✍🐎صدای سم اسبان مزدوران حکومتی در گوش #مسلم پیچید... این سر و صدا ها اندیشه مسلم را مشوش کرد،😰 📜او می اندیشید که چگونه خبر عهد شکنی #کوفیان را به مولایش برساند ..😣  با این فکر درگیر بود که خودش را به سرعت کوچه رساند.. 🌴 🏜مبادا خانه ای که مسلم  به آن پناه برده آسیب ببیند... ❣آخر خانه ای بود که در آن مهمان شده بود نباید به خاطر او حرمت خانه و صاحب خانه شکسته شود..💔 چند مزدور کوفی سمت مسلم حمله کردند..♨️ با دیدن چهره آن ها یادش آمد که چند روز قبل یکی از همین نمک نشناس ها  به هر زحمتی بود  جمعیت را میشکافت تا از نزدیک به مسلم عرض ارادتی کند...‼️ 🗡شمشیرش را کشیده همچون شیری که به گله گرگ ها حمله میبرد بی مها با به دل دشمن میزد 😓    کسی را توان مقاومت در برابر شمشیرش نبود💪 تنها حریفش در میدان تمرین هم اکنون در رکاب مولایش در سمت سقایی به سمت کوفه می آمد🏕  به ناچار از با لای پشت بام ها سمت او سنگ آتش پرت میکردند 🔥💥 با همه این حرف ها جنگ به درازا کشید خشم عبید الله زبانه کشید : چه میکنید، او مردی تنهاست ✌️ و شما دها نفرید و شنید که :  امیر مارا به جنگ بیابان گردی  بز چران که نفرستادی  او مردی است  از تبار حمزه و علی ✌️ شیری است از بیشه هاشمیان👌   💦تشنگی به او فشار می آورد  کوچه را با آتش جهنم کرده بودند ... چه حکایت غریبی است😔 کوچه و آتش 😭🔥 این بار در کوفه 🏝  دسته دسته مزدور کوفی را به جهنم واصل میکرد.. او را حریفی نبود🤛💪 ناچار او را امان دادند...✋ پذیرفت آما نه از ترس مرگ👌😔 ✍در این خاندان مرگ عادت است و #شهادت  کرامت می اندیشید شاید این گونه بتوان خبر عهد شکنی #کوفیان را به امام ع رساند... 📜 او را به حضور عبید الله بردند. گفت گوی تند بین او و عبید الله  رد و بدل شد.. در نهایت عبید الله تصمیم گرفت او را به شهادت برساند.💔  به ابن سعد وصیت کرد .. که جسمش را به خاک بسپارد.. شمشیر و زره اش را بفروشد و قرضش را پرداخت  کند...💯   و به امام بنویسد که به #کوفه نیاید...  آب خواست اما خون دهانش در آب ریخت😔 مگر میشود از قافله #ابا_عبدالله باشی سیراب به سمت خدایت بروی...🍀🍃 از خیر آب گذشت به سمت عروج گاهش رفت بلند ترین برج دارالعماره کوفه....◾️ @tanhamasirikerman