هدایت شده از تبلیغات ترفند و ایده
🚷عاقبت حسادت خواهرم😔
تازه یک خونه دو طبقه خریده بودیم و چون خواهرم دانشجو بود قرار شد در طبقه اول که یک سوئیت بود زندگی کنه، منه ساده خیلی خوشحال بودم که خواهرم اینجاست و کمتر دلتنگ پدر و مادرم که درشهرستان بودن میشدم 😞یک روز از خرید برمیگشتم پشت در منزل خواهرم صدای خواهرم شنیدم که اسم همسر من میاورد ادمی نیستم که گوش وایسم اما با شنیدن اسم شوهرم حساس شدم واز پشتدرشنیدم که میگفت:....😨😭🚷
https://eitaa.com/joinchat/1197342737C8ea23ce14e
♨️بخونیدوبههیچکسی#اعتماد نکنید😔☝️
هدایت شده از تبلیغات ترفند و ایده
مادرم یه #پسرعمویی داشت به نام سعید،موقعی که کوچیک بودم هر وقت میومد خونه ما برام یه چیزی میخریدو منو توو #بغلش میگرفت و #نازم میکرد و میگفت ماشاءالله چه دختر خوشکلیه.
چند سالی از این قضیه گذشت و منم بزرگتر شدم،حالا پایه نهم بودم تا یه روز از مدرسه داشتم برمیگشتم یه مرتبه آقا سعید با ماشینش اومد گفت سارا سوار شو برسونمت.منم که کاملا بهش #اعتماد داشتم سوار ماشین شدم که یه مرتبه دیدم رفت سمت #خونه خودشون.
گفتم سعید آقا کجا داریم می ریم گفت سارا جان مامان بابات امروز ناهار اومدن خونه ما،اما تا #واردخونه شدم یه مرتبه سعید...😭😱
https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35
زندگی سخت و درد ناکم و با دستای لرزونم نوشتم بیا بخون😔👆🔥