eitaa logo
تنها مسیری های استان کرمان
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
8.3هزار ویدیو
48 فایل
جهت ارائه انتقاد، پیشنهاد و ارتباط با ادمین کانال👇 @YASNA8686 در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی تشکیلات تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد 🌹☘🌹☘🌹 http://eitaa.com/joinchat/1367539744C38a905eac9
مشاهده در ایتا
دانلود
شرحی بر دعای افتتاح _ دعایی برای ظهور _ قسمت دوم .mp3
13.63M
🤲📿🤲📿 📌شرحی بر نکات کلیدی فایل صوتی ⬇️ 📌ماه تقویت امید برای فرج و دعا و تمنا برای ظهور 📌در دعای افتتاح یک سوم آن به ظهور و نحوه حکومت آن حضرت و موضوع تمنا برای فرج حضرت میپردازد. 📌در دعای افتتاح به مسائل اجتماعی مثل استکبار جهانی و سقوط آن توسط پروردگار عالم توجه شده است. 📌یک سوم دعا با زبان حمد الهی بیان شده و ابتدای دعا ذکر شده: که خدایا من با حمد تو آغاز میکنم ثنای خود را. 📌انبیاء و اولیاء الهی فرمودند که دعا رو هیچوقت بدون ثنای الهی آغاز نکنید، و مهمترین ثنای الهی حمد خداست. 📌اگر کسی غصه داره و روحیه منفی داره انقدر باید حمدالهی رو انجام بده تا از اون حالت خارج بشه و همین تشکر از خداوند یک اثر وضعی داره. @Tanhamasirikerman
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷 〰〰✨🌺✨〰〰 🔹از بهار ۱۳۴۰ اکنون ۱۷ سال گذشته بود. اکنون محمد حسین قصه ما نوجوانی بود لاغر اندام فرز چابک و البته شجاع👌 👈 سال ۱۳۵۷ امام رحمه الله علیه، یک هفته قبل از شروع سال تحصیلی دستور تعطیلی سراسری مدارس ودانشگاه ها را داده بودند. حسین باید در حد بضاعتش در اجرای این فرمان میکوشید☺️ اصلا مگر میشود تا حسین و امثال حسین زنده باشند فرمان ولایت روی زمین بماند 😌 دبیرستان حسین باید تعطیل میشد. ✔️ 🌃شب قبل از شروع مدارس، حسین با همفکری یکی از دوستانش به طرف دبیرستانش حرکت میکند، نام مدرسه را از شاهپور به دکتر شریعتی تغییر میدهد و چند جای مدرسه شعار نویسی میکند. 🔸صبح روز بعد خیلی زودتر از آنکه نیاز باشد خود را به مدرسه میرساند، جو مدرسه کاملا به هم ریخته بود سرتاسر خیابان منتهی به مدرسه پاسبان مستقر بود وعملا کسی منتظر شروع کلاس نبود. حسین در پوست خودش نمیگنجید 😇 او از قبل تعدادی اعلامیه📜 آماده کرده بود که بین بچه ها پخش کرد، و در نهایت با متفرق شدن بچه ها مدرسه به حالت نیمه تعطیل در آمد✅ حسین به هدفش رسیده بود☺️ ادامه دارد... 🦋@Tanhamasirikerman
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷 🔹از بهار ۱۳۴۰ اکنون ۱۷ سال گذشته بود. اکنون محمد حسین قصه ما نوجوانی بود لاغر اندام فرز چابک و البته شجاع👌 👈 سال ۱۳۵۷ امام رحمه الله علیه، یک هفته قبل از شروع سال تحصیلی دستور تعطیلی سراسری مدارس ودانشگاه ها را داده بودند. حسین باید در حد بضاعتش در اجرای این فرمان میکوشید☺️ اصلا مگر میشود تا حسین و امثال حسین زنده باشند فرمان ولایت روی زمین بماند 😌 دبیرستان حسین باید تعطیل میشد. ✔️ 🌃شب قبل از شروع مدارس، حسین با همفکری یکی از دوستانش به طرف دبیرستانش حرکت میکند، نام مدرسه را از شاهپور به دکتر شریعتی تغییر میدهد و چند جای مدرسه شعار نویسی میکند. 🔸صبح روز بعد خیلی زودتر از آنکه نیاز باشد خود را به مدرسه میرساند، جو مدرسه کاملا به هم ریخته بود سرتاسر خیابان منتهی به مدرسه پاسبان مستقر بود وعملا کسی منتظر شروع کلاس نبود. حسین در پوست خودش نمیگنجید 😇 او از قبل تعدادی اعلامیه📜 آماده کرده بود که بین بچه ها پخش کرد، و در نهایت با متفرق شدن بچه ها مدرسه به حالت نیمه تعطیل در آمد✅ حسین به هدفش رسیده بود☺️ ادامه دارد... @Tanhamasirikerman
🍂روزهای سخت نبرد 🌹《بسم رب الشهداء و الصدیقین》🌹 ✍️مهدی به سن مدرسه رفتن رسیده بود قبلا مقداری خواندن و نوشتن از خواهر هایش یاد گرفته بود📝 💠با گونی و نخ برایش کیف درست کردم 🗞پدرش هم مقداری کاغذ خریده و بانخ به هم دوخت .حالا با کیف و دفترش با ذوق وصف ناشدنی به سمت مدرسه راه افتاد🚶‍♂️ ✅درمدرسه دانش اموز با استعداد بود درسش هم خوب بود👌 😰اما همیشه خدا معلم ها از دستش مینالیدند به خاطر حساسیتش روی مسائل شرعی📖 👈با اینک سن وسالی نداشت بارها به معلمانش در مورد حجاب تذکر داده بود💢 ❌البته هیچ کس برای حرف یک بچه هشت ساله تره هم خورد نمیکرد، 🔹پدرش ساعت ها با او بحث میکرد که از این کار دست بردارد اخر هم حریف اش نمیشد🚫 میگفت : ایا قبول داریید که حجاب در قران امده ❓ پاسخ بله بود✅ 🔹میگفت پس وقتی در قران امده برای چی نباید حرف درست را بزنم⁉️ پدرش پاسخی نداشت ❌ سکوت پدر او را بر استقامت در راهی که انتخاب کرده مصمم تر میکرد✅ ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ @Tanhamasirikerman
⤴️⤴️⤴️ ✅مجروح عملیات 🥀 سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروریستهای وابسته به امریکا در شمال غرب کشور و در حوالی پیرانشهر مردم مظلوم منطقه را به خاک و خون کشیده بودند. آنها چند ارتفاع مهم منطقه را تصرف کرده بودند. شهریور ۱۳۹۰ و بدنبال شهادت سردار جان نثاری و جمعی از پرسنل توپخانه سپاه، نیروهای ویژه سپاه به منطقه آمده و عملیات بزرگی را برای پاکسازی کل منطقه تدارک دیدند. 🍃 عملیات بخوبی انجام شد و با شهادت چند تن از نیروهای پاسدار ارتفاعات جاسوسان و کل منطقه مرزی از وجود عناصر گروهک تروریستی پژاک پاکسازی شد. من در آن عملیات حضور داشتم ازاینکه پس از سالها یک نبرد نظامی واقعی را از نزدیک تجربه میکردم حس خیلی خوبی داشتم آرزوی شهادت نیز مانند دیگر رفقایم داشتم اما با خودم میگفتم: ما کجا و شهادت ؟! 😣 در آخرین مراحل این عملیات تروریست ها برای فرار از منطقه از گازهای فسفری و اشک آور استفاده کردند تا ما نتوانیم آنها را تعقیب کنیم. آلودگی محیط باعث سوزش چشمانم شده بود. دود اطراف ما را گرفت. رفقای من سریع از محل دور شدند اما من نتوانستم. چشمان من به شدت میسوخت. سوزش چشمان من حالت عادی نداشت. چون بقیه نیروها سریع جلو رفتند اما من حتی نمی توانستم چشمم را باز نگه دارم! به سختی و با کمک یکی از رفقا به عقب برگشتم. 👨‍⚕ پزشک واحد امداد قطره ای را در چشمان من ریخت و گفت: تا یکساعت دیگه خوب میشوی. ساعتی گذشت اما همینطور درد چشم مرا اذیت میکرد. به پزشک بیمارستان صحرایی و سپس بیمارستان داخل شهر مراجعه کردم. بوسیله آرامش بخش توانستم استراحت کنم، اما کماکان درد چشم مرا اذیت میکرد. 🔄 چند ماه از آن ماجرا گذشت عملیات موفق رزمندگان مدافع وطن باعث شد که ارتفاعات شمال غربی بکلی پاکسازی شود. نیروها به واحدهای خود برگشتند اما من هنوز درگیر چشم هایم بودم. بیشتر چشم چپ من اذیت میکرد. حدود سه سال با سختی روزگار گذراندم. در این مدت صدها بار به دکترهای مختلف مراجعه کردم اما جواب درستی نگرفتم. 😓 تا اینکه یک روز صبح احساس کردم که انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده! درست بود در مقابل آینه که قرار گرفتم دیدم چشم من از مکان خودش خارج شده! حالت عجیبی بود. از طرفی درد شدیدی داشتم. 🙏 همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس میکردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. کمیسیون پزشکی تشکیل شد عکسها و آزمایشهای متعدد از من گرفتند. در نهایت تیم پزشکی که متشکل از یک جراح مغز و یک جراح چشم و چند متخصص بود، اعلام کردند: یک غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم تو ایجاد شده فشار این غده باعث جلو آمدن چشم گردیده. بعلت چسبیدگی این غده بمغز کار جداسازی آن بسیار سخت است. 💯 بعد اعلام شد که اگر عمل صورت بگیرد، یا چشمان بیمار از بین میرود و یا مغز او آسیب جدی خواهد دید. کمیسیون پزشکی خطر عمل جراحی را بالای ۶۰ درصد میدانست و موافق عمل نبود. اما با اصرار من و با حضور یک جراح از تهران کمیسیون بار دیگر تشکیل و تصمیم بر این شد که قسمتی از ابروی من را شکافته و با برداشتن استخوان بالای چشم به سراغ غده در پشت چشم بروند. عمل جراحی من در اوایل اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ در یکی از بیمارستانهای اصفهان انجام شد. عملی که شش ساعت بطول انجامید. تیم پزشکی قبل از عمل بار دیگر به من و همراهان اعلام کرد: بعلت نزدیکی محل عمل به مغز و چشم احتمال نابینایی و یا احتمال آسیب به مغز و مرگ وجود دارد. برای همین احتمال موفقیت عمل کمتر از پنجاه درصد است و فقط با اصرار بیمار عمل انجام می شود. با همه دوستان و آشنایان خدا حافظی کردم. با همسرم که باردار بود و در این سالها سختی های بسیار کشیده بود وداع کردم. از همه حلالیت طلبیدم و با توکل بخدا راهی بیمارستانی در اصفهان شدم. 🏩 وارد اتاق عمل شدم حس خاصی داشتم احساس میکردم که از این اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی با دقت بسیاری کارش را شروع کرد. من در همان اول کار بیهوش شدم... عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشکل مواجه شد. پزشکان تلاش خود را مضاعف کردند. برداشتن غده همانطور که پیش بینی میشد با مشکل جدی همراه شد. آنها کار را ادامه دادند و در آخرین مراحل عمل بود که همه چیز عوض شد... 📚 ادامه دارد... ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 👇 @Tanhamasirkerman