eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت باید از صفحه‌روزگار محو شود #و راه قدس از کربلا است هیچ کس اهمیت‌نداد از کربلا رد شده‌ایم‌و به دمشق هم رسیده‌ ایم و‌ تا ... نَحْوَ الْقُدْسْ وَ الْقُدْسْ لَنَا ... @Trighahmad
#فرازی_از_وصیت_نامه #شهید_محسن_حججی . از #ولایت_فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام_خامنه_ای نائب بر حق #امام_زمان است. . از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز #حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید... . همیشه الگوی خود را #حضرت_زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش فرمودند: غصه ی حجاب من را نخوری بابا جان چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز... . از همه ی مردان امت رسول الله می خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ همواره علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهداء درس بگیرید... . خودتان را برای #ظهور_امام_زمان روحی لک الفدا و جنگ با کفار به خصوص #اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. همیشه برای خدا بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه ی شما به خیر ختم می شود... . جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و هدیہ به روح مطهر شهید صلواتـــــ . #اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم #شهید_محسن_حججی #مدافع_حرم_آل_الله #لبیـڪ_یا_زینب #لبیـڪ_یا_رقیه #مدافعان_حرم_برای_پول_رفتند؟ #اللهم_ارزقنا_شهادة_فی_سبیلڪ #شهادت_روزیتون #اللهـم_عجــل_الولیکـــ_الفــرج 🌹 @TrighAhmad
🚩🏴 قسم نامه هر ایرانی برای انتقام خون حاج قاسم سلیمانی🏴🚩 این فقط و نبودند که تکه تکه شدند.. همه ما گرفتیم. قلب همه ما پاره پاره شد. ما همه با او منفجر شدیم.. 🔥با علمدار انقلاب مان. از امروز همه ما، همه ملت ، تمام و بلکه همه و بی‌پناهان جهان را باید قلمداد کرد. از امروز ما همه با آمریکا داریم... 🔰اما از امروز، همه ما، این بغض در گلو و خشم در سینه هامان را برای هدف و آرمان مقدس او، جمع خواهیم کرد. برای ادامه و تکمیل راه شهید «سپاه قدس» 🚩 برای نابودی و خفت و خواری در منطقه و جهان، که آرمان بزرگ او و دیگر شهدای بود و هست. 🔰در هر سنگری که هستیم آن را به پایگاهی علیه اسرائیل و آمریکا تبدیل خواهیم کرد. سنگر ، سنگر ، سنگر ، سنگر و آبادانی ایران، حتی سنگر خانه و و... ما استراحت نخواهیم کرد... آرام نخواهیم گرفت... 🚩 قسم به خون حاج قاسم، تا انتقام خون پاک او که همانا تحقق ماموریت اوست، این بغض فروخفته این خشم مقدس این آتش قلبهایمان سرد و خاموش نخواهد شد! 🚩 قسم به او نخواهیم گذاشت هیچ نغمه شیطانی، راه ما، هدف ما و عقیده و آرمان بزرگ ما را که 1400سال خون دل خوردیم تا به ثمر نشیند، منحرف و مایوس سازد.. 🚩قسم به تا پرچم را بر سرتاسر جهان نزنیم، آرام نخواهیم گرفت. 🚩 و قسم به دستی که از او جا ماند و برق انگشتریِ ولایت، که جهان را گرفت، تا آخرین نفس با خواهیم ماند.. @TrighAhmad
... امشب همرزمان شھیدت به صف ایستاده اند تا به استقبال تو آیند و به آغوش بکشند رفیق دیرینه‌ِشان را... لبخند های و خنده های که به شوخی میگوید : دیدی حاجی؟ دیدی بالاخره شمام شھید شدین؟ آغوش پرمھرِ و لبخندش ، درست مثل لحظات قبل از شھادتش. بعده سال ها انتظار به جمع رُفقای شھیدت پیوستی و خوشحالی ، اما اینجا سخت به تنگ آمده‌است که چه رسمی‌ست خدایا " رفقا رفتند و من ، باز هم " امـّا حکمت این است ، بمانیم و بجنگیم و بگیریم خون شما را💔... بغض آقا را💔... دلِ شکسته ملت ایران را💔 برایمان أَمـِنْ یـُجیب بخوان ... أَمـَنْ یـُجیب بخوان برای دل هایی که طاقت سنگینی این داغ را ندارند... برای فرزندان شھدایی که دوباره شده اند🥀... ... خبر شھادتت قلبمان را که نه ، کمرمان را شکست.. امّا خیالت راحت ، ما درس ایستادگی و مقاومت را از خودت آموخته‌ایم و راهت را ادامه می‌دهیم تا مبادا لحظه ای مولایمان تنھا بماند .. به بغض شکسته رهبر قسم تا آخرین قطره خونِمان می ایستیم تا بداند روزی خواهد رسید که از و فقط یک اسم ذلت بار میماند👊 🖤 ══════🇮🇷═════ @TrighAhmad ┅═══✼🖤✼═══┅┄
✍️♥️ــق (رمان) 💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت می‌سوخت که همچنان می‌گفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلی‌ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!» سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیری‌های حلب وقتی جنازه تروریست‌ها رو شناسایی می‌کردن، چندتا افسر و هم قاطی‌شون بودن. حتی یکی‌شون پیش‌نماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!» 💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه داره پول جمع می‌کنه که این حرومزاده‌ها رو بیشتر تجهیز کنه!» و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و می‌خوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه‌ای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد می‌زنن!» 💠 سپس چشمانش درخشید و از لب‌هایش عصاره چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما سربازای مثل کوه پشت‌تون وایسادیم! اینجا فرماندهی با (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!» و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر هم امن نبود که رو به مصطفی بی‌ملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!» 💠 نگاه ما به دهانش مانده و او می‌دانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«ان‌شاءالله تا چند روز دیگه وضعیت تثبیت میشه، براتون یه جایی می‌گیرم که بیاید اونجا.» به‌قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرم‌تر توضیح داد :«می‌دونم کار و زندگی‌تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!» 💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس می‌کرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده‌ای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را می‌پوشید، با بی‌قراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر می‌کردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوت‌مان را به هم زد :«شما اگه می‌خواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.» 💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله‌های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمی‌خوای کمکم کنی؟» مصطفی لحظه‌ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!» 💠 انگار دست ابوالفضل را رد می‌کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!» لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی‌اش نمی‌شد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می‌چرخیدم که مصطفی وارد شد. 💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا می‌دید که تنها نگاهم می‌کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!» کلماتش مبهم بود و خودش می‌دانست آتش چطور به دامن دلش افتاده که شبنم روی پیشانی‌اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«ان‌شاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.» 💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. هنوز وارد شهر نشده و که از قبل در لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند... ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
گفت باید از صفحه‌روزگار محو شود #و راه قدس از کربلا است هیچ کس اهمیت‌نداد از کربلا رد شده‌ایم‌و به دمشق هم رسیده‌ ایم و‌ تا ... نَحْوَ الْقُدْسْ وَ الْقُدْسْ لَنَا ... ۱ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
💫صریح میگوئیم. ما در قضایای ضدیت با دخالت کردیم؛ نتیجه‌اش هم پیروزی جنگ سی و سه روزه و پیروزی جنگ بیست و دو روزه بود. بعد از این هم هر جا هر ملتی، هر گروهی با رژیم صهیونیستی مبارزه کند، مقابله کند، ما پشت سرش هستیم و کمکش میکنیم و هیچ ابائی هم از گفتن این حرف نداریم. این حقیقت و واقعیت است. امام خامنه ای🌸🍃 ۱۳۹۰/۱۱/۱۴ ╭─┅═ঊঈ🇮🇷ঊঈ═┅─╮ 🆔 @TrighAhmad ╰─┅═ঊঈ🇱🇧ঊঈ═┅─╯
اسم کوچک تو آرزوی بزرگ ماست! شهید جهاد، چهارمین از خانواده ی می باشد. او تحصیلات عالیه را در رشته ی در دانشگاه آمریکایی ، شروع کرد. تنها یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد که به مقام والای نائل شد. او در طول سال های جنگ سوریه، همراه با ، راهی این کشور شد و از سوی توانست زیر ساخت های «جولان» را به دست گیرد و پایگاه مهمی در آنجا دایرکند. مسئول اول این پایگاه بود. او مسئول نیروهای حزب الله لبنان بود که در سال 2015 در بازدید میدانی از شهرک الامل در قنطریه ی سوریه مورد حمله تروریستی قرار گرفت و به همراه سردار الله دادی شهید شد. تاریخ زمینی شدن: 1370/02/12 محل تولد: لبنان تاریخ آسمانی شدن: 1393/10/28 محل اوج گرفتن: بلندی‌های ، استان قنیطره، 🕊🌹 @TarighAhmad