#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یوسف(ع)
استفاده يوسف از فرصت براى اثبات بى گناهى خود
ساقى از نزد يوسف خارج شد، نزد شاه آمد و تعبير خواب را با تدبيرى كه يوسف فرموده بود به عرض شاه رسانيد، تو گويى جان تازهاى در كالبد شاه دميده شد، همان لحظه به درايت و عقل و بينش حضرت يوسف عليه السلام پى برد. در فكر فرو رفت كه چرا بايد چنين دانشمندى در زندان به سر برد، علاقه مخصوص و و صادقانه اى نسبت به يوسف پيدا كرد، فورى دستور داد كه يوسف را از زندان بيرون آورده، و نزد شاه بياورند. فرستاده شاه خود را به زندان نزد يوسف رسانيد و پيام خود را ابلاغ كرد.
يوسف گفت: من از زندان بيرون نمی آيم تا تهمت هاى ناجوانمردانه اى كه به من زده اند از من بزدايند. اى فرستاده شاه برو به شاه بگو، براى كشف حقيقت، درباره آن بانوانى كه در آن جلسه با من چنين و چنان كردند و دست هاى خود را بريدند تحقيقاتى كند، بازجويى نمايد، خداى من می داند كه آن بانوان در حق من مكر و حيله كردند.
فرستاده فرعون به حضور وى آمد و جريان را گفت. فرعون، بانوان مورد نظر را حاضر كرد كه در ميان آنان همسر عزيز (باعث اصلى قضايا) نيز بود. بازجويى به عمل آمد. در جلسه محاكمه و بازجويى به آنان گفته شد درباره يوسف قصه خود را توضيح بدهيد، حق مطلب را بگوييد، آيا يوسف مجرم است يا شما؟
بانوان به اتفاق در جواب گفتند: ما هيچ گونه بدى و آلودگى از يوسف نديده ايم.
يوسف مجسمه تقوى و پاكى است. زليخا هم گفت: اكنون به خوبى حق آشكار شد. من در صدد آن بودم كه يوسف را بلغزانم، ولى او در تمام مراحل، پاكى خود را نگه داشت. او آدمى راستگو و درستكار است.
يوسف از اين فرصت استفاده كرد، و اين پند را به جهانيان آموخت كه بايد در مواقع حساس، انسان از حق خود دفاع كند و آلودگی هايى را كه به او نسبت داده اند از ذهن مردم بيرون نمايد.
... ذَلكَ لِيَعلَمَ اَنِّى لَم اَخُنهُ بالغَيبِ... .
اين پيشنهاد براى آن بود تا شاه (يا عزيز) بداند كه من در غياب او خيانتى نكرده ام، خداوند مكر خائنان را به نتيجه نمی رساند. من نفس خود را از گناه تبرئه نمی كنم (خودستايى نمی كنم)، زيرا نفس سركش، انسان را به بديها فرمان می دهد، مگر آن چه را پروردگارم رحم كند، خداوند آمرزنده و مهربان است اءنّ النَّفسَ لَأَمَّارَةَ بالسُّوءِ اِلّا مَا رَحِمَ رَبِّى.
نتيجه اين محاكمه و بازجويى را مردم مصر و كاخ نشينان فهميدند و همه درك كردند كه يوسف عليه السلام از هر نظر پاك بوده و از آلودگی ها به دور است از اين رو، يوسف را با كمال روسفيدى، از زندان بيرون آوردند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یوسف(ع)
نجات از چاه و ورود به كاخ
كاروانيان وقتى به مصر رسيدند، می خواستند هر چه زودتر خود را از فكر يوسف عليه السلام راحت كنند. مبادا كسى او را بشناسد و معلوم شود كه او آزاد است و قابل فروش نيست. از اين رو، در حالى كه با نظر بى ميلى به يوسف می نگريستند، او را به چند درهم معدود و كم ارزش فروختند.
از قضا عزيز مصر كه بعضى گفته اند نخست وزير مصر بود، در فكر خريدن غلام لايقى بود. وقتى يوسف را در معرض فروش ديد، او را خريد و به طرف خانه خود آورد. (معلوم است كه چنين كسى كاخ نشين است)، از اين معامله خيلى خشنود بود.
وقتى او را وارد كاخ كرد، به همسرش زليخا سفارشهاى لازم را در مورد احترام و پذيرايى او نمود.
گويند: اسم عزيز، قطفير يا طفير بود، و در اين زمان، پادشاه (فرعون) مصر ريان بن وليد يا اپوفس يا اپاپى اول نام داشت.
چرا يوسف را با آن كه بى نظير بود به اين قيمت بى ارزش و اندك فروختند؟ چرا تا اين اندازه به او بى اعتنا بودند؟
علت واقعى و راز اين مطلب چه بود؟ چرا بايد يوسف صديق عليه السلام اين گونه سرخورده گردد. جواب اين سؤالها را پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم داده است كه حكايت از دقت دستگاه پرحكمت خلقت می كند و آن عبارت از مكافات عمل (ترك اولى) است.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين فرمود:
روزى يوسف جمال خود را در آيينه مشاهده كرد، از زيبايى خويش تعجب نمود، مختصر غرورى در او به وجود آمد و گفت: اگر من غلامى بودم قيمت مرا كسى نمی دانست كه چقدر است؟! خداوند خواست او را به اين قيمت كم ارزش با كمال بى ميلى فروشندگان بفروشند تا اين تصورات را نكند، بلكه به خداى خالق بنازد، توجهش به او باشد، و خود را در برابر خدا نبيند.
حضرت رضا عليه السلام فرمود: قيمت يك سگ شكارى كه اگر كسى او را بكشد بيست درهم است و يوسف را به بيست درهم فروختند.(329)
اينك يوسف در طبقه ديگرى قرار گرفته و با طبقه ديگرى تماس دارد كه در واقع از اين تاريخ به بعد، فصل نوينى در تاريخ شگفت انگيز زندگى يوسف عليه السلام باز می شود كه براى صاحبان معرفت پندها هست.
او از چاه نجات يافت و اينك در آستانه ورد به كاخ است، به قول شاعر:
قصه يوسف و آن قوم عجب پندى بود
به عزيزى رسد افتاده به چاهى گاهى
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
🌹🌹🌹
#قصه_های_قرآنی
⬅️داستان #حضرت_یوسف (علیه السلام)➡️
🔴وفات و محل دفن
🔚بهگفته مسعودی تاریخنگار مسلمان قرن چهارم قمری، یوسف ۱۲۰ سال زندگی کرد.
🔵هنگامی که مرگش فرا رسید، خدا به او وحی کرد که نور و حکمت را که در دست دارد، به ببرز بن لاوی بن یعقوب بسپارد.
👈 آنگاه یوسف، ببرز بن لاوی را با آل یعقوب که در آن روز هشتاد مرد بودند، احضار کرد
✨و به آنها گفت بهزودی گروهی بر شما غالب میشوند
✨ و شما را به عذاب سختی دچار میکنند،
✨ تا اینکه خدا شما را بهوسیله یکی از فرزندان لاوی که نامش موسی است، کمک کند.
🔚 بعد از وفات یوسف هر گروهی میخواست جنازه او را در محله خود دفن کند.
🥀 برای اینکه نزاع پیش نیاید، او را در مصر در صندوقی از مرمر، در نیل دفن کردند.
🔚 پس از سالها حضرت موسی جنازه او را از آن مکان خارج کرد
👈و بهگفته یاقوت حَمَوی تاریخنویس قرن ششم و هفتم قمری، در فلسطین دفن کرد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh