eitaa logo
تنها مسیری های استان کرمان
2.2هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
48 فایل
جهت ارائه انتقاد، پیشنهاد و ارتباط با ادمین کانال👇 @YASNA8686 در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی تشکیلات تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد 🌹☘🌹☘🌹 http://eitaa.com/joinchat/1367539744C38a905eac9
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها مسیری های استان کرمان
🌺 قبل از اینکه انسان بخواد هرگونه تغییری در زندگی خودش ایجاد کنه باید #آرامش داشته باشه. 💢 خانمی که
😊 برای هزارمین بار عرض میکنم که داشتن نگاه امتحانی به این معنا نیست که انسان تلاش عملی برای اصلاح خودش و دیگران نداشته باشه. ✅ مشاوره و مطالعه و تلاش و اقدام و عمل سر جای خودش باید خییییلی انجام بشه. ولی در هر صورت باید نگاه امتحانی داشته باشیم که تلاش هامون رو "در وضعیت آرامش ذهنی" انجام بدیم
🌺 سلام حاج آقا یه چیزی برای من جا افتاد از حرفاتون اینکه نگاه آدم امتحانی باشه، مثل مدرسه، ما اگر میخوایم نمره خوب بگیریم باید درس بخونیم تلاش کنیم وقت بزاریم، ولی اگر به هر دلیلی نمره کم اوردیم نباید ناراحت بشیم چون امتحان الهی برای رشد ماست فرق امتحان الهی با مدرسه و دنیا اینه که نتیجه اش رو باید خدا بپسنده نه ما، خدا تلاشای مارو برای قبولی میبینه حالا شاید نتیجه اش خوب نشه که اونم باز یه جور امتحانه که غر نزنیم سر خدا که من اینهمه تلاش کردم چرا اینجوری شد
🔶 وقتی نگاه آدم به همه چیز، "امتحانی" باشه دلش به اندازه یک اقیانوس ظرفیت پیدا میکنه... اینجوری دیگه ظرف روانش هر چند دقیقه یک بار پر نمیشه!
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 •از‌دست‌فراقت‌اگرم‌دست‌نگیری..؛ زودا‌که‌فراق‌تو‌برد‌دست‌به‌جانم• اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَج💔 . 🌷 4 روز تا ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
35.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•💗• {قال‌الحیدرابوترابُ} {اصحاب‌المهدی‌‌شبابُ} •💗• یه مولودی زیبا با مفهومی بسیار زیبا👌☺️ (ع) ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
تنها مسیری های استان کرمان
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۳۳ "نغمه اسماعیل" 🔹این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... 🔸
🎆 شب 34 ❣️ دو اتفاق مبارک با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ... - اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم ... گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد ... توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ... 🔷 البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ... 🔸 حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... ✅ خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت... اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... 🔷 تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ... ⭕️ این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ... ✅ سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
🎆 شب 35 💢 برای آخرین بار 🌷 🔸 این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ... ✅ وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ... - الحمدلله که سالمن ... - فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن...🙁 - همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ... 🔷همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ذوق کردن یا نکردنش برام مهم نبود الکی حرف میزدم که ازش حرف بکشم... خیلی دلم براش تنگ شده بود ...😢💞 ✅ حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ... زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... ✔️ اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ... سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک!!!🙄 🔸 هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن ... 🔺 توی این فاصله، علی، یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... 🌷 ✅ هر بار که بچه ها رو بغل می کرد، بند دلم پاره می شد ... ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ...😢 انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ... ✅ برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ... هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ... 🌹 موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن .. 🔸 همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت ...🌷 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
🎆 شب 36 ⭕️ اشباحِ سیاه 🔹 حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ... قاطی کرده بودم ... 😞 💢 پدرم هم روی آتیشِ دلم نفت ریخت ... 🔴 بر عکس همیشه، یهو بی خبر اومد دمِ در ... بهانه اش دیدنِ بچه ها بود ... امّا چشمش توی خونه می چرخید ... تا نزدیکِ شام هم خونه ما موند ... * آخر صداش در اومد ... - این شوهرِ بی مبالاتِ تو ... هیچ وقت خونه نیست ...😒 🔸 به زحمت بغضم رو کنترل کردم ... - برگشته جبهه ... 🔺حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره... 🌷 دنبالش تا پایِ در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ... 🔵 چهره اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاقِ در ایستاد ... - اگر تلفنی باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... خیلی بهت بد کردم ...😓 🔸دیگه رسماً داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپندِ روی آتیش ... شب از شدّتِ فشارِ عصبی خوابم نمی برد ... ⭕️ اون خوابِ عجیب هم کارِ خودش رو کرد ... خواب دیدم موجوداتِ سیاهِ شبح مانند، ریخته بودن سرِ علی ... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کَند و می بُرد... 🌅 از خواب که بلند شدم، صبح اوّلِ وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم درِ خونه مون ... 🔷 بابام هنوز خونه بود ... مادرم از حالِ بهم ریخته من بدجور نگران شد ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم... - باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید .... ♻️ و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمتِ در ... 🌹 مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید ... - چه کار می کنی هانیه؟ ... چت شده؟ ... ¤ نفس برای حرف زدن نداشتم ... 🌺 برای اولین بار توی کلّ عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دستِ مادرم کشید بیرون ... - برو ... و من رفتم..... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
"بسم الله الرحمـــــن الرحیم" سلام و ادب خدمت شما بزرگواران شبتون پر از مهر خداوند باشه ، جوان های تنهامسیری روزتون مبارک 🍃💐 ان شالله که به مدد علی اکبر حسین برای انقلاب حضرت حجه عج بیش از پیش انرژی میزارین و حسابی در تلاش و کوششید و در مسیر زندگی از رنج های دنیا خسته نمشین 👌 ی جوان تنهامسیری همیشه پویاست ایراااان فردا مال شماست 👌💐 💠 با نام و یاد خدا میریم سراغ تدریس مبحث جذاب ✨🌷✨🌷✨
تنها مسیری های استان کرمان
#افزایش_ظرفیت_روحی 176 🔸 طبیعی هست که هر کدوم از ما آدم ها ممکنه عادت های بدی رو در زندگی خودمون دا
177 🔶 واقعا ما از کجا میتونیم متوجه بشیم که خداوند متعال از ما چه کاری رو انتظار داره؟ برای فهمیدن این موضوع یه راه مناسب وجود داره: ✅ اینکه انسان سعی کنه با خداوند متعال "بیشتر مناجات کنه" و خصوصا بیشتر بخونه. 🌹 همین که آدم متواضعانه و مودبانه سر سجاده بشینه ممکنه خدا به ذهنش بندازه که مسیر زندگیش رو چطور جلو بره. 🌷 خوبه که انسان بعد از هر نماز کمی سر سجاده بشینه و بعد از خوندن تعقیبات کمی به این فکر کنه که خداوند متعال الان ازش چه انتظاری داره و ازش میخواد که چه مبارزه با نفس هایی رو انجام بده.
178 🔶 کسی که تا نمازش رو خوند سریع بلند بشه و بره معلومه که چیزی از خدا نمیخواد و طبیعتا "چون بی ادبی کرده چیزی هم بهش نمیدن!" ✔️ یکی دیگه از جاهایی که به انسان قدرت فهم داده میشه شرکت در مجالس اهل بیت علیهم السلام هست. 👈🏼 نشستن در جایی که برای اهل بیت بپا شده خیلی فرق میکنه با نشستن در مجالس دیگه. 🌷 در مجلس اهل بیت به خاطر ادبی که انسان رعایت کرده به ازای هر لحظه ای که انسان به احترام اون عزیزان در مجلس بشینه از دست اون بزرگواران پاداش دریافت میکنه.... و خداوند مسیر زندگی انسان رو روشن خواهد کرد...