•
مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ(احزاب/۴)
من عاشق این چیزهای بدیهی هستم
که قرآن یادِ آدم میاندازد :
ای آدم
ما در سینه هیچ آدمی
دو تا قلب نگذاشتیم ...
#به_همین_روشنی
#آیه_گرافی🌿
j๑ïท➺°
.•|@TarighAhmad
هدایت شده از تنهامسیر زندگی
تنها مسیر 1_جلسه چهاردهم پارت 1.mp3
1.47M
#تنہامسیر 🌱
راهبردِ اصلے در نظامِ تربیتِ دینے
🔔 #جلسه_چهاردم پارت 1
تنهامسیر آرامش 🌸
#خلاصه_نویس_جلسه_چهاردهم پارت1
🌈💛
🔹تنها مسیر کمال برای انسان مبارزه با نفس است.
🔹عملیات اصلی حرکت مبارزه با هوای نفس است.
🔹مهمترین عامل ترک مبارزه با هوای نفس فرار از رنج است.
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
#شهید_چمران
به هرکجای زندگی مصطفی که نگاه میکنم یک درس بزرگ به من میدهد
.
غاده همسر #بی_حجاب و لبنانی #شهیدچمران میگوید:مصطفی درست مثل یک بچه دست مرا گرفت و قدم قدم مرا به اسلام آورد...
برخورد مصطفی طوری بود که او چادری و #محجبه شد!
.
غاده میگوید وقتی مصطفی به #خواستگاری من آمد مادرم به او گفت:شما نمیتوانید با او #ازدواج کنید
او دختری است که وقتی از خواب بیدار شده،تا برود و مسواک بزند تختش مرتب و لیوان #قهوهاش حاضر بوده...شماهم که نمیتوانید برایش مستخدم بگیرید
.
وقتی که مصطفی اینها شنید گفت:درست است که نمیتوانم برایش مستخدم بگیرم اما قول میدهم تا زنده ام تختش را مرتب و قهوهاش را آماده کنم
و تا قبل از شهادت اینطور بود!!!
.
ظرفیت وجودی شهید چمران آنقدر بزرگ بود که خود را لحظهای برتر از غاده ندید
.
درس چمران فقط برای همجنس های من نیست...
درس #انسانیت است
.
حالا میتوانی درک کنی جمله مصطفی را:
وقتی عقل عاشق شود
عشق عاقل میشود
و آنگاه شهید میشوی...
#بشیم_مثل_شهدا
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
💎ناحله 🖋 #قسمت_نود_و_پنج و مشغول چک کردن نمرم. اعصبانی شدم و جواب هانیه رو دادم _۱۷.۲۵ !!! تو چند شد
🖋ناحله 💎
#قسمت_نود_و_شش
نمیدونم چرا ناخودآگاه اشکم گونم رو خیس کرد .چه متن جذابی بود.
رو کردم ب ریحانه ک با تعجب نگام میکرد_راهیان نور چیه ؟
همونکه میگن میرن تو یه جایی که بیابونه؟دانشگاه ماهم میخواد ببره.
ولی من ثبت نام نکردم !
یعنی چی دعوت کرده.
هم دانشگاهیام میگن خوب نیست که!
راستی این رو کی نوشته؟
ریحانه که از سوالای زیادم خندش گرفته بود گفت+اووو بسه دختر یکی یکی
خب من الان به کدوم جواب بدم
سرمو تکون دادم و گفتم :
_تو خودت رفتی؟
+اره بابا!دو بار رفتم با محمد!
_چرا با اون؟مگه اون میبره؟
+نه.سپاهشون هر سال جووناشونو میبره.
منم دو سال با محمد رفتم._قشنگه؟
+قشنگه؟بی نظیره فاطمه. بی نظیر
وصف شدنی نیست.
ببین مث اصفهان و شیراز نیست.
ولی میتونم تضمین کنم اگه بری دلت نمیخاد برگردی
_امسالم میخای بری؟+اره.اگه خدا بخواد.
منو روح الله و محمد. +اهان
چندتا سوال پرسیدم و ریحانه هم همه رو با هیجان جواب میداد.
از شلمچه و غروبش ،از فکه و غربتش...
از طلائیه و سه راهی شهادتش....
ازعلقمه و رودش!همه رو با حوصله برام تعریف کرد .خوشم اومده بود.
ریحانه همینجور حرف میزد و منم تو برش کاغذا بهش کمک میکردم و همزمان به حرفاشم گوش میدادم.اذان شد.
وضو گرفتیم و باهم نماز مغرب رو خوندیم.خواستمدوباره بشینم به ریحانه کمک کنم که مامان زنگ زد
جواب دادم ک گف+دم درم بیا پایین.
وسایلمو جمع کردم و چادرمو رو سرم مرتب کردم. رو ب ریحانه گفتم
_خداحافظ ریحون خوشگلم.
از هم خداحافظی کردیم ک رفتم پایین.
تو ماشین نشستم که مامان راه افتاد سمت خونه
نمیدونستم واسه یادواره شهدا هم باید لباس مشکی میپوشیدم یا نه .
شال مشکیم رو برداشتم و سرم کردم
مانتوم قهوه ای سوخته بود
شلوار کتان کشیم یخورده ازش کمرنگ تر بودچادرم رو سرم کردم و عطر زدم
مامان به سختی راضی شده بود همراهم بیادخسته بود ولی بخاطر من اومد
نشستیم تو ماشینش و رفتیم سمت مصلی
بوی و دود اسفند مسیر رو پر کرده بود
یه راه رویی رو جلوی در ورودی مصلی درست کرده بودن
سقفش پر از سربند بود و اطرافش هم کلی قاب عکس از شهدا
آروم میرفتیم و به عکس ها نگاه مینداختیم چهره بیشترشون جوون بود
داخل مصلی هم با فانوسای کوچیک یه راه رو درست کرده بودن حال معنوی خاصی داشت.رفتیم داخل
سمت چپ مصلی خانوم ها نشسته بود
جمعیت زیاد بود و تقریبا نصف جا پر شده بود ریحانه بهم زنگ زد :
+نیومدی؟_چرا اومدم تو کجایی؟
+بیا جلو .پنج امین صف نشستم.
براتون جا گرفتم _باشه اومدم.
تماس رو قطع کردم و با مامان رفتیم جلوچشمم به ریحانه خورد بلند شد و دست تکون داد
رفتم پیشش و بغلش کردم مامانم باهاش سلام و علیک کرد و نشستیم
کم پیش میومد تو مراسمی گریه کنم.
ولی اون شب حال و هوای خاصی داشتم.یه سوالی ذهنم رو مشعول کرد
برگشتم سمت ریحانه و گفتم:
_میگم شما دلتون نمیگیره همیشه تو این مراسمایین و گریه میکنین؟خندید و گفت:
+من که نه !دلم نمیگیره .برعکس با روحیه قوی تری خارج میشم.
میدونی فاطمه جون، یادواره شهدا واسه گریه کردن نیست کلاسه درسه !
میایم چند ساعت میشینیم تا چیزی یاد بگیریم،یادمون بیاد کجای کاریم،
اینکه گریه کنیم و راه شهدا رو نریم که فایده نداره.
اگه هم گریه میکنیم واسه اینه که دلمون میسوزه به حال خودمون که خیلی از شهدا عقبیم.
وگرنه شهدا که گریه مارو نمیخوان
اونا خودشون عزیز دردونه ی خدان و به بهترین جارسیدن
این ماییم که باید به حالمون گریه کرد
حرفاش رو دوست داشتم و با دقت گوش میدادم.
محمد:
خداروشکر بعد چند ماه افتخار خادمی شهدا نصیبم شداز پریشب تو مصلی بودیم
با اینکه بچه ها از دیشب بیدار بودن با تموم نیرو کار میکردن تا کم و کسری نباشه و مراسم به بهترین صورت اجرا شه خداروشکر جمعیت هم زیاد شده بود
یه گوشه ایستادم تا به سخرانی گوش کنم گوشیم زنگ خورد
از مصلی بیرون رفتم و به تماسم جواب دادم از سپاه زنگ زده بودن واسه اردوی راهیان نور
گفتن ؛اومدن یه نفر کنسل شده و جا دارن.اگه کسی هست که بخواد ثبت نام کنه زودتر اسمش رو بدم بهشون.
تا این رو شنیدم فاطمه به ذهنم رسید
دختری که از اولین باری که دیدمش خیلی تغییر کرده بود مطمئنا تا الان شملچه نرفته.صدام زدن
از فکر در اومدم و برگشتم داخل
بعد تموم شدن مراسم تا صبح موندیم و وسایل ها رو جمع کردیم
انقدر خسته شدیم که خوابمون بردو تو مصلی خوابیدیم
البته این خستگی انقدر برامون شیرین بود که هیچ کدوممون حاضر نمیشد با چیزی عوضش کنه
دوش گرفتم اومدم بیرون
خستگیم از تنم در رفته بود
به ریحانه نگاه کردم که تو آشپزخونه سر گاز ایستاده بودبا دیدنم گفت:
+عافیت باشه داداش+سلامت باشی عزیز دلم یه لیوان آب خنک واسه خودم ریختم و یه نفس سر کشیدم📝 #ادامهـ_دارد
🔸#بهـ_قلمـ_غینـ_میمـ_و_فاء_دآل 🔶
‼️ #رمانـ_واقعیٺ_ندارد ❗️
🔹 #اما_محمد_ہا_بسیارند 🔷
┄•●❥ @TarighAhmad
✨
💙✨💙
✨💙✨💙✨
💙✨💙✨💙✨💙
#امام_صادق علیه السلام:
❇️ كسى كه نياز مؤمنى را بدون هيچگونه كوچک كردن او برطرف نمايد خداوند متعال او را در بهشت جای خواهد داد.
📚 مشکات الانوار فی غرر الاخبار، صفحه ۵۵۶
9خرداد //18شوال
یکشنبه ذکر روز:
✨یا ذالجلال و الاکرام ✨
•┄═•🌤•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•🌤•═┄•
اماممون نیست...
زندگیامونم عادی پیش میره...
هیچ جای خالی هم احساس نمیکنیم...💔
ما ها خسرالدنیا شدیم....
#مهدویت
#اللهمعجللولیڪالفرج
💚🌱||@TarighAhmad||
هم روحتان
در انتظارِ حضرتمهدی(عج) باشد،
هم نیرویِ جسمیتان در این راه حرکت کند.
هر قدمی که در راهِ
استواری این انقلاباسلامی بر میدارید،
یک قدم به ظهورِ حضرتمهدی(عج) نزدیکتر میشود..!
#مقاممعظمرهبری
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
ضررهای #موسیقی در روایات اهلبیت (علیهم السلام)
1️⃣ مرگ ناگهانی و قبول نشدن دعا
امام صادق (علیهالسلام) میفرمایند: 🌺
خانهای که در آن غنا و موسیقی باشد از مرگ و مصیبت دردناک در امان نیست و دعا در آن به اجابت نمی رسد و فرشتگان وارد آن نمیشوند(1).
2️⃣ سبب نفاق
امام صادق (علیهالسلام) می فرمایند: 🌺
نواختن موسیقی نفاق را در دل می رویاند همانطور که آب سبزه را میرویاند(2).
3️⃣ موسیقی سبب رفتن برکت از زندگی.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میفرمایند: 🌺
فرشتگان به خانه ای که قمار، شراب و وسایل موسیقی در آن باشد وارد نمی شود دعای اهل خانه مستجاب نمی گردد. خیر و برکت هم از آنجا میرود(3).
4️⃣ عامل زنا
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) میفرمایند: 🌺
غنا و موسیقی کاری است که انسان را به زنا میکشاند(4).
در حدیثی دیگر آمده است که:
از غنا و موسیقی دوری کنید زیرا موسیقی حیا را از بین می برد و سبب زیاد شدن غریزه جنسی می شود . مردانگی مرد را نابود می سازد و هر کاری که شراب می کند موسیقی هم انجام میدهد. و اگر مبتلا به موسیقی شدید از زنان بپرهیزید برای آنکه موسیقی و زنان انسان را به زنا می کشاند(5).
5️⃣ عذاب اخروی
رسول خدا (صلیالله علیه و آله) میفرمایند: 🌺
کسی که به لهو گوش دهد در روز قیامت در گوشش سرب داغ ریخته میشود(6).
6️⃣ سوء عاقبت
مردی به امام صادق (علیهالسلام) عرض کرد: همسایگان من کنیزانی دارند که آواز می خوانند و با عود (یکی از آلات موسیقی) می نوازند . چه بسا به هنگام قضای حاجت نشستنم را طول میدهم، تا صدای آنها را بیشتر بشنوم.امام فرمودند:🌺
« این کار را نکن. در روز قیامت در برابر خداوند هیچ عذری نداری ؛ مگر سخن حق را نخواندی که می فرماید : گوش، چشم، دل، مسئولند و در برابر کارهایی که کرده اند، مورد سؤال واقع می شوند. » مرد عرض کرد : به خدا سوگند گویا این آیه را تاکنون نخوانده و نشنیده بودم. دیگر به خدا این کارها را انجام نمی دهم و از اوآمرزش می طلبم . امام سپس فرمودند: 🌺 «برخیز و غسل کن و آن چه می توانی نماز بخوان، چون تا کنون به گناه بزرگی مشغول بودی و چه بد حال و تیره بخت بودی اگر بدون توبه و بر این حال از دنیا می رفتی»(7).
7️⃣قساوت قلب
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به حضرت #علی (علیهالسلام) می فرمایند: 🌺
«يا على؛ سه كار دل راسخت كند: گوش دادن به آواز و موسيقى ، شكارکردن و به دربار سلاطين رفتن(8).
8️⃣ بیحیایی و بی تفاوت شدن
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: 🌺
كسي كه در خانه اش چهل روز بربط (نوعي تار) نواخته شود خداوند متعال شيطاني را به نام قفندر بر او مسلّط مي كند كه عضوي از اعضاي وي باقي نمي ماند مگر اينكه او را در برمي گيرد و هنگامي كه اين گونه شد حيا از او گرفته مي شود به گونه اي كه نسبت به آنچه به او گفته مي شود بي تفاوت ميگردد»(9).
📚منابع:
۱. کافی ج۶ ص۴۳۴
۲. کافی ج۴ ص۴۳۴
۳. وسائل الشیعه ج۱۲ ص۲۳۵
۴. الدر المنثور ج۵ ص۳۰۵
۵. الدر المنثور ج۵ ص۳۰۵
۶. مستدرک الرسائل ج۱۳ ص۲۲۲
۷. کافی،ج۶، ص۱۶۵۵، ح۱۰
۸. نصایح، ترجمه احمدجنّتی ،ص۱۳۴
۹. کافی،ج۵، ص۱۶۵۵، ح۱۷
#یکشنبههایعلوی💕
اَللهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرج🌺
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید احمد مشلب ✾•••
🌸@TarighAhmad🌸
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🖋ناحله 💎 #قسمت_نود_و_شش نمیدونم چرا ناخودآگاه اشکم گونم رو خیس کرد .چه متن جذابی بود. رو کردم ب ریحا
💎ناحله 🖋
#قسمت_نود_و_هفت
نگام به ریحانه افتاد.
بعد از ازدواجش دیگه مثه قبل سر به سرش نمیذاشتم
دلم تنگ شده بود واسه سر وصداهامون و صدای بابا که میگفت: باز شما دوتا افتادین به جون هم ؟نگاهم و رو خودش حس کرد و گفت :چیشد به چی فکر میکنی؟
نخواستم با یاد اوری نبود بابا حالش و بد کنم _میگم ریحانه واسه راهیان نور برای یه نفر جا داریم .این دوستت نمیخواد بیاد؟
ریحانه با خوشحالی گفت :واقعااااا ؟؟چراااااا اتفاقا دوست داشت بیاددد برم بهش بگم (.با تعجب به رفتنش نگاه کردم
اصلا واینستاد ادامه بدم حرفمو
از حرفی که زدم پشیمون شدم
اگه نمیومد خیلی بهتر بود
دلم نمیخواست زیاد بببینمش .مخصوصا الان که یه حس عجیبی تو دلم ب وجود اومده بود وباعث میشد وقتی بهش نگاه میکنم ناخوداگاه لبخند بزنم.
پاشدم به ریحانه بگممم که زنگ نزنه اما دیگه کار از کار گذشته بود
ریحانه ذوق زده گفت :بهش گفتم. خیلی خوشحال شدد گفت با مادرش حرف میزنه.یهو داد زد :واییییی برنجم سوووختتتت ودویید تو آشپزخونه
توکل کردم به خدا و گفتم هرچی به صلاحه اتفاق بیافته..
فاطمه
امروز سومین روزییی بود که افتادم به دست و پای مامان تا بابارو راضی کنه
همش میترسیدم جای خالیشون پر شه و دیگه نتونم برم .خسته شدم انقدر که التماس کردم
رفتم تو اتاقم و سرم و رو زانو هام گذاشتم مادرم اومد تو و رو موهامو بوسید و گفت :امشب با بابات حرف میزنم فقط دعا کن اجازه بده یکی ی دونش تنها بره جنوب.یه لبخند از رو قدردانی زدم و گفتم:عاشقتم مامان
واسه شام پایین نرفتم تا مامان بتونه بهتر با بابا حرف بزنه
همش میگفتم:خدایا یعنی میشه یه معجزه ای شه دل پدرم به رحم بیاد ؟
وای اگه بشه چی میشه
ریحانه پی ام داد:فاطمه جون چیشدد؟مشخص نشد میای یا نه ؟
از سپاه چند بار زنگ زدن به محمد.گفتم بگه فعلا کسی و ثبت نام نکنن
ولی اونام نمیتونن بیشتر از این صبر کنن ۳ روز دیگه باید بریم
_فردا بهت خبر میدم .دعا کننن بابام اجازه بده .من خیلی دلم میخواد بیام
+ایشالله که اجازه میده نگران نباش شهدا دعوت کنن میای حتماا باهامون
ترجیح دادم بخوابم تا از فکر و خیال خل نشم
بعداز نماز صبح دیگه نخوابیدم و همش دعا کردم ساعت ۸ بود
رفتم پایین مامان و بابا رو میز نشسته بودن.بعد اینکه صورتم و شستم سلام کردم و کنارشون نشستم
به مامانم نگاه کردم که اشاره زد سکوت کنم نا امیده شده بودم
بابام پرسید :خب فاطمه خانوم شنیدم میخوای بری جنوب
خودمو مظلوم کردم و با نهایت تواضع گفتم :اگه شما اجازه بدین
یه قلپ از چای شیرینش و خورد
+میتونی قانعم کنی واسه اینکه رضایت بدم بری؟چرا باید بزارم بری؟
_نگاه مامان بهم نیرو داد و با قدرت گفتم :ببین بابا
من الان ۱۹ سالم شده ولی نصف عمرم به تحصیل و درس و کتابام گذشت از بهترین لحظات زندگیم هیچی نفهمیدم .احساس میکنم نیاز دارم بفهمم تو دنیا چ خبره چی اطرافم میگذره و ازش خبر ندارم
تا کی بشینم تو اتاقم و کتاب دستم بگیرم انقدر تو تنهایی بودم افسرده شدم و آداب معاشرت و خوب بلد نیستم
انقدر که کم تو جمع های شلوغ بودم یه کنفرانس میخوام بدم تو دانشگاه،از استرس غش میکنم این با منطق شما جوره ؟۱۹ سالم شده و حتی یه بار نشد بدون استرس برم بیرون با دوستام
با اینکه میگفتین ازم مطمئنین وبهم اعتماد کامل دارین
پدر من،اجازه بده یاد بگیرم مستقل بودن و تا کی گوشه لباس مامان و بگیرم و دنبالش برم تا گم نشم ؟
به نطرتون هنوز به سنی نرسیدم که یاد بگیرم رو پای خودم ایستادن و
همیشه و همه جا که شما نیستین
من وقتایی که نیستین چیکار کنم ؟
میخوام اجازه بدین این سفر و برم
مطمئنم خیلی چیزا یاد میگیرم و خیلی چیزا میفهمم.میگن سفر راحتیم نیست،این برام ی تجربه خوب میشه
بابام لبخند زد و گفت :خب باشه تونستی قانعم کنی. برو.ولی هر اتفاقی افتاد مسئولیتش با خودته
از ذوق نزدیک بود جیغ بزنم
از صندلی پریدم و محکم لپ بابارو بوسیدم مامانم بوسیدم و دوییدم سمت اتاقم زنگ زدم به ریحانه
صدای خواب الودش به گوشم خورد :الو
_سلاااام ریحوووون جونمممممم باباااااممم قبولللل کردددد بایددددد چیکاررر کنممم حالااااا
از دیشب ۱۰ بار به ریحانه زنگ زدم و پرسیدم که چیا باید ببرم
همه وسایلم و چک کردم همچیو گرفته بودم
از هیجان همش تو اتاق راه میرفتم و منتظر بودم ساعت ۷ شه
نمازم و خوندم ولباسام و پوشیدم
با اینکه بیشتر عطرام و گذاشتم تو کولم
چندتا هنوز رو میز بود
شال سرمه ایم و شکل روسری کردم و طرف بلندش و دور گردنم شل گره زدم
به تصویر خودم تو آینه نگاه کردم
مانتو سرمه ای بلندم و پوشیده بودم با شلوار مشکیم
چادرمم اتو شده رو تخت،کنارکوله پُرم
گذاشتم. ریحانه گفت یه چیز گرمم نگه دارم شبا سرده سوییشرتم و گذاشتم
📝 #ادامهـ_دارد
🔸#بهـ_قلمـ_غینـ_میمـ_و_فاء_دآل 🔶
‼️ #رمانـ_واقعیٺ_ندارد ❗️
🔹 #اما_محمد_ہا_بسیارند 🔷
┄•●❥ @TarighAhmad
✨
💙✨💙
✨💙✨💙✨
•|🦋|•
حجاب صرفا چادر نیست
اما
گاهی میخواهی
برترین انتخاب را داشته باشی
و برترین انتخاب برای یک بانو
چادر است.👑
#ریحانه
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@TarighAhmad
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
•.🕊
وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي(۲۶)
و كارم را براي من آسان ساز (۲۶)
طه/۲۶
#آیه_گرافی 🌿
✾✾✾══♥️══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══♥️══✾✾✾