طنین|Tanin
امروز سخته فردا سخت تر
ولی پس فردا روزیه که نتایج تلاشت را میبینی:)!
🌿¦@dokhtaranchador1
طنین|Tanin
غمعشـقتومراکشـت؛ولیحرفـینیسـت
عمردرعشقتوخوباسـتبهپایانبرسـد. . :)♥️
🌿¦@dokhtaranchador1
#رمان_دوراهی
#قسمت_سوم
صبح با صدای آلارم گوشی از خواب بلند شدم...
_وای خدای من چقدر زود گذشت انگار همین الان خوابیدم!!!
یکی از چشم هایم را باز و با چشم دیگری زیر چشمی ساعت را نگاه کردم...
_یعنی واقعا ساعت هشته!!!
دستم را کشیدم روی صورتم، کش و قوسی به بدنم دادم و از روی تخت بلند شدم...
از پله ها پایین رفتم به سمت آشپز خانه، دست و صورتم را شستم و بعد از مسواک زدن برگشتم سمت اتاق، پشت میز نشستم و مشغول شانه زدن موهایم شدم...
_باید برم موسسه و ببینم بالاخره چیکار کردن برای کار من!!
بعد از شانه زدن موهایم لباس هایم را تنم کردم کوله پشتی ام را برداشتم و از خانه خارج شدم!
تا رسیدن به انتهای کوچه سریع و پر استرس قدم زدم...
سر کوچه ایستادم و منتظر تاکسی شدم...پرایدی جلوی پایم ترمز زد...
سوار شدم...
تا رسیدن به موسسه حدود نیم ساعت راه بود!
هندزفری ام را از جیبم آوردم بیرون به گوشی ام وصل کردم و مشغول آهنگ گوش دادن شدم...
موسیقی درحال پخش حواسم را پرت کرد!!
بخاطر همین کمی جلو تر از موسسه پیاده شدم و بقیه ی راه را با پاهایم قدم زدم!
به ساعتم نگاه کردم اوه خدای من دیر شده!!
قدم هایم را بلندتر برداشتم همینطور که درحال راه رفتن بودم پایم گیر کرد به آهنی که گوشه ی پیاده رو بود و به شدت زمین خوردم...
گوشی ام از دستم افتاد روی زمین... زانوی سمت راستم به شدت درد گرفت...
از درد به خودم می پیچیدم که دستی سمت من آمد دو طرف بازویم را گرفت و من را از روی زمین بلند کرد...
چشم هایم را باز کردم سرم را بالا گرفتم...
نگاهم به صورت کشیده و چشمان عسلی رنگش گره خورد لبخند ملیحی روی لب هایش نقش بست...
#نویسنده_مریم_سرخه_ای
🌿¦@dokhtaranchador1