🇮🇷تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
بخش سوم «هدیه» ایندفعه امیر را لابهلای گمشدنهایم، گم کردم... مثل او گم شده بودم... در میان بودن
44.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخش چهارم «هدیه»
ابتدا حیرانی... سپس جنب و جوش و غنیمت شمردن فرصت... امیر، همین قاعده را رعایت میکند... باید دست بجنباند... شیرین میرود و امیر میمانَد و کیف شیرین... جَلدی میپرد و هدیه را داخل کیف، جاساز میکند... ولی ولی ولی... ای دل غااااافلللل... مادر شیرین، نظارهگر این ماجراست... همیشه کسی هست که نظارهگر این ماجراهاست... همیشه کسی هست که پته ها را روی آب میریزد و نمیگذارد قصه آنطور که باید پیش برود... چرا... واقعاً چرا... البته ناگفته نماند که همین نظارهگر بودن مادر شیرین، ایندفعه به نفع امیر تمام میشود... و قایله، همینجا پایان مییابد...
#امیر
#شیرین
#وضعیت_سفید
🇮🇷تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
بخش چهارم «هدیه» ابتدا حیرانی... سپس جنب و جوش و غنیمت شمردن فرصت... امیر، همین قاعده را رعایت میک
41.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخش پنجم«هدیه»
حالا اما این رسوایی برملا شده... پرده ها کنار رفته... معلوم شده که امیر، چه بی آبروییای به بار آورده است...
ابتدا، هدیهی مذکور در صحنه دیده میشود... به امیر نزدیکتر میشویم... غذا میخورَد... اما چه غذاخوردنی؟... انگار زهر میخورَد... ولی طوریست که گویا خبر ندارد چه شده... فقط از رفت و آمد ها متوجه میشود که خبریست...
ناگهان، پدر... خشمگین... هدیه، در دست... امیر، پر از دلهره... پدر، فهمیده است... امیر، هیچ نمیگوید... تنها فقط نگاه است که حرف میزند...
کمی بعد، زیرِ چراغ... امیر، خشمگین... هدیه، در دست... هدیهای که دیگر هدیه نیست... بلای جان او شده... پرت میشود و میشکند... امیر شروع به خودخوری و خودزنی میکند... وای پسر... آخر چرا؟... تقصیر تو که نیست... هر چه آتش است، زیر سر عشق است... عشق، هوایی میکند... عشق، دیوانه میکند... عشق، هدیه ندادن را مذموم میداند... در مرامِ عشق، باید هدیه بدهی تا بیشتر جا در دل معشوق وا کنی... تو که همهی قواعد عاشقانه را رعایت میکنی، تقصیر تو نیست... فقط کسی که عاشقش شدهای، زیاده از حد بیوفاست... بیتوجه است... ای بابا... بیخیالْ امیر!... این شیرین، کام تو را تلختر نکند، شیرین نخواهد کرد...
بعد از خودخوری، جنب و جوش شروع میشود... امیر، خیز بر میدارد به زیر تخت... دنبال چه میگردد؟... دفتر و دستک خود را بیرون میآورد... آری آری آری... پناهی جز نوشتن، نیست... مینویسد... اما گویا فکر دیگری در سر دارد... بلههههه... فکر بهتری به سرش میزند...
#ادامه_دارد
#امیر
#شیرین
#وضعیت_سفید
🇮🇷تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
ماجرای نامه نوشتن و امضای جعلی و اردوی نظامی رفتنِ #امیر بسیار مفصل بود... اما آنچه که اهمیت داشت، ج
11.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«کمی قبل تر از لبریز شدن صبرِ امیر»
اردو، اردوی نظامیست... برای تفریح نیامدهاند... آمدهاند که مقداری از راه مرد شدن را طی کنند تا شاید برسند...
اردو، اردوی نظامیست... خشم شب دارد، زیرکی نیاز دارد، آمادگی فوری را میطلبد و...
امیر به خیالِ خودش، آمده برای فرار از آبروریزی و مقداری هم اثبات خودش برای مرد بودن...
امیر، مدتیست که با شهاب، به هم زدهاست... اصلا بهتر بگویم: امیر، مدتیست که با عالم و آدم، به هم زده است... آن آبروریزی بزرگ، آن نقش بر آب شدن نقشهی هدیه، آن نرسیدن به شیرین و و و... همهی اینها، امیر را به هم زده است... اعصاب درست و حسابی ندارد... از درون، خسته است... فقط کافیست که تَقّی به توقّی بخورد تا امیر، برآشفته شود...
امیر شده است: گرگِ دهن آلودهی یوسف نَدَریده... او فقط دهنش آلوده به نام شیرین شده است... همین... اما من میگویم، کاش امیر نترسد از این آبروریزی... کاش بداند که رفتن آبرو در راه شیرین، شرف دارد به بیخبر ماندن عالم از این عشق... امیر جان! بگذار عالم و آدم بدانند که تو شیرین را دوست داری... بگذار همه بدانند که تو برای رسیدن به شیرین، چه تلخکامی هایی را که تحمل نمیکنی... کاش بدانند که عاشق شدن، امیر بودن میخواهد و همین...
پ.ن:
امیر: شهاب جون! خواهشا برو اینور یکی دیگه رو واسه خودت پیدا کن!... بذار ما با تنهایی خودمون حال کنیم... برو شهاب!... برو!__ بذار به درد رسوایی و بی آبرویی خودمون بمیریم...
#امیر
#شیرین
#وضعیت_سفید
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«ببینید! خانوم شیرین! ببینید!.. من قبل از شما خیلی راحت بودم...»
آن قدر در این کانال حرف از #امیر زدهام که شاید این یک فقره اصلا به حساب نیاید... اما تمام حرف امیر، در همین یک فقره صحبتِ کوتاه با شیرینِ خیالی خلاصه میشود... او حقیقت عشق را فاش میکند... که شیرین آمده و زندگی و آرامش امیر را به چالش کشیده است... فکر و خیال و هر لحظهاش را به خود اختصاص داده و حالا هم، رفته است... حتی اگر گه گداری هم پیدایَش بشود، مایهی عذاب میشود...
همین صحبت ها، همینها برای فهمیدن ماجرای بین امیر و شیرین، کافیاند...
« خانم شیرین، بابا شما کی بودید، یهو اومدید مایه بدبختی ما شدید؟...»
#امیر
#شیرین
#وضعیت_سفید
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پائیز میرسد و اصلا امکان ندارد از #امیر نگفت...
بارها گفتهام، بودنِ امیر، ماهیتِ تنهاترینهاست... اصلا اگر قرار باشد از امیر نگوییم، چرا باید چیزی بگوییم؟؟؟
اما از امیر گفتن، هیچ وقت برایم تکراری نمیشود... آنچه که در این قابها میبینیم، در واقع، امیر نیست، خودِ ماییم... منم... ما همگی، امیرگیهای خودمان را داریم و شیرینهای خیالی و بیرحمِ خودمان را...
زخمی میشویم، کلافه میشویم... میخواهیم همهی قوانین دور و برمان را تغيير دهیم و دنیا را برای امیرها آمادهتر کنیم.. اما... اما افسوس که دنیا ظرفیتِ گنجایش امیرها را ندارد و ما را پس میزند... و گاهی، خودمان امیربودنمان را پس میزنیم و فرصتی نمیدهیم که حرف امیر درونمان را بشنويم و فراموش میشویم...
از شیرین و جفای شیرین هم که دیگر چیزی نمیگویم... فقط امان... امان و صد امان...
#وضعیت_سفید
#امیر
#شیرین
🇮🇷تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
منیره: بچسب به درس و مشقت... به من صبح قول دادیا! امیر: میچسبم... میچسبم... من دیگه کلا تو فکر درس
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و حالا پس از یک ماه دوری از امیر، دوباره امیر...
قبل از این که به خودِ مسالهی سوال داشتن امیر و دستمايه کردن همین بهانه، برای دیدن شیرین، بپردازیم، میروم سراغ یک واژه.
"اتفاق"
اتفاق باعث "گره" می.شود... گره زدن اتفاق پیشین، به یک ماجرای جدید... اصلا اگر اتفاقی در زندگی نیافتد، هیچ خاطرهای برای گفتن نداریم... زندگی میشود مثل یک کتاب اباطیل که سرتاسرش پر از یکنواختی و نصیحتهای ورّاجگونه است...
اصلا اگر از من بپرسید، میگویم زندگی باید مثل وضعیت سفید باشد... باید امیر باشیم تا زخم خوردن از شیرین را به جان بخریم و هی بهانه جور کنیم که دوباره برویم سراغش و دوباره زخم به جانمان بزند...
همین.هاست... زندگی، همینهاست... زود تمام میشود... زودتر از آنچه که فکرش را بکنید... یکهو چشمتان را باز میکنید و میبینید: آن ساعتِ مچی که همیشه آرزویش را داشتید، دیگر برایتان جذابیتی ندارد... چرا؟ چون شما آن را در سن چهارده سالگی پسندیده بودید و حالا بیست و چهار سالتان شده است... خیلی چیزها با روند عادی زندگی، عادی میشوند... عشق هم عادی میشود و از چشمتان میافتد، اگر عاشقی کردن بلد نباشید...
خیلی زود، دیر میشود و حتی امیر هم، حسرت شنیدن حرفهای تلخ شیرین را در گورخانهی قلب خویش، جای خواهد داد...
امیر، دنبال بهانه است که فقط شیرین را ببیند و خوش به حال امیر که...
#امیر
#شیرین
#وضعیت_سفید
دیدن این فیلم، وظیفه است...
پس از مبحثِ چراییِ فیلم دیدن، میرسیم به چراییِ دیدنِ فیلم #وضعیت_سفید.
این بحث، آنچنان سهل و ممتنع است که میترسم چیزی را جا بیاندازم و شرمندهی ساحت مقدس این فیلم شوم؛ اما چه کنم که چارهای جز پرداختن مداوم به سکانسهای مختلف این فیلم ندارم و باید هرآنچه که به ذهنِ ضعیفم میرسد، بیان کنم تا فراموش نشود...
از ابتدای تولد تنهاترینها، وضعیتسفید همراهِ ما بوده تا کنون و اصلا عضو جدانشدنیِ این کانال، همین بخش است. چنانکه دیدهاید، بخشهای مختلف، به باد فراموشی سپرده شدهاند اما این فیلم، نه!
فیلم، از چنان ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار است که امکانِ فراموش شدنِ خود را به تماشا کنندگان نمیدهد.
● ساده است.
ساده بودن، در رگهای لحظه به لحظهی این فیلم، جریان دارد، به طوری که شما خود را در روح و جریانِ فیلم، احساس میکنید و به سادگی میتوانید بوی این لحظهها را استشمام کنید. و سادهترین شخصیت، نمادِ سادگیِ این فیلم، امیر است که قبض و بسطِ روح خود را با دیدن و شنیدن امیر، به وضوح لمس میکنید.
● فیلم، به عناصرِ پایه و جاری در زندگیِ انسانِ ایرانی_اسلامی میپردازد و روحِ خوابآلودهی ما را که آلوده به فراموشیِ سنتها شده است، نوازش میکند تا شاید بیدار شود... پرداختن به مجالس عزا و روضه، به همراه همان عنصر سادگی در آن مجالس، باز هم کاملا مشهود است.
● فیلم، آمیختگی به معنا و دوری جستن از بلاهتهای مرسوم را دنبال میکند؛ البته شاید این ایراد به نظر برسد که فیلم، چندان هم آمیخته به معانی والا نیست و من میخواهم اتفاقا همین را بگویم که این فیلم، حقیقتا فیلم است و دچار اوجزدگی و شعارزدگی نمیشود، هر چند شعارِ یک زندگی ساده و سالم را در هر لحظهاش سر میدهد و میخواهد کیفیت نگاه ما را ارتقا ببخشد اما نه به زور... دست ما را نمیگیرد که به راه راست هدایت کند و این یعنی شاهکار. یعنی شاهکار...
● با توجه به مطلب فوق، فیلم، واقعیت زندگیِ دههی شصت را که این دهه، در اوجِ مفاهیمی چون ایمان و صداقت، ایستادگی و نجابت، و البته گاهی رذالت و دنائتِ ناخواسته قرار دارد، نشان ما میدهد. اعتیادِ بهروز را دارد و تلاشِ او برای زمین زدنِ این بیماری را... لحظاتِ قهر و آشتیِ مداومِ خانواده را دارد. عاشق شدن و فارغ شدن را... اعزام به جبهه و شهید شدن را... فیلم، همچنانکه در ساحتِ مقدسِ جنگ در جریان است، مدام در حالِ جنگ و تلاشِ درونی نیز هست، برای رسیدن به یک نقطهی مشترک. به اینکه تمام آدمها، بتوانند همدیگر را بپذیرند و اشتباهات همدیگر را ببخشند.
● وضعیت سفید، برخلافِ فیلمهای بیمحتوای امروزی، اصلا حاویِ شوخیهای اِروتیک و بیمزه نیست و هرچه لحظهی خوب و خوش هست را بی هیچ غل و غشی بیان میکند.
دیدنِ وضعیت سفید، تلف کردنِ وقت نیست، وظیفه است.
بقیهی ویژگیها بماند برای دفعات بعد.
#وضعیت_سفید
#امیر
#شیرین
24.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(امیر با لبخند، خطاب به شیرینِ خیالی):
شیرین خانوم یه لحظه صبر کنید من یه تیکه نون بخورم الان عرض میکنم خدمتتون...
شیرین، نشسته بر روی چارپایه، مشغول دوختنِ بافتنی. بیخیال و آرام.
امیر، با حالتی مصمم و جدی:
راستی شیرین خانوم! یه مطلبی...
شیرین، با دقت و تعجب: چه مطلبی؟
امیر: من دیگه میخوام اصلا به شما فکر نکنم...
شیرین، نسبتا خوشحال: خوبتر... خوبتر از خوبتر...
امیر: (متعجب_ جاخورده_ نگاه با دوربین به شیرین) من دیگه فقط میخوام به درس خوندن فکر کنم. (همچنان نگاه به شیرین خیالی)
شیرین، با تعجب بیشتر، چشمها پر از سوال: پس چرا الان باز دارین فکر میکنین؟
امیر، با خیالی راحت: من که الان درس ندارم... تا سیزده بدر درس ندارم... تا آخر سیزده بدر به شما فکر میکنم، بعد از سیزده بدر دیگه به شما فکر نمیکنم، چون درسام شروع میشن...
شیرین، عصبانی: عححححححح... اوهاااااام اوهااااااام، همش اوهااااااااام.
#وضعیت_سفید
#امیر
#شیرین
یکی از سکانسهای مورد علاقهام، همین سکانس گفتگوی امیر با شیرینِ خیالیست...
از همان لحظاتی که شیرین، دوباره سراغ امیر آمده و دست از خیال او بر نمیدارد...
و امیر، ناچارانه تن به صحبت با او میدهد... شاید بپرسید که برعکس نگفتی؟
خیر، ماجرا همین است... اصلا کل ماجراهای عاشقانه از زمان اولین عاشقان و معشوقههایشان همین است... معشوق، بر سر راه عاشق قرار گرفته و قرار و خواب را از او گرفته و خیالِ عاشق را مال خود کرده است؛ وگرنه عاشقان، سر به راهترینانِ روزگار بودهاند و با کسی کاری نداشتهاند...
اول ز تحت و فوقِ وجودم خبر نبود
در مکتبِ غمِ تو چنین نکتهدان شدم...
اکنون نیز، امیر با دوربین خود مشغولِ نگاه کردن به اطراف است که سر و کلهی شیرین پیدا میشود. همین دوربین، یکی از نقاط عطف شخصیت امیر است که در بعضی سکانسها به آن پرداخته می.شود... ریزبینی و نگاههای دقیق و ظریف امیر را نشان میدهد که نادیدهها را و کمتردیدهها را نگاه میکند و توجه دارد به جزئیات... و امیر، عاشق است... میتوانید حسش کنید؟؟؟ و عاشق، معشوق را هر کجا که گیر بیاورد، وجود او را مغتنم میشمرد، حتی در خیال...
که اتفاقا در خیال، آسودهتر نیز هست؛
میتواند خیلی از حرفها را، آنهم به معشوقی چون شیرین که در واقعیت، تلخی بسیاری در کام امیر ریخته است، بزند...
شیرین آمده، نشسته، و امیر، با احترام مشغول صحبت میشود.
#امیر
#شیرین
#وضعیت_سفید
12.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخدا عین بچهی آدم داشتم درسمو میخوندم... دیدم حیاط شلوغه، اومدم توی حیاط... یهو، ناگهانی، بیاختیار... خوب شد شما اونجا نبودین. چون دوباره اینا میزدن توی پرم، اینا. میشد سه بار...
شیرین خانوم! فعلا با اجازه...
#امیر
#وضعیت_سفید
#شیرین