eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 در منطقه المهدی در همان روزهای اول جنگ،پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از یک روستا با هم به جبهه آماده بودند.چند روزی گذشت.دیدم اینها اهل نماز نیستند!☹️ تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم.بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودند...🙂 آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آماده بودند جبهه...☺️ از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند.😍 من هم بعد از یاد دادن وضو،یکی از بچه ها را صدا زدم وگفتم: این آقا پیش نماز شما،هر کاری کرد شما هم انجام بدید. من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می کنم🗣 تا یاد بگیرید. ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد.😂چند دقیقه بعد ادامه داد: در رکعت اول وسط خواندن حمد،امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن،یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!!😆 خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل می کردم. اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد. پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد. یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند. اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده! 🔹خاطره ای از زبان شهید ابراهیم هادی هادی دلها❤️ http://eitaa.com/joinchat/49086482C0553e25ae5
😁 فکر نکنید هواداری برای استقلال و پرسپولیس فقط الانه☺️ یکی از دوستان میگفت تو جبهه و درشب عملیات با یکی از رفقا بر سر استقلال و پیروزی حرفمون شد و دعوای لفظی 😔😐 بعد از عملیات دیگه ندیدمش فکر کردم شهید شده.....😔 ناراحت بودم ک ای کاش حلالیت طلبیده بودم......😔 تو همین افکار بودم ک دیدم رفیقم چندتا عراقی رو اسیر کرده و روی دوش یکیشون سوار و بهشون یاد داده بگن: استقلال سوراخ.....پیروزی قهرمان و داره میاد..😂 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
🌛خيلی از شبها آدم تو منطقه خوابش نمی برد 😴😬 وقتی هم خودمون خوابمون نمی برد، دلمون نمی اومد ديگران بخوابن 😈🙄 یه شب یکــی از بچه ها سر درد عجيبی داشت و خوابيده بود.🤕 تو همين اوضاع یکی از بچه ها رفت بالا سرش و گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😱 🧐 رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟ چی شده؟؟ 😰 🤢 🌱 گفت: هيچی...🤫 🍉 محمد می خواست بيدارت کنه🤪 ❌ من نذاشتم!😐😂 😂 ✾✾✾══😂══✾✾✾ @TarighAhmad ✾✾✾══😂══✾✾✾ ╚~~❁✨❁🦋❁✨❁~~╝
شب جمعه بود😢 بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل🤲😞 چراغارو خاموش کردند💡 مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت😢 یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما عطر بزن ...ثواب داره - اخه الان وقتشه؟ بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا بزن به صورتت کلی هم ثواب داره بعد دعا که چراغا رو روشن کردند صورت همه سیاه بود😂 تو عطر جوهر ریخته بود...😁 بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند.😉😂 😂 ✾✾✾══😂══✾✾✾ @TarighAhmad ✾✾✾══😂══✾✾✾