eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
136 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
811 ویدیو
122 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » شخصی: @yekmohammadeqaribeh لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7904779880
مشاهده در ایتا
دانلود
. به مناسبت آزادسازی خرمشهر‌. می‌گویند خرمشهر آزاد شد ولی آباد نشد... قبول ندارم... آنها که این حرف را می‌زنند، هنوز مردم خرمشهر را نمی‌شناسند... هنوز خرمشهر را نمی‌شناسند... من از نزدیک، آبادی خرمشهر را دیده‌ام... در کوچه‌ها و خیابان‌های جنگ‌زده‌اش قدم زده‌ام... خرمشهر، آباد تر از هر شهر دیگریست... خرمشهر، قائم به عشق و صفاست... عشق و صفای همان مردمی که معرفتشان را از نزدیک دیده‌ام... صفای دلشان را از چشم‌هایشان بوییده‌ام... همان ها که تکیه‌کلام‌شان«عزیزی» بوده و عزیز یک ایرانند... چه کسی می‌گوید خرمشهر آباد نیست؟... آبادی را چه معنا می‌کنید ای دوستان؟... آبادی یعنی توسعه‌ی صنعت و ماشین آلات؟... یعنی دود و دم و شلوغی و آپارتمان ها؟... خیر... خیر آقا... اشتباه می‌کنید... این‌ها آبادی نیستند... آزار اند... آزاری بیش نیستند... حیف که نمی‌شود تمام حرفهای خرمشهر را گفت... خرمشهر، حرف‌هایی در سینه دارد که هیچ‌گاه گفته نخواهند شد... اما خرمشهر، تمامش بوی آزادی سوم خرداد را می‌داد... آزاد بود و در میان موج‌های کارون می‌خروشید... ولی آهسته... متانتی ابدی داشت... دیوار‌های ترکش‌خورده‌ی کوچه‌‌های خرمشهر را هیچ‌وقت یادم نمی‌رود... او، هیچ وقت یادم نمی‌رود... از میان ترکش ها بلند شده بود... از میان موج‌های آرام و گاه خروشانِ کارون... که همیشه آرام بود و گاه خروشان... خرمشهر را کسی نمی‌فهمد... خرمشهر و ما أدراک خرمشهر... پ.ن: عکس‌ها برای زمانیست که در کوچه پس کوچه های خرمشهر، رها شده بودم... آزاد و عاشق... آزاد و عاشق...
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
. به مناسبت آزادسازی خرمشهر‌. می‌گویند خرمشهر آزاد شد ولی آباد نشد... قبول ندارم... آنها که این حرف
تازه از خیلی چیز‌های دیگر سخن به میان نیاوردم... از مسجدش... از کنار کارون... از شبی که عاشقانه گذشت... چه کسی می‌داند داستان آن آبنبات چیست... چه کسی داستان آن کوچه‌ها را می‌داند؟... هیچ کس... هیچ کس...
می‌خواهم در خلوتی عمیق، به خوابی طولانی فرو رَوَم و تنها و تنها و تنها... باشم و نوری به تاریکی درونم بتابانم تا از این نِخوتِ اندرون به در آید... آه چه بیتابانه دنبالِ آن خواب می‌گردم... افسوس که خلوتی نیست... خلوتی... نیست که نیست...