طنین|Tanin
- چہ کسی برآی تو باقی ماند؟!
+ خدا☁️💚.
◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
طنین|Tanin
#رمان_دوراهی #قسمت_شصتم دو روزی می شه که از راهیان نور برگشتیم... گیتارم را فروختم عکس های خوانند
#رمان_دوراهی
#قسمت_شصت_و_یکم
واقعا خیلی شوکه شدم.
از رفتار های اخیر #روشنک معلوم بود قضیه چیه... ولی فکر نمی کردم جدی شه!
از من جواب بله زوری گرفت و امروز رو برای خواستگاری برنامه چیدن.
روشنک سریع منو رسوند خونه و خودش هم رفت خونه.
خیلی عجیب بود برام...
یه قدم سمت خدا رفتم و #خدا همه چیز برام جور کرد...
حتی همسر خوب!!
اتاقم رو مرتب کردم و قشنگ ترین لباس هایم را بیرون از کمدم روی تخت گذاشتم.
یه مانتوی سفید با روسری صورتی ملایم و شلوار مشکی...
خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو می کردم گذشت...
صدای زنگ خانه بلند شد...
از روی تخت پریدم، چادرم را روی سرم انداختم از اتاق بیرون رفتم و گفتم:
-اومدن؟؟
بابا_بله؟؟؟
بله بفرمایین...
خوش اومدین...
رفتم داخل اتاق به صورتم نگاهی انداختم چقدر در قالب روسری قشنگ شده...
لبخندی زدم و از اتاق بیرون رفتم.
جلوی در کنار مادرم ایستادم.
صدا هایشان یکی پس از دیگری از گذشتن پله های راهرو، بیشتر به گوشم می خورد.
چهره ی مادر روشنک و بعد پدرش و پشت سر آنها خود روشنک و بعد ...
به چشمم خورد...
داخل اومدن و سلام کردن، با مادر روشنک و خود روشنک روبوسی کردم.
#محمد وارد خونه شد دسته گلی دستش بود که به مادرم داد...
رو به من سرش رو پایین انداخت و گفت:
-سلام...
من هم با صدای لرزان گفتم:
-سلام...
وارد خونه شدن و روی کاناپه نشستن.
من هم کنار مادرم نشستم.
بعد از سلام و علیک کردن و حال و احوال پرسی وقتی گرم صحبت بودن رفتم آشپز خونه و مشغول ریختن چای شدم...
سینی آماده بود و لیوان ها هم چیده...چای رو ریختم و بعد از مدتی مکث کردن با سینی داخل پذیرایی رفتم...
به قلم: مریم سرخہ اے
◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
طنین|Tanin
و اگر امیدی در تو بمیرد،
خداوند امیدهای دیگری را
در درونت زنده میکند . . .
◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫