طنین|Tanin
¦→📙•••
بچه بود👧🏻 #چادر •°{🖤}°•سر می کرد.همه گفتند:
بچه است نمی فهمد...😶
بزرگتر شد👩🏻 بازهم چادر•°{🖤}°• بر سر داشت ...
همه گفتند:مادرش🧕🏻 مجبورش می کند...
ازدواج کرد👰 باز هم چـادر
•°{🖤}°•برسر داشت...😋
بازهم همه گفتند:
از ترس😥 همسرش
چـادر•°{🖤}°• سر میکند ...
همیشه دنبال دلیلی براے تخریبش بودند...😒💔
ولے☝️ هیچ گاه نفهمیدند :
{عاشـ♥️ـق استـ}
عـاشــق حجاب حضرت مـ💚ــادر (سلام الله علیها)
نفهمیدند تمام عمرش را وقف این عشــــــق کرد...😍
🧡¦← #دخترانچادر
📙¦← #چادرانه
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
🧡¦→ @dokhtaranchador1🏝
طنین|Tanin
¦→📓•••
یاد گرفتہام چادر مشکے🖤✨
یا گلگلےاش را
برای حجاب نباید سر کرد
برای #دل و چون دستور خداست
باید سر ڪرد .. :)
#چادر
🖤¦← #دخترانچادر
📓¦← #چادرانه
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
🖤¦→ @dokhtaranchador1🏝
طنین|Tanin
¦→📙•••
تنها تو به خودت عطر نمیزنی!
#چادُر ماهم معطر است🌼
معطر به بوی حیا،عفت🌸
معطر است به رایِحه ای بهشتی
به بوی چادر مادرم زهراس
چادرم بوی آرامش وامنیت میدهد
🧡¦← #دخترانچادر
📙¦← #چادرانه
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
🧡¦→ @dokhtaranchador1🏝
طنین|Tanin
#چادرانهـ🌹🍃
همه براے تو باشد
↫لباس هاے شیک براے تو
↫توجہ مردم براے تو
↫آزادے و راحتی براے تو
ومن همین تکه پارچہ مشکے ام
#چـــادر
را مے خواهم
نیم نگاهے از آن بالا ها
כخـٺرانِچـاכر🌻⎬@dokhtaranchador1˹
طنین|Tanin
تـــازه میفهــــمم،
چــرا #مشکیســت رنـگ #چــادر
مــاه را
تـاریـکی شــب
آنقـدر جـذاب کـرد
🌿¦→ @dokhtaranchador1
طنین|Tanin
#چــادر 🌿🦋
هَمیـنچآدرےڪِہبرسَـرتُوسـت،،
دَرڪَربلا،حتّـۍباسَخـتگیرےهـٰاے
یَزیـد،ازسَـرزیـنَـبۜنیوفـتـٰاد...シ
پَـساَزامـٰانـتزَهـراۜحفاظَـتڪُن...𐇵!'
@ᴅᴏᴋʜᴛᴀʀᴀɴᴄʜᴀᴅᴏʀ1
#رمان_دوراهی
#قسمت_بیستم
نیم ساعتی تا رستورانی که مد نظر روشنک بود راه بود.از ماشین پیاده شدیم بی اختیار دستم را سمت بافتم بردم و پایین کشیدمش.
موهایم را کمی داخل تر دادم و با قدم هایمان وارد رستوران شدیم.
پشت یک میز دو نفره نشستیم.
-خب #نفیسه جون چی دوست داری...امشب مهمون منی.
-واقعا؟؟؟اینجوری نمیشه که بی خبر.
خندید و گفت:
-بگو چی دوست داری.
-هرچی که تو دوست داشته باشی.
خندید و گفت:
-من جوجه رو ترجیح میدم.
-منم به ترجیح شما امتیاز میدم.
هر دو خندیدیم و بعد از مدتی سفارش دادیم.
روشنک_خب تعریف کن.
-از چی؟
-از خودت.از خوبیات.
خندیدیم و گفتم:
-خوبی که ندارم.
-چرا؟؟؟ تو سر تا سر خوبی.
-جدی میگی؟
-معلومه.
نگاهم را به میز دوختم.واقعا چطور و با چه افکاری به من میگه که خوب هستم.باید از همین حالا شروع کنم.
یکی از ابروهایم را بالا انداختم و گفتم:
-تو بگو...از خودت...از زندگیت...
سکوتی و شد و ادامه دادم:
-از چادرت.
چشم های عسلی اش با روسری قهوه ای که سرش کرده بود غوغا می کرد...
لبخندی زد و گفت:
-#چادر ...
-نگاهی بهش انداختم گفتم:
-دوستای تو همه چادری هستن؟
-آره چطور؟
-پس با این حساب من تنها دوست مانتویی توام.
سکوتی بینمان برقرار شد ادامه دادم:
-من تا قبل از دیدن تو... فکر میکردم چادری ها آدم های خشکی باشن.
لبخندی زد و گفت:
-نه عزیزم همه چیز خوب و بد داره.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-اگه بدونی من از نوع بدشم چی؟؟
خندید و گفت:
-إم! ببینم چرا غذا رو نمیارن گشنمه ها!!
خیلی جدی گفتم:
-بحثو عوض نکن!! #روشنک تو چرا هیچی به من نمیگی؟؟؟
-منظورتو نمیفهمم...
-من و تو اصلا به هم نمیخوریم.
-نفیسه بیخیال این حرفا...اینا چیه میگی! منو تو دوستیم.
-اما با هم فرق داریم و هیچوقت هم مثل هم نمیشیم.نمیفهمم چرا انقدر بی تفاوت رفتار میکنی؟؟
-نفیسه!!!!
-شرمنده روشنک من اصلا حالم خوب نیست.
از روی میز بلند شدم و بدون توجه به روشنک از رستوران بیرون رفتم.
بی اختیار زدم زیر گریه...
-وای من چیکار کردم...بلند بلند گریه می کردم...
آخه این چه زندگیه چه سرنوشتیه...
به قلم مریم سرخہ اے
@ᴅᴏᴋʜᴛᴀʀᴀɴᴄʜᴀᴅᴏʀ1
طنین|Tanin
همه براے تو باشد
↫لباس هاے شیک براے تو
↫توجہ مردم براے تو
↫آزادے و راحتی براے تو
ومن همین تکه پارچہ مشکے ام
#چـــادر
را مے خواهم
نیم نگاهے از آن بالا ها
طنین|Tanin
روزگار عجیبی است!
زمانه الک برداشته و سخت در حال الککردن است...!
لحظه ای هم صبر نمی کند!
یک روز #چادر را الک کرد..
و امروز دارد #چادریها را الک می کند!
بانوی #چادری
دانه های الک زمانه، ریز است..
مبادا حیا و عفت و نجابت الک شود و تو بمانی و یک پارچه ی مشکی..! :)🖤
#چادری_بدون_حیا_و_نجابت_فایده_ای_نداره
◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
طنین|Tanin
#رمان_دوراهی #قسمت_پنجاه_و_ششم مدت زیادی گذشت...تا برسیم ولی چشم رو هم گذاشتیم پاهامون روی خاک ها
#رمان_دوراهی
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
خیلی طول نکشید که رسیدیم #کانال_کمیل...
واقعا قشنگ بود...
حس هایی تجربه کردم که تا اون موقع تجربه نکرده بودم...
روی خاک ها نشسته بودیم راوی برامون راوی گری می کرد:
ای رفقا...
میدونین اینجا کجاست؟؟؟
کانال کمیل...
جایی که زیر خاکش پر از جسم شهیده...
جایی که ابراهیم هادی هنوز هم پیکرش اینجا مونده...
رو به روشنک گفتم:
-روشنک راستی!!! شهید هادی پیکرش اینجاست!!!
-آره عزیزم...
اشک توی چشمام جمع شد راوی ادامه داد:
رفقا...یه روزی اینجاها دست دشمن بود ولی بچه ها همه رو از دشمن پس گرفتن، اونا جنگیدن بخاطر شماها بخاطر ناموسشون...خواهرا...چجوری از خونشون پاسداری می کنیم...
شهدای مدافع حرم میرن سرشون میره که #چادر از سر شماها نره...
روشنک رو به من کرد و گفت:
-نفیسه چادر خیلی مهمه... خیلی ارزش داره...ولی اولین چیز اعتقاد تو به چادره...اخلاق و ایمان در کنار هم... یه مذهبی واقعی نمونه ی کامل یک انسان باش... همیشه...
-روشنک...از خدا از تو از شهدا از شهید ابراهیم هادی از همه چیز و همه کس ممنونم...شکر...
راوی راوی گری می کرد و ما گریه می کردیم حرف هاش دل آدمو می لرزوند...
رفقا حواستون باشه چیکار میکنید...یاد شهیدا باشین...
گریه می کردم... سرم و گذاشتم روی پای روشنک و بلند بلند گریه کردم...
به قلم: مریم سرخہ اے
◖🍃🌿◗•.@dokhtaranchador1.•❫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواستم از خانه برم بیرون گفتم یه چک کنم ببینم همه چی سر جاشه
نجابت:حاضر
حیا:حاضر
پاکدامنی:حاضر
غرور:حاضر
چادر:؟؟؟؟
چادرم میگه اگه همه حاضرند منم هستم وگر نه دور من یکی را خط بکش من آبرو دارم.
❤️چه کنم چادر است دیگر!
بدون حیا جایی با من نمی آید......👌👌
#حجاب
#چادر
@dokhtaranchador1
🌸 #عفافوحجاب
.
.
وقتے ڪانونهاے سیاسے ضدایــرانے ، براے نابودے #چـــادر شب و روز ندارن، معلوم میشه چادر دیگه یه پارچه مشڪے ساده براے حفظ حجاب نیست!!
یه اسلحه است...
.
.
اسلحتو زمین نذار بانو!
شاید بدون چادر حجـــابت ڪامل باشه،
ولے مبارزهات چی؟!
#زن_عفت_افتخار
@dokhtaranchador1