طنین|Tanin
‹♥️シ›
ﻗﺪﻡ ﺍﻭﻝ ﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ
ﺣﺬﻑ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ بد [محکم]ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﻢ،
ﺷﮏ ﻣﮑﻦ ﮐﻪ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪﯼ ﺭﺍ
ﺷﺘﺎﺑﺎﻥ ﺑﺮﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﺍﺷﺖ...
طنین|Tanin
بہمنبـےسروپاگوشہۍچشمےبنما
ڪہمحالاستجزاینگوشہ
پناهےمارا ..!(:
#حُسیـنجـٰان...
#رمان_دوراهی
#قسمت_سیام
استرس داشتم...کنار ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم و نفس نفس میزدم و ناخنم را می خوردم...
می دانستم که کارم اشتباه است اما مجبور بودم.روسری صورتی ام را با رژ لبم ست کرده بودم.خط چشم نازکی پشت چشمم کشیده بودم که چشم هایم را زیباتر کرده بود.دسته ای از موهایم را به سمت راست بیرون از روسری ریخته بودم...
گوشی ام زنگ خورد #پیمان بود برداشتم:
-بله؟
-سلام خانمی کجایی شما؟
-منتظر اتوبوسم.
-خب من خیلی وقته منتظرم بگو کجایی میام اونجا دنبالت.
-نه... نه...نمیخواد.
-وا چرا؟؟؟
به دورو اطرافم نگاهی انداختم.میترسیدم کسی من را ببیند.ریسک کردم و گفتم:
-باشه بیا.
بهش آدرس دادم و اومد دنبالم.
جلوی پام ترمز زد.بوی ادکلن خفه کننده ای تمام ماشینش را گرفته بود. بوق زد و اشاره کرد سوار شوم.
به پشت سرم نگاهی انداختم در ماشین را باز کردم و نشستم، حرکت کردیم.
چهره اش به نظرم تنفر انگیز بود. نمیدونم چرا ولی ازش بدم می آمد.
دستش را سمتم دراز کرد و گفت:
-سلام.
نگاهی به دستش و بعد خیره به چشم هایش گفتم:
-سلام.
دستش را کنار کشید و گفت:
-خوبی؟
-ممنون.
-دوستت یلدا خوبه؟
-خوبه.
سکوتی بینمان برقرار شد.پیمان گوشی اش را از جیبش بیرون آورد و شروع کرد به پیامک دادن.
بعد از مدتی یلدا به من پیام داد:
-دختره ی احمق اینطوری میخوای آبرومو بخری؟ یکم درست برخورد کن.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-خب چه خبر؟
لبخندی چندش آور زد و گفت:
-شما چه خبر؟
-ما هم سلامتی... کجا میریم؟
سرش را بلندتر کرد و از شیشه روبه رو یش را نگاه کرد و گفت:
-همینجا خوبه.بریم این پارکه خیلی قشنگ و با صفاست.
نگاهی انداختم لبخندی از سر اجبار زدم و گفتم:
-باشه...
به قلم مریم سرخہ اے