eitaa logo
طنین|Tanin
871 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
844 ویدیو
115 فایل
حال‌وهوای‌‌جمعی‌از‌دهه‌هشتادیا:)! طنین ؟ به معنای نجوا ، پژواک 🪴 تودورانی‌که‌همه‌دارن‌یاعلی‌میگن‌وعشق‌آغازمیکنن مایاابلفضل‌میگیمو‌میریم‌سراغ‌مشکل‌بعدی🤌🏿 -به‌صرف‌چای‌و‌شعر☕✨ -آغازمون‌از‌تیر¹⁴⁰³ بیشترپست‌هاتولیدداخله:) کپی جز روزمرگی هامون حلالت دلاور
مشاهده در ایتا
دانلود
رفقا انشاءالله شنبه با چفیه و چادر میریم مدرسه✌️🏽
هدایت شده از طنین|Tanin
بِـسّم‌اللـہ‌ِالْـرَحمن‌اَلـرَحیم•[♥️]•
طنین|Tanin
اومدن تو ایران عکس حاج قاسم رو پایین بکشن تو نیویورک رفت بالا … ‌ علی اکبر رائفی پور ⁦⁩ ◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
طنین|Tanin
از‌یه‌طرف‌میگین‌جانم‌فدای‌ایران از‌یه‌طرف‌پرچم‌ایران‌راآتش‌میزنید؟! ◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
طنین|Tanin
حجاب‌مانع‌چی‌میشه؟! ◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
روشنک چشم هایش را گرد کرد و گفت: -نفیسه!!! خانواده مهم ترین افراد تو زندگی آدم اند...اگر اونا نبودن تو هم نبودی...وقتی بچه بودی جز مادر و پدرت کسی بزرگت نکرد...بقیه هم بخاطر دوست داشتن و علاقه ای که به بچه ی فامیل یا بچه ی دوست یا کلا علاقه ای که به بچه داشتن تو رو همراهی می کردن... ولی وقتی گریه می کردی همون آدم ها تو رو برمیگردوندن دست مادرت... اینطور نیست؟؟؟ حرفی نزدم،راست می گفت.نگاهی بهش انداختم غم رو توی چهره ام دید و ادامه داد: -میدونم که دلت باهاشونه...فقط بخاطر یه سری سخت گیری هاست که ازشون زده شدی. اونا نگرانت هستن ولی شاید بلد نیستن چطوری نگرانیشونو بیان کنن... تو باید باهاشون حرف بزنی. -حرف می زنم. -چطوری؟؟! با داد؟ با بی احترامی کردن؟! چشم هامو بستم و گفتم: -درست میگی... -پس چطور توقع داری اونا داد نزنن... یک لحظه خودتو بزار جای اون ها...پدر و مادرت دوست ندارن تو راه اشتباه بری... شاید باهات قهر کردن...قهر پدر و مادر یعنی قهر خدا...حواست باشه از همین امشب شروع کن و باهاشون خوب شو. پایش را روی ترمز گذاشت و گفت: -امیدوارم به حرف هام فکر کنی. بهش دست دادم و بابت امروز تشکر کردم و گفتم: -چشم هم فکر میکنم و هم عمل. لبخند رضایت بخشی روی لب هایش نشست خداحافظی کردم و رفتم. پشت در ایستادم دستم را روی زنگ فشار دادم در باز شد از پله ها بالا رفتم مادر جلوی در خانه ایستاده بود. نگاهی انداختم و سلامی کردم مادر با سردی جواب سلامم را داد و پشت بند حرفش گفت: -حداقل بهم میگفتی کجایی نگرانت شدم. جسورانه پاسخ دادم: -مامان من دیگه بزرگ شدم!!! -ولی برای منِ مادر، هنوز بچه ای... یاد افتادم... ... ... -بله شما درست میگی شرمنده از این به بعد میگم. حالم از این طور حرف زدن با مادرم بهم خورد.ولی خودم رو خیلی نگه داشتم عصبی نشم. در کمال ناباوری لبخندی روی لب های مادر آمد و گفت: -اشکال نداره بیا داخل خسته ای جلوی در واینستا! چشمام گرد شد!!! جواب داد!!! باورم نمیشه... خداروشکر... داخل خانه رفتم و سلام نسبتا گرمی به پدر دادم و بعد وارد اتاقم شدم بدون مکث کادویی که روشنک برام آورده بود را از کیفم در آوردم و بی درنگ بازش کردم... مشکی...مشکی...مشکیه!!! به قلم :مریم سرخہ اے ◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
طنین|Tanin
وقتی می‌گوییم پلیس ایران مظلوم‌ترین و خوش‌برخوردترین پلیس جهان است دقیقا همین است که اینگونه باید جلوی سلیطه‌های فحاش صبوری کند...! در کشورهای غربی اگر کسی مقابل پلیس چنین دهن دریدگی می‌کرد قطعا با گیس‌هایش روی زمین کشیده میشد...! ◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
طنین|Tanin
شهید بیضایی نمیزاره اسیر داعشی رو‌ که تنها گیر اوردن کتک بزنن ، بعدش صحنه های کتک زدن بسیجی ها میاد تو ذهنم ... ◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
هدایت شده از طنین|Tanin
رفقا انشاءالله شنبه با چفیه و چادر میریم مدرسه✌️🏽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از طنین|Tanin
بِـسّم‌اللـہ‌ِالْـرَحمن‌اَلـرَحیم•[♥️]•
طنین|Tanin
در این آشوبِ طهران «چادرت عطر خدا دارد» ◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
طنین|Tanin
نیروهای ویژه امنیتی درهیاهوی فتنه هنگام اذان ب نماز ایستادند...♥️ حاضرم تمام نمازهای عمرمو بدم، این نمازو ازت بخرم:)🌻 ◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اون سلیطه‌ای که دیشب رفته بود بالا پست مخابرات تا مو هاشو بزنه توسط اطلاعات سپاه در سه سوت دست گیر شد ◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
بدون‌کپشن💔!
مشکیه. سریع تر بازش کردم چشمام گرد شد نگاه عمیقی بهش انداختم. ترسیدم.نمیدونم چرا ولی ترسیدم. یه قدم رفتم عقب ولی باز برگشتم دستام می لرزید. با همون دست های لرزان برش داشتم بازش کردم و روی سرم انداختم. چادر ، نه... باورم نمیشه. گریه ام گرفت،نشستم روی زمین و زدم زیر گریه.بلند بلند گریه می کردم.انقدر بلند که مادرم رو به اتاق کشوندم. مادر در رو با نگرانی باز کرد من رو روی زمین دید. -نفیسه.نفیسه چی شده این چیه چادر کیه. نشست کنارم. بغلش کردم و بلند بلند گریه می کردم. مادر هم از نگرانی پا به پای من گریه کرد. و همش می پرسید چی شده. بعد از ده دقیقه که از گریه کردنم گذشت و آروم شدم همه ی قضیه رو براش تعریف کردم از اول آشناییم با روشنک تا به امشب. مادر از خوشحالی داشت بال در می آورد.از اینکه انقدر تغییر کردم. بعد از گریه آرامش خاصی داشتم. صدای اذان بلند شد مادر دستم را گرفت و گفت: -خدا صدات میکنه بعد هم بوسه ای به پیشانیم زد و رفت. از جایم بلند شدم سمت دستشویی رفتم و وضو گرفتم نگاهی به آیینه انداختم و خدارو شکر کردم. سمت اتاق رفتم مادر چادر و جانماز زیبا و نوئی را برایم آورد و گفت: -اینو خیلی وقته برات خریدم.همیشه منتظر بودم روزی برسه تا بتونم اینو بهت کادو بدم.و امشب وقتش رسیده که بهت بگم خدایی شدنت مبارک. بغلش کردم و دوباره زدم زیر گریه، مادر هم اشک می ریخت اشک شوق بخاطر تمام اتفاق ها ازش عذر خواهی کردم. و قول دادم براش بهترین دختر دنیا باشم. جانمازم را باز کردم مقنعه سفیدی سرم کردم و چادرم را هم روی سرم گذاشتم. روبه روی قبله نشستم. -خدایا.ممنونم که بهم لطف کردی ممنونم که دوستم داشتی و ازت عذر میخوام که همیشه ناشکری کردم. روی پاهایم ایستادم دست هایم را دو طرف صورتم گذاشتم نیت کردم و بعد: -الله اکبر. عشق بود سرم رو که روی مهر گذاشتم روح تازه ای وارد بدنم شد. با تموم وجودم نگاه قشنگ خدا رو حس میکردم. حالامی فهمم مفهوم جمله ی روشنک رو وقتی میگفت چادرم صدفمه یعنی روشنک مرواریدی هست کهداخل صدف پنهانه من تصمیممو گرفتم همونجا وقتی سرم رو روی مهر گذاشتم عوض شم.حالا، از همین حالا به بعد من یه دختر چادری ام صبح ساعت9ازخواب بلندشدم.دیشب با روشنک حرف زدمقرار شدبرم پیشش گفت باهام کارداره و برام یه سوپرایز داره. از روی تخت بلندشدم بعداز شستن دست و صورتم و خوردن صبحانه مختصری آماده شدم.چادرم از دیشب تاحالاکنار دستم روی تخت بود دوستش داشتم. شالم را روی سرم انداختم موهایم را داخل دادم تای چادر را بهم ریختم و روی سرم گذاشتمش. بلد نبودم موهایم بیرون آمد! شالم را می کشید. -ای باباچرا اینطوری میشه! رو سر روشنک که خیلی قشنگه. به زور چادرم را سرم کردم و از اتاق بیرون رفتم. مادرم با دیدن من لبخندی روی لب هایش آمد و گفت: -چقدر زیبا شدی دخترم. شبیه یک مروارید داخل صدف. نگاهی به مادر انداختم و بعد بغلش کردم. -ممنونم مامان جونم . -کجا میری؟ -دیشب خواب بودی نتونستم بهت بگم دارم میرم پیش روشنک. -برو عزیزم به سلامت. بوسه ای به پیشانیش زدم و از خانه بیرون رفتم. جمع کردن چادر برایم یکم سخت بود. تا خونه ی روشنک اینا را با تاکسی طی کردم. سر کوچه شان رسیدم کرایه را حساب کردم چادرم را به سختی جمع کردم کمی خاکی شده بود. نفس عمیقی کشیدم و راه افتادم. زیر لب زمزمه می کردم -وای وای وای!! چرا این انقدر میکشهه. هوووف. خدایا . موهامم که بیرون. وای وای وای. در حال صحبت با خودم بودم. سرم رو بالا آوردم. که به همون پسر برخورد کردم. یواش طوری که نفهمم داشت میخندید. اشتباه نکنم داشت به من می خندید. اخم کردم و جلوتر رفتم. سرش را پایین انداخت و گفت: -سلام لبخندش را جمع کرد و خیلی جدی شد. با تسبیحی که توی دستش بود لب هایش برای گفتن ذکری به هم میخورد. سرم را پایین انداختم و گفتم: -سلام. -بفرمایید داخل. شرمنده یاعلی. از کنارم رد شد و رفت. به رفتنش نگاهی انداختم . از این جور آدم ها خوشم نمی اومد که انقدر خشک رفتار میکنن. زیر لب زمزمه کردم. -ایش! ولی انقدر بلند گفتم شنید. در باز بود و من هم سریع رفتم داخل خانه. پله هارا طی کردم و جلوی در رسیدم صدا زدم: -روشنک؟؟ روشنک که صدای منو شنید. از جای دور خانه شان طوری که صدایش به من برسد داد زد: -إ نفیسه اومدی بیا داخل! کفش هایم را در آوردم و وارد خانه شان شدم. مادرش جلو آمد وسلام و علیک گرمی با من کرد: -سلام نفیسه جان دخترم خوش اومدی. لبخندی زدم و گفتم: -ممنونم. روشنک از اتاق بیرون اومد.از جلوی در اتاق تا رسیدن به من شروع کرد به خندیدن. بلند بلند می خندید... من_برا چی میخندیییی... مادر روشنک_روشنک جان زشته مامان! نزدیک من آمد لبخندش را جمع کرد صدایش را صاف کرد و گفت: -سلام ولی دوباره زد زیر خنده.نمیتونست جلوی خندشو بگیره. به قلم: مریم سرخہ اے ◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
طنین|Tanin
-جمعه‌صبح‌است‌به‌نرگس‌برسان‌این‌پیغام -سوخت‌بی‌عطرتواین‌باغ‌کمی‌زودبیا..♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین ‌دعوت ما از شما 🙂 در میدان آزادی میبینیمتون🍃
•🇮🇷• . • این انقلابی که میخوای با رمز مهسا امینی سرنگونش کنی با رمز بیمه شده!!!! . • 🇮🇷
هدایت شده از طنین|Tanin
بِـسّم‌اللـہ‌ِالْـرَحمن‌اَلـرَحیم•[♥️]•