم؟
چنتا نماز دست و پا شیکسته 🕋
چنتا روزه و چنتا چشم پوشی از گناه⛔️
چنتا هم احترام به خانواده 😌
خب بیا دو دو تا چهارتا کنیم
امروز فکر کنیم چقدر کم و کسری داریم
باید بجنبیم تا دیر نشده 😥 ..
📖قرائت دعای عهد فراموشتون نشه😊
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎉 سرود زیبای سلام فرمانده
دهه نودی ها و ظهور😍😍😍
اللهم عجل لولیک الفرج
#نسل_سلیمانی_ها
#سربازان_کوچک_امام_زمان (عج)
#میلاد_امام_زمان
🔆 #رهبر_انقلاب : در روایتی آمده، آن روزی که دجّال در آخرالزمان، بهدست حضرت مهدی(عج) به قتل برسد، آن روز، نوروز است.
✨نوروز، یعنی روزی نو در تاریخ بشر و حالتی نو در زندگی انسانها.
#مهدويت
#نوروز
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده "بخش بیست و دوم" 🌹 خدمات باید بدون من
قسمت بعدی این فایل رو تقدیم حضورتون میکنیم.
🔺 یه نکته ای رو قراره در موردش صحبت کنیم. اینکه اگه یه موقع یه آقایی نتونست امکاناتی رو برای خانمش فراهم کنه باید چیکار کنه؟
🔶 یا اگه یه خانمی نتونست خواسته ای از همسرش رو تامین کنه باید چطور رفتار کنه؟
این بخش خییییلی مهمه. اگه کسی زندگی عاشقانه میخواد باید این مدلی زندگی کنه....👇🏼
023.mp3
زمان:
حجم:
1.5M
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده
"بخش بیست و سوم"
🌹 اگه جایی واقعا نتونستیم خواسته های همسرمون رو براورده کنیم باید چیکار کنیم؟🤔
💥 دکتر حمید #حبشی
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده "بخش بیست و سوم" 🌹 اگه جایی واقعا نتو
🔷 ببینید خیلی وقتا ممکنه که یه آقا نتونه خدماتی رو به همسر یا خانوادش بده مثلا نتونسته یه جشن تولد برای خانمش بگیره.
اینجا نباید با تلخی و ترشرویی از خانواده بخواد که درکش کنند
🌷 بلکه برعکس باید خودش همسرش رو صدا بزنه و بگه عزیزم با اینکه خیییییلی دلم میخواست امسال یه تولد خوب برات بگیرم ولی متاسفانه مشکلات مالی زیادی دارم... واقعا عذرخواهی میکنم...😓