طنین|Tanin
بانو!
چادر تو عَلـَم این جبهہ ے جنگ نرم است ...
علمدار حیا مبادا دشمن چادر از سرت بردارد
گردان فاطمے باید
با چادرش بوے یاس را در شهر پخش ڪند... .
#رمان_دوراهی
#قسمت_سی_و_سوم
زمین خوردم...
یک خانوم و آقا که سوار موتور بودن با دیدن من موتورشان را کنار خیابون گذاشتند و پیاده شدند. خانم طرف من آمد و آقا طرف پیمان رفت که یک وقت به من صدمه نزند ...
دو طرف شانه هایم را گرفت و من را از روی زمین بلند کرد...
یاد #روشنک افتادم بی حال شدم و اشک امانم را برید...در آغوش آن خانم پخش شدم.
من را صدا می کرد:
-خانم...خانم؟؟؟ حالتون خوبه؟؟؟
به خودم آمدم...
زجه می زدم گریه می کردم. قلبم درون سینه ام سنگینی می کرد!
من چیکار کردم...
-خانم؟؟!!!
شانه هایم را تکان می داد و می گفت:
-حالتون خوبه؟؟؟
اولین روز که #روشنک را دیدم برایم تداعی شد...
همان وقت که گفت:
"-خوبی؟؟
-خوبم ممنون..."
آرام آرام بلند شدم آن خانم من رو یاد روشنک می انداخت...
یک خانم چادری با یک مرد مذهبی از همان ریشو های با ریشه...
دستانم را دو طرف بازوهایم گذاشتم و شروع کردم به راه رفتن آن خانم پشت سرم آمد...
-خوبین؟؟؟؟
سمتش برگشتم بعضم را قورت دادم لبخند تلخی زدم و گفتم:
-خانم خوبم...ممنون!
بعد هم راهم را گرفتم و رفتم...
دور شدم خیلی دور آنقدر که در مردمک چشمم محو شده بودند...
گوشی های هندزفری ام را درون گوشم فرو بردم و موسیقی را روی حالت پخش زدم...
یه پنجره با یه قفس...
یه حنجره بی هم نفس...
سهم من از بودن تو...
یه خاطره است همین و بس...
-وای خدای من...هنوز هم از روشنک خبری نیست...از دستم ناراحته... اشتباه کردم...
به قلم مریم سرخہ اے
⭕️توجه توجه⭕️
فراخوان جذب خادم در کانال دختران چادر🌿
در زمینه های↓
پست گذاری 📑
تبادل📱
ادیت ✨
نویسندگی🖋
گویندگی🎙
عکاسی📸(تکمیل شد)
(حقوقی_جهادی)
جهت ادمین شدن به آیدی زیر مراجعه کنید👇🏻
→@Majnonalabbas