طنین|Tanin
تـــازه میفهــــمم،
چــرا #مشکیســت رنـگ #چــادر
مــاه را
تـاریـکی شــب
آنقـدر جـذاب کـرد
🌿¦→ @dokhtaranchador1
سلام علیکم بزرگواران
امروز فعالیت نداریم
فردا انشاءالله پرداخت ایتا خواهیم داشت برای ۲ خواهر بزرگوار🌿🌺
طنین|Tanin
💫🌺🍃
🌺
🍃 ای عزیزان به شما هدیه زیزدان آمد
🍃 عید فرخندهٔ نورانی قربان آمد
🍃 حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
🍃 رحمت واسعهٔ حضرت سبحان آمد
⚡️غمهاتون قربانی شادیاتون⚡️
❣عیدتون مبارک❣
🌿¦@dokhtaranchador1
پرداخت ایتا داریم بمناسبت عید قربان✨🌿
در کانال زیر👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3980918913C7ed94ca8c9
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#رمان_دوراهی
#قسمت_اول
صدایم را صاف کردم و به راننده گفتم:
-آقا ممنون.من همین جا پیاده میشم.
پول را گرفتم سمت راننده و بعد از این که ازم گرفت دستم را روی دستگیره فشار دادم و کشیدم سمت خودم، در باز شد.از ماشین پیاده شدم.
هوا تاریک بود اما خیابان شلوغ.
کوله پشتیم را انداختم روی شانه هایم شالم را کشیدم جلوتر و از پیاده رو شروع کردم به قدم زدن.
هندزفری ام را از جیبم آوردم بیرون و زدم به گوشیم.گوشی های هندزفری رو داخل گوشم فرو بردم و آهنگ را پلی کردم.
با موزیکی که در حال پخش بود میخواندم و قدم می زدم...
قدم هایم را سریع تر و بلند تر کردم کمی از تاریکی شب ترسیدم.
از خیابان رد شدم، چیزی به رسیدن به مقصدم نمانده بود.
جدول های کنار خیابان را یکی یکی پشت سر می گذاشتم.
به کوچه که رسیدم داخل شدم.
دلم کمی آرام تر شد.
آهنگ را عوض کردم، آهنگ ملایمی شروع به خوندن کرد که قلبم آرامش گرفت.یک آرامش عجیب...
جلوی در خانه که رسیدم دستم را روی زنگ فشار دادم و بعد از چند ثانیه ای برداشتم...
مادر از پشت آیفون صدایش بلند شد:
-چه عجب! چرا انقدر دیر اومدی.
-مامان در رو باز کن بیام بالا حرف می زنیم زشته پشت آیفون!!
در را باز کرد و داخل شدم با عصبانیت در رو پشت سرم بستم آهنگ را قطع کردم و هندزفری ام را گذاشتم جای اولش، پله ها را یکی یکی طی کردم رسیدم جلوی در خانه مادر در را باز کرد و به من خیره شد.
پلک هایم را روی هم زدم و گفتم:
-سلام.
مادر با نگاه عجیبی گفت:
-علیک سلام!!!ساعتو نگاه کردی.
نگاهی انداختم به ساعت دیواری خانه و گفتم:
-حالا اونقدم دیر نشده.
مادر با اخم شدیدی به من نگاه کرد و بعد هم رفت.
من هم کفش هایم را در آوردم و وارد خانه شدم...
🌿¦→@dokhtaranchador1