🍃 #بانو...
👑 #چادر کہ بہ سر کردے❗️
♨️ باید خیلی چیز ها را ز سر برون کنی...
🎈 یادت نرود تو بہترین و #ارزشمند ترین خلقت خدایے❗️
✨ #ریحانہ ے زیباے #خدا...
🌼 سخنت 🌼
🌸 رفتارت 🌸
🌺 ظاهرت 🌺
👒 بیانگر بانو بودنت هست❗️
♥️بانو بودن کم #مسئولیتی نیست...
😇 #مسئولیتپذیر ڪہ باشے...
ڪار حساس تر مےشود❗️
🌹 اینجا دیگر تنہا بحث چادر نیست...
🌸 #علاقہ و احساست 🌸
🌺 دخترانگے هایت 🌺
🌼 #زیبایے هایت 🌼
❤️ فقط و فقط میشود سهمِ #یڪ نفر...
💫 ڪسے ڪہ حتے بہ #باد هم #حسادت میکند اگر ببیند #زلف هاے پاکت را پریشان کرده❗️
❣ #تعهد داشته باش بہ این حسِ عاشقانہ...
🙂 متعہد بودن ڪار سختے نیست❗️
🌙مطمئن باش طعم شیرین #خوشبختے را میچشے...
~┄┅┅✿❀🖤❀✿┅┅┄~
@TrighAhmad
🤔 میپرسند #حجاب براے چیست⁉️
👩🎤ما اینگونہ #راحت تریم❗️
😊 اما خواهرم #فلسفہ حجاب چیز دیگریست...
😌 حجاب کن به نیت #غیرتِ آن کس که در آینده #همسر تو خواهد شد❗️
❤️ حجاب کن به #نیتِ غیرتِ همسرت قُربةَ اِلےَ الله ...
🙏 بگذار فقط او #وارث دارایے ها و #زیبایے هایت باشد❗️
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
✍️ رمان #سِپــَــر_سُرخـــ❣
#قسمت_اول
💠 از پنجره اتاق نسیم خوش رایحه بهاری نوازشم میکرد تا خستگی یک شب طولانی را خمیازه بکشم.
مثل هر روز به نیت شفای همه بیمارانی که دیشب تا صبح مراقبشان بودم، سوره #حمدی خواندم و سبک و سرحال از جا بلند شدم.
💠 روپوش سفید پرستاریام را در کمد مرتب کردم، مانتوی بلند یشمی رنگم را پوشیدم و روسریام را محکم پیچیدم که کسی به در اتاق زد.
ساعت ۷ صبح بود، آرزو کردم در این ساعتِ تعویض شیفت، بیمار جدیدی نیاورده باشند و بتوانم زودتر به خانه بروم که در چهارچوب در، قد بلندش پیدا شد.
💠 برای شیفت صبح آمده بود و خیال میکرد هر چه پیراهن و شلوارش تنگتر باشد، پیش چشمم جذابتر میشود و خبر نداشت فقط حالم را بیشتر به هم میزند که با لبخندی کرشمه کرد :«صبح بخیر آمال!»
نمیدانست وقتی با آن خط باریک ریش و سبیل، صدایش را نازک میکند و اسم کوچکم را صدا میزند چه احساس بدی پیدا میکنم که به اجبارِ رابطه همکاری، تنها پاسخ #سلامش را دادم و او دوباره برایم زبان ریخت :«دیشب خیلی خسته شدی؟»
💠 نمیخواستم مستقیم نگاهش کنم که اگر میکردم همین خشم چشمانم برای بستن دهانش کافی بود و میدانستم #زیبایی صورتم زبانش را درازتر میکند که نگاهم را به زمین فرو بردم و یک جمله گفتم :«گزارش مریضا رو نوشتم.»
و دیگر منتظر پاسخش نماندم، کیفم را از کمد بیرون کشیدم و از کنارش رد شدم که دوباره با صدای زشتش گوشم را گزید :«چرا انقدر بد رفتار میکنی آمال؟»
💠 روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم و باید زبانش را کوتاه میکردم که صدایم را بلند کردم :«کی به تو اجازه داده اسم منو ببری؟»
با لبهای پهن و چشمان ریز و سیاهش نیشخندی نشانم داد و همه خویشتنداری دخترانهام را به تمسخر گرفت :«همین کارا رو میکنی که هیچکس نمیاد سمتت! #داعش هم انقدر سخت نمیگرفت که تو میگیری!»
💠 عصبانیت طوری در استخوانهایم دوید که سرانگشتانم برای زدن کشیدهای به دهانش راست شد و با همان دستم دسته کیفم را چنگ زدم تا خشمم خالی شود.
این جوانک تازه از #آمریکا برگشته کجا داعش را دیده بود و دیگر لیاقت نداشت حتی صدایم را بشنود که از اتاق بیرون رفتم.
💠 میشنیدم همچنان به ریشخندم گرفته و دیگر نمیفهمیدم چه میگوید که حالا فقط چشمان کشیده و نگاه نگران آن جوان را میدیدم.
او به گمانش فقط به تمسخرم گرفته و با همین یک جمله کاری با دلم کرده بود که دوباره خمار خیال او خانه خاطراتم زیر و رو شده بود.
💠 از بیمارستان خارج شدم و از آنهمه شور و نشاط این صبح #بهاری تنها صحنه آن شب شیدایی پیش چشمانم مانده بود که قدمهایم را روی زمین میکشیدم و دوباره #حسرت حضورش را میخوردم.
از آخرین دیدارش سه سال گذشته بود و هنوز جای خالیاش روی شیشه احساسم ناخن میکشید که موبایلم زنگ خورد.
💠 گاهی اوقات #رؤیا تنها مرهم درد دوری میشود که کودکانه آرزو کردم او پشت خط باشد و تیر خیالبافیام به سنگ خورد که صدای نورالهدی در گوشم نشست.
مثل همیشه با آرامش و مهربانی صحبت میکرد و حالا هیجانی زیر صدایش پیدا بود که بیمقدمه پرسید :«آمال میای بریم #ایران؟»
💠 کنار خیابان منتظر تاکسی ایستادم و حس کردم سر به سرم میگذارد که بیحوصله پاسخ دادم :«تازه شیفتم تموم شده، خستهام!»
بیریاتر از آنی بود که دلگیر حرفم شود، دوباره به شیرینی خندید و شوخی کرد :«خب منم همین الان از شیفت برگشتم خونه! تازه مگه همیشه دوست نداشتی محبت اون پسره رو جبران کنی؟ اگه میخوای الان وقتشه!»
💠 نگاهم به نقطهای نامعلوم در انتهای خیابان خیره ماند و باور نمیکردم درست در همان لحظاتی که #پریشان او شده بودم، نامش را از زبان نورالهدی بشنوم که به لکنت افتادم :«چطور؟»
طوری دست و پای دلم را گم کرده بودم که نورالهدی هم حس کرد و سر به سرم گذاشت :«یعنی اگه اون باشه، میای؟»
💠 حس میکردم دلم را به بازی گرفته و اینهمه تکرار #خاطراتش حالم را به هم ریخته بود که کلافه شدم :«من چی کار به اون دارم!»
رنجشم را از لحنم حس کرد، عطر خنده از صدایش پرید و ساده صحبت کرد :«#ابومهدی داره نیروهای #حشد_الشعبی رو برای کمک به سیل #خوزستان میبره ایران.»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
•"💜🌼"•
🤔 میپرسند #حجاب براے چیست⁉️
👩🎤ما اینگونہ #راحت تریم❗️
😊 اما خواهرم #فلسفہ حجاب چیز دیگریست...
😌 حجاب کن به نیت #غیرتِ آن کس که در آینده #همسر تو خواهد شد❗️
❤️ حجاب کن به #نیتِ غیرتِ همسرت قُربةَ اِلےَ الله ...
🙏 بگذار فقط او👇🏻
#وارث دارایے ها و #زیبایے هایت باشد❗
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🤔 میپرسند #حجاب براے چیست؟!
👩🎤ما اینگونہ #راحت تریم!!!
😊 اما خواهرمـ #فلسفہ حجابـــ چیز دیگریسٺ...
😌 حجاب ڪن به نیت #غیرتِ آن ڪس ڪه در آیندهـ #همسر تو خواهد شـــد👌
❤️ حجاب ڪن به #نیتِ غیرتِ همسرٺ قُربةَ اِلےَ الله ...😍
🙏 بگذار فقط او #وارث دارایے ها و #زیبایے هایت باشد❗️
#حیاے_فاطمے
#غیرت_علوے
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
#ریحانہ 🌱
🤔 میپرسند #حجاب براے چیست؟!
👩🎤ما اینگونہ #راحت تریم!!!
😊 اما خواهرمـ #فلسفہ حجابـــ چیز دیگریسٺ...
😌 حجاب ڪن به نیت #غیرتِ آن ڪس ڪه در آیندهـ #همسر تو خواهد شـــد👌
❤️ حجاب ڪن به #نیتِ غیرتِ همسرٺ قُربةَ اِلےَ الله ...😍
🙏 بگذار فقط او #وارث دارایے ها و #زیبایے هایت باشد❗️
#حیاے_فاطمے
#غیرت_علوے
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
@TarighAhmad
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛
🌼 ترغیب زنان به #حجاب و #عفاف
💠روزی حسن بن جهم به محضر امام #رضا (علیهالسلام) مشرف شد.
وی متوجه شد که حضرت، ظاهری آراسته دارد.
با تعجب پرسید: «خضاب کردهاید؟!»
امام فرمود:
بله، با حنا و برگ نیل خضاب کردهام؛
✅مگر نمیدانی که این کار، سودی فراوان دارد؛
از جمله آنکه همسر تو دوست دارد
در تو همان #زیبایی و #آراستگی را ببیند که تو دوست داری در او ببینی،
❌و زنانی [در اقوام گذشته] به دلیل کمتوجهی شوهرانشان به آرایش خود،
از دایره #عفت، بیرون رفتند و #فاسد شدند.»
💠حضرت رضا علیه السلام در سخن دیگری فرمودند:
«أَنَّ نِسَاءَ بَنِی إِسْرَائِیلَ خَرَجْنَ مِنَ الْعَفَافِ إِلَى الْفُجُورِ
مَا أَخْرَجَهُنَّ إِلَّا قِلَّةُ تَهْیِئَةِ أَزْوَاجِهِنَّ»
زنان یهود از عفت بیرون رفتند و فاسد شدند،
و چنین نشدند مگر به دلیل کمتوجهی شوهران به #آرایش و #نظافت خود.
💠و نیز فرمود: «وَ قَالَ إِنَّهَا تَشْتَهِی مِنْکَ مِثْلَ الَّذِی تَشْتَهِی مِنْهَا»
همسرت از تو همان را میخواهد که تو از او توقع داری.
📖منبع:
مکارم الأخلاق، الفصل الثالث فی الخضاب.
#ریحانه
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←