eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 مدتےبود حسن مثل همیشه نبود😕 بیشتر وقت ها تو خودش بود؛ فهمیده بودم که دلش هوایی شده!!☹️ تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم؛ گفت: از بـے بـے زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن مطمئن میشم راضی ان به رفتن من!☺️ ازش پرسیدم چـے خواستی؟ 🤔 گفت: یه پسر کاکل زری😉😅 اگه بدونـم یه پسر دارم که میشه مرد خونت، دیگه خیالم از شما راحت میشه وقتے رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره، قلبم ریخت😢💔 چون خودمم مطمئن شدم حسن باید بره سوریه.😔 وقتی رسیدم خونه : پرسید بچه چیه؟!! نگاهش کردم و گفتم : دیدارمـون به قیامــتـــ😭💚 ┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈ @TarighAhmad ┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
💕 سرِسفره‌ی‌عقدآروم درِ گوشم‌گفت: میدونی من فَردا شَهید میشَم؟ خندیدم و گفتم..از کجا میدونی؟ نکنه علمِ غِیب داری! گفت:آره‌دیشب‌مادرم‌حضرتِ‌ زهرا(س) رو تو خواب دیدم.. ازدواجمونو بهم تبریک گفت.. بعدشم وَعده ی شَهادتمو داد... بُغض کردمُ گفتم: پس من چی؟ میخوای همین اولِ کاری منُ تنها بزاری بری؟؟ نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری! توکه میدونی فردا میخوای شَهید بشی..چرا نشستی پایِ سفره عقد... چرا خواستی منو به عقدِ خودت دربیاری!؟ دستمو گرفت..خندیدُ گفت: اخھ‌شنیدم‌شَهیدمیتونه‌بستگانشو شفاعت کنه! میخوام‌که‌اون۲نیاجزوِشفاعت شده هام باشی... میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا برات بگیرم:)) به روایت همسر •شهیدهادی‌ابراهیمی •عاشقانه‌شهدا♥️💍 ╭━═━⊰❀❁❀⊱━═━╮ @TarighAhmad ╰━═━⊰❀❁❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا دامــ🤵🏻ـاد: عباس‌ دانشگر عـ👰🏻ـروس‌ خانم: فاطمه دانشگر +میگن‌ عقد‌ِ ″دخترعمو پسرعمو″ رو تو آسِمونا بستن! -راست‌ گفتن...💔 🕊 ♥️ 🌱 ┌───✾❤✾───┐ @TarighAhmad └───✾❤✾───┘
🥀 کوله پشتے ش رو گرفتم توی دستم تا بغض چشمام رو دید؛😥 گفت: قول دادی بی تابی نکنے😞 من هم قول میدهم زود برگردم🙄 همیشه قولش، بود👌🏻 سه روز از رفتنش نگذشت که برگشت؛ با پلاکے سوخته‌ 😭💔 🕊 🕊 ✾✾✾══♥️══✾✾✾ @TarighAhmad ✾✾✾══♥️══✾✾✾
♥️ 💕 🌱مهریه ام یک جلدقرآن بود و سه تاصلوات. عقدمون خیلی ساده بود. یک ماه بعدهم عروسی کردیم. دو سه روز رفتیم مشهد، پابوسی امام رضا(ع)، بار اولی که رفتیم حرم،حسین نگاهی به من کرد و گفت: «خانوم، میخوام یه دعایی کنم شما آمین بگی.» خندیدم. _تادعات چی باشه؟ _حالاتوکارت نباشه. _خب هر چی شمابگید. دست هایش راگرفت سمت آسمان،روبه روگنبدطلای امام رضا(ع): «اللهم الرزقناتوفیق شهادت فی سبیلک» 🌺شهیدمحمدعلیپور🌺 ••●❥❤️❥●•• @TarighAhmad
♥️💍 همیشہ سر این کہ اصرار داشت حلقہ ازدواج حتماً دستش باشد اذیتش مے‌کردم مےگفتم : حالا چہ قید و بندے دارے؟! مےگفت : حلقہ ، سایہ ے یك مرد یا زن در زندگے است من دوست دارم سایه تو همیـشہ ، دنبال من باشد من از خدا خواستہ ام تو جفتِ دنیا و آخرت من باشے!😍💙 ↓ شهید محمدابراهیم همٺ •═•❁💝❁•═• @TarighAhmad •═•❁💝❁•═•
...♥️| . . ﺷﺎﻳـﺪ بهترین لحظہ هایے ﻛہ با ﻫـﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻴمـ🍃 نمازاے دو نفره مون بود... ﺍﻳݧ کہ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑهش ﺍقتدا ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﺍﮔہ ﺩﻭﺗﺎیے² کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻣﻜﺎن ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮنیم ✨ منطقـه کـہ میرفت ... تحمـل خونہ💒° بدون حمید واسم سخت بود 😓 "وقتے تو نباشے چہ امیدے به بقایمـ این خانہ‌ے بےنام و نشان سهم کلنگ استـ 🏚" . . ☁ُ• ┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈ @TarighAhmad ┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
...♥| روزے که خانواده تهرانے مقدم بہ خانہ ما آمده بودند ما شیطنت ڪردیم😁 و ڪفشهاےِ ایشان را دیدیم حاج حسن یڪ¹ جفت ڪتونے سفید چینے به پا ڪرده بود که این کفش‌ها از شدت غبار و خاڪ رنگ تیره‌اے به خود گرفته بود🌬 بعد از میان پرده اتاق ایشان را نگاھ ڪردمـ🙊] و دیدم مانند همه ڪسانے که به جبهہ مے‌روند با یڪ لباس چهارجیب خاڪستری با یڪ شلوار ڪتان کرم رنگ آمدھ بودند و حتے دکمه‌هاےِ آستینِ ایشان باز بود👔 خیلے دلم گرفت ڪه چرا ایشان با چنین وضعیتے به خواستگارے آمده‌اند...🥀 اما وقتے فقط ۱۰ دقیقه با ایشان حرف‌زدم متوجھ شدم اخلاصے دارد که تمامِ ظاهر او را محو میڪند🙂 | 🌿 ╭━═━⊰❀❁❀⊱━═━╮ @TarighAhmad ╰━═━⊰❀❁❀⊱━═━╯
🌱اون زمان هم رسم ورسوم ازدواج زیادبود، ریخت و پاش بیداد می کرد؛ ولی ما از همان اول،ساده شروع کردیم. خریدمان: یک بلوز دامن برای من بود، ویک کت وشلواربرای مرتضی. چیزدیگری را لازم نمی دانستیم. به حرف وحدیث ها و رسم ورسوم هم کاری نداشتیم. خودمان برای زندگیمون تصمیم می گرفتیم. همین هابودکه زیباترش می کرد... 🌺شهیدمرتضی آوینی🌺 ❤️❤️👇👇👇 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @TarighAhmad ╚══════. ♡♡♡.═╝
•• 🙂♥️ •• •• یڪ¹،دو²‌،سہ³ سرظرفشويۍبودمـ آمدوايسٺادپشت‌سرم... اين جور وقٺہا مۍدانسٺم ڪه براۍِ چہ آمدہ‌اسٺ. خودم‌ را محڪم گرفٺمـ😑✋🏼 با آهنگ خاصۍ در گوشم گفٺ: ‹ يڪ دو سـه › هر چہ قلقلکم داد از سـرجايم ٺڪان نخوردم و فقط خنديدمـ😅. خودش هم خيلۍ خنديـد.. آخر بـا طرف راسٺ بدنش بہم ٺنـہ زد. يڪ جورايۍ هولم داد و گفٺ: "برواونطرف،میخام‌آب‌بکشمـ🤨" بہ زور خودش را ڪنارم جا داد و همہ ظرف ها را آب کشيد.. هميشہ تو کارهاۍِ خونہ کمکم‌ میکـرد🙂♥️✨ •• •• 🌿> ☕️< ┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈ @TarighAhmad ┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
🌱چهارده ساله بودم که اومدند خواستگاری. وقتی باهم صحبت کردیم،فقط ازجنگ گفت وانقلاب. جلسه بعدکه اومدن،مهریه تعیین شد. نظر کاظم چهارده تاسکه بود، به همراه نهج البلاغه وکتاب های امام خمینی(رحمت الله علیه) وشهید مطهری(رحمت الله علیه). روز خرید همراهم نیومد، گفت:《هنوز به هم محرم نیستیم،لزومی نداره بیام.》 خریدم خیلی ساده بود؛ حتی چیزهایی راکه انموقع معمول بود ودخترها سرعقد میخریدند، نخریدیم...🌺☺️ 🌺شهیدحاج کاظم نجفی رستگار🌺 ....♥️ ┈┈••✾••✾••┈┈ @TarighAhmad ┈┈••✾••✾••┈┈
💞 قبل ازانقلاب همسایه بودیم. خوب می شناختمش. عاشق حضرت زهرا(س) بود... تو جبهه هم کنارش بودم. یه مدتی دلم شور میزد، نگران شده بودم. اومد پیشم، دست انداخت دورگردنم و گفت: تو دیگه چرا غصه میخوری؟ کسی که مادرش حضرت زهراست نباید غصه بخوره. هر جا در مونده شدی فقط بگو: " یافاطمه... " حجت الاسلام↓ شهید سید باقر علمی ... ♥️ •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈•• @Tarighahmad •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••