eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
+مدافعــــان حرم را بگوییــد به قم ومشهد بــروند داعشے هاے وطنے شیعه انگلیسي حمله کردند ....😔 (د
رفقا توجه داشتہ باشید ڪه امام زمان (عج) که نفرمودند : (دشمنان من ،من را اذیت میکنند) بلڪه فرمودند : (جهال شیعه و احمق هایشان من را اذیت میکنند) یکم تفکر و بصیرت هم لازمه نکنه خدایی نکرده باعث اذیت شدن امام زمان بشیم @trighahmd
|😱| (رمان) 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! 💠 به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
ســـلام رفقا :) 💚 طاعات و عباداتتون قبول باشه🌹 وسط این نور بالا زدناتون ماروهم فراموش نڪنید ☺️ التماس دعاے ویژه داریمــ🍃 اول بگم ڪه ڪانال دوم ماروهم دنبال ڪنید و هواشــو داشته باشیــد 🙃 @shahidane_313 🆔 وعــرضے ڪه دارم خدمتتون اینہ ڪه هرڪسے ڪه میتونہ خادم تبادل این دوتا ڪانال بشہ بهـ آیدے زیــر پیام بدهـ ✨🌱 @re_n313 🆔 یادتون نره ڪه زنده نگه داشتن یاد شهــدا ڪمتر از [شهادٺ] نیسٺ 💔 و تبلیغ شهــدا هم همین اجر رو دارهـ❣ خادم الشهــدا بـودن ‌یعنے ڪه نگاه شهــدا بهٺ هسٺ ... هواتو دارن ڪه براے خادمے دعوتت ڪردن ...✨🌸 بایـــد ببیــنیم ڪدوم یڪ از شمارو شهــدا بہ خادمے دعوٺ ڪردهـ😍 منتظرتون هستیمـــ😉
سلام‌رفقــــا🖐🏼❣|~• شایـــدخیلیاتون‌بدونیـــد‌ وشایـــدم‌خیلیاتون‌ندونیــــد فـــردا‌ 21آبـــان روز‌شہادٺ‌شهــــداے‌اربعہ‌حلب‌💔 هستــــش. شہادٺ‌ ۴شهیـــدعزیـــز ۴تاجوون‌ ۴تا‌سرباز‌امام‌زمان و....😭 شہادٺ‌شہــداے‌‌گرانقـــدروعزیز :🕊🌱 شہیـدحســن‌عطایـے شہیـدمسعودعسگرے شہیــدمحمدرضادهقان‌امیرے شہیــد‌مصطفے‌موسوے ـــــ•~•ــــ🍂🍁ـــــ•~•ــــ بہـ مناسبٺ‌شهادٺ‌این‌شهداے‌عزیز مادرنظر‌داریم‌ ختم‌صلواٺ🦋✨ و ختم‌زیارٺ‌عاشورا🦋✨ براے‌ڪسانے‌ڪه‌مدیون‌خونشون‌ هستیم‌بگیریم؛ شما‌عزیزان‌هرتعداد‌زیارت‌عاشورا‌وصلواٺ‌ روڪه‌برمیدارید‌ بہ‌آیدے‌زیراعلام‌ڪنیـــد👇🏻👇🏻❤️ @re_n313 🆔 یادتون‌نره‌اول‌یه‌ برامون‌بفرستیـــد‌بعد‌تعداد‌روبگید😉🌸 ان‌شآالله‌ڪه‌این‌شهـداے‌عزیز شفاعٺ‌ڪننده‌همه‌ے‌ماباشند‌برامون‌ دعاڪنند♥️|•°
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
بسم‌الرب‌الشهـــدا‌💕|~• امــروز‌میخوایـــم‌داستان‌ چهارتا‌رفیق‌روبگیم.... رفقایـے‌ڪه‌باهم‌آســـمونےشدنـــد شـــایدسن‌هاشون‌مثل‌هم نبود.... ولے‌هدف‌وعشق‌بینشون‌باعث‌پیوندشون باهم‌شده‌بود شـــدن‌ازاون‌رفقایـے‌ڪه‌باهم‌‌تااخریـــن‌ نفس‌پاے‌عشقشون‌ یعنے‌سیــده‌زینب‌موندن‌وپرواز‌ڪردن..🍃🕊 مصطفے‌ازهمشــون‌ڪوچیڪ‌تربود معـــروف‌شده‌بود‌به‌ڪم‌سن‌تریـــن‌ مادرش‌میگفٺ‌مصطفے‌۱۹سالش‌بــود ‌ولےمشخص‌‌بود‌دیگہ‌زمینے‌نیست... تاب‌مونــدن‌نداشٺ رفٺ‌سوریهــ چنـــدروزے‌ازتولد۲۰سالگیش‌گذشته‌بود ڪه‌ولادٺش‌متصـــل‌به‌شهادٺش‌شد💔 . . محمدرضا‌هم‌فقــط‌هفٺ‌ماه‌ازمصطفے‌ بزرگتربود‌اونم‌‌فقط‌۲۰سال‌داشٺ یه‌پســرشــروشیطون‌ڪه‌حجب‌وحیاے خودش‌رو‌درڪنار‌شیطنتش‌داشٺ شهیدرسول‌خلیلے‌بــود انقـــدر‌ملتمس‌‌‌ومتصل‌شهیـــدخلیلے شدڪه‌خودشم‌پرڪشید ورفٺ‌پیش‌رفیقش و‌محمدرضا‌شدمصــداق‌ڪامل‌اینڪه‌ ♥️ . . آقامسعـــود ‌داداش‌بزرگتــرمصطفے‌ومحمدرضابود یه‌پســـر‌خیلے‌فعال‌پرجنب‌وجوش‌ ڪه‌فڪرنمیکنم‌رشته‌ورزشے‌وجود‌داشٺ‌ ڪه‌اونو‌بلـــد‌نباشہ‌وتمرین‌نڪرده‌باشه درڪنار‌تمام‌ورزش‌ها‌ورشته‌هاےِپرهیجانے ڪه‌شرڪت‌مے‌ڪرد اماخیلے‌آروم‌ونجیب‌بود اصلابا‌نگاه‌ڪردن‌‌باچهرش‌آدم‌ آرامش‌مےگرفت آقامسعــود‌همیشه‌سفارش‌مےڪردڪه👇🏻 ڪه‌‌مانباید‌به نزدیک‌بشیم‌بایـــدبراےخودمون‌ترمز ‌بزاریم‌اگه‌بگیم‌فلان‌ڪارڪه‌به‌گناه‌نزدیڪه‌ولے.حروم‌نیسٺ‌روانجام‌بدیم‌تا‌ فاصلہ‌اے‌نداریم.پس‌بایدبراے‌خودمون‌ چندتاترمز‌وعقب‌گردموقع‌نزدیڪ‌ شدن‌به‌گناه‌بزاریم‌تابه‌راحتے‌مرتڪب‌ گناه‌نشیم. 🌱🕊 . . آقا‌احمـــد‌ازهمشــون‌بزرگتر‌بـــود تازه‌متاهل‌جمع‌هم‌‌بــود دوتا‌گل‌پســـر‌ناز‌داشٺ‌ولے‌ ازنازنین‌پسراش‌گذشت‌تابه‌یه‌چیـــز ‌بهتــربرسہ‌یعنے ‌ 😍 خیلے‌ولایے‌بود؛علاقہ‌خاص‌ویژه‌اے به‌حضرت‌آقاداشت‌.یڪ‌تابلوجلودرخونش نصب‌ڪرده‌بود‌‌ڪه‌روش‌نوشته‌شده‌بود: {هرڪہ‌دارد‌بر ‌بدگمان،حق‌ندارد پاگذارد‌دراین‌مڪان}✌️🏻🍃 . . سعے‌ڪنیـــد‌رفاقٺ‌هاتون ‌این‌شڪلےباشه.... وصلـــتون‌ڪنہ‌بہ‌معشـــوق‌اصلے🌙 زرق‌وبرق‌این‌دنیـــا‌ چشمو‌دلٺ‌رو‌تسخـــیرنڪنہ‌‌رفیق... همہ‌ایناگذراسٺ؛‌فقــط‌چیزے‌ڪه‌واسٺ‌میمونہ‌ حُب‌‌بہ‌علے‌وآل‌علے‌وعاشقان‌علے {ع} مثل‌شهدا✨🌸 خیـلے‌مواظب‌خودٺ‌‌باش براے‌ماهم‌دعـــاڪنیــــد التماس‌دعـــا🌹 ومن‌اللہ‌توفیق ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
سلام‌و‌عرض‌ادبــــ‌ خدمٺ‌اعضاےگرامے‌ڪانال🌸🍃 عـــزیزان‌مابراے‌اینڪه‌فعالیٺ‌ڪانال ‌موردپسند‌شما‌باشہ نیــازمنـــد‌به‌نظراتتون‌وراهنمایےهاے شماهستـــیم❤️ پس‌لطــف‌ڪنیدهرنظر‌وایده‌اے‌براے بهـــترشدن‌‌روندڪانال‌داریـــد‌بهمون ‌بہ‌آیدےزیر‌اطلاع‌بدیـــد🦋🌱 @re_n313 🆔 درضمـــن‌حتے‌اگـــر‌مطالب‌ڪانال‌رو‌ دوسٺ‌دارید‌وموردپسندتونہ‌هم نظرتون‌رو‌ازما‌دریـــغ‌نڪنید وبه‌ماانرژی‌بدیــــن😉🍂 اجـــرتون‌باشهیــــد
سلام‌و‌عرض‌ادبــــ‌ خدمٺ‌اعضاےگرامے‌ڪانال🌸🍃 عـــزیزان‌مابراے‌اینڪه‌فعالیٺ‌ڪانال ‌موردپسند‌شما‌باشہ نیــازمنـــد‌به‌نظراتتون‌وراهنمایےهاے شماهستـــیم❤️ پس‌لطــف‌ڪنید بگید جای چه پستی تو کانال خالیه و هر نظر‌وایده‌اے‌ براے بهـــترشدن‌‌روندڪانال‌داریـــد‌بهمون ‌بہ‌آیدےزیر‌اطلاع‌بدیـــد🦋🌱 @re_n313 🆔 درضمـــن‌حتے‌اگـــر‌مطالب‌ڪانال‌رو‌ دوسٺ‌دارید‌وموردپسندتونہ‌هم نظرتون‌رو‌ازما‌دریـــغ‌نڪنید وبه‌ماانرژی‌بدیــــن😉🍂 اجـــرتون‌باشهیــــد
سلام علیکم✋🏻 اعضای محترم انتقادی پیشنهادی بود خیلی خوشحال میشیم باهامون‌ در میون‌ بزارید...🌸 به آیدی زیر حتما نظراتتون رو عرض کنید🦋🌹 ♥️|🌸@Alimola313🌸|♥️ 📒| 🖇|
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
سلام علیکم وقتتون بخیر #ختم_صلوات به مناسبت تولد شهید محسن حججی عزیز هر چقدر میتونید و ارادت دارید
سلام علیکم دوستان همیشگی محبان ارباب❤️ دوستان از همگی قبول باشه ان‌شاءالله خود شهید عنایت بکنند بهمون اجرتون با شهدا و آقا محسن🍃💚 در کل تعداد صلوات ها 1800 تا شد قبول باشه از همگی التماس دعا/+🤲🏻❤️🌙+/ ✋🏻| 🦋| 🌸| ❤️|
سلام علیکم دوستان همیشگی محبان ارباب❤️ دوستان از همگی قبول باشه ان‌شاءالله خود شهید عنایت بکنند بهمون اجرتون با شهدا و آقا محسن🍃💚 در کل تعداد صلوات ها 2800 تا شد قبول باشه از همگی التماس دعا/+🤲🏻❤️🌙+/ ✋🏻| 🦋| 🌸| ❤️|
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
بسم‌الرب‌الشهـــدا‌💕|~• امــروز‌در۲۱آبان‌مآه‌میخوایـــم‌داستان‌ چهارتا‌رفیق‌روبگیم.... که‌داستانشون‌برمیگرده‌به‌سال‌۱۳۹۴ یعنی‌۶سال‌قبل.... رفقایـے‌ڪه‌باهم‌آســـمونےشدنـــد شـــایدسن‌هاشون‌مثل‌هم نبود.... ولے‌هدف‌وعشق‌بینشون‌باعث‌پیوندشون باهم‌شده‌بود شـــدن‌ازاون‌رفقایـے‌ڪه‌باهم‌‌تااخریـــن‌ نفس‌پاے‌عشقشون‌ یعنے‌سیــده‌زینب‌موندن‌وپرواز‌ڪردن..🍃🕊 مصطفے‌ازهمشــون‌ڪوچیڪ‌تربود معـــروف‌شده‌بود‌به‌ڪم‌سن‌تریـــن‌ مادرش‌میگفٺ‌مصطفے‌۱۹سالش‌بــود ‌ولےمشخص‌‌بود‌دیگہ‌زمینے‌نیست... تاب‌مونــدن‌نداشٺ رفٺ‌سوریهــ چنـــدروزے‌ازتولد۲۰سالگیش‌گذشته‌بود ڪه‌ولادٺش‌متصـــل‌به‌شهادٺش‌شد💔 . . محمدرضا‌هم‌فقــط‌هفٺ‌ماه‌ازمصطفے‌ بزرگتربود‌اونم‌‌فقط‌۲۰سال‌داشٺ یه‌پســرشــروشیطون‌ڪه‌حجب‌وحیاے خودش‌رو‌درڪنار‌شیطنتش‌داشٺ شهیدرسول‌خلیلے‌بــود انقـــدر‌ملتمس‌‌‌ومتصل‌شهیـــدخلیلے شدڪه‌خودشم‌پرڪشید ورفٺ‌پیش‌رفیقش و‌محمدرضا‌شدمصــداق‌ڪامل‌اینڪه‌ ♥️ . . آقامسعـــود ‌داداش‌بزرگتــرمصطفے‌ومحمدرضابود یه‌پســـر‌خیلے‌فعال‌پرجنب‌وجوش‌ ڪه‌فڪرنمیکنم‌رشته‌ورزشے‌وجود‌داشٺ‌ ڪه‌اونو‌بلـــد‌نباشہ‌وتمرین‌نڪرده‌باشه درڪنار‌تمام‌ورزش‌ها‌ورشته‌هاےِپرهیجانے ڪه‌شرڪت‌مے‌ڪرد اماخیلے‌آروم‌ونجیب‌بود اصلابا‌نگاه‌ڪردن‌‌باچهرش‌آدم‌ آرامش‌مےگرفت آقامسعــود‌همیشه‌سفارش‌مےڪردڪه👇🏻 ڪه‌‌مانباید‌به نزدیک‌بشیم‌بایـــدبراےخودمون‌ترمز ‌بزاریم‌اگه‌بگیم‌فلان‌ڪارڪه‌به‌گناه‌نزدیڪه‌ولے.حروم‌نیسٺ‌روانجام‌بدیم‌تا‌ فاصلہ‌اے‌نداریم.پس‌بایدبراے‌خودمون‌ چندتاترمز‌وعقب‌گردموقع‌نزدیڪ‌ شدن‌به‌گناه‌بزاریم‌تابه‌راحتے‌مرتڪب‌ گناه‌نشیم. 🌱🕊 . . آقا‌احمـــد‌ازهمشــون‌بزرگتر‌بـــود تازه‌متاهل‌جمع‌هم‌‌بــود دوتا‌گل‌پســـر‌ناز‌داشٺ‌ولے‌ ازنازنین‌پسراش‌گذشت‌تابه‌یه‌چیـــز ‌بهتــربرسہ‌یعنے ‌ 😍 خیلے‌ولایے‌بود؛علاقہ‌خاص‌ویژه‌اے به‌حضرت‌آقاداشت‌.یڪ‌تابلوجلودرخونش نصب‌ڪرده‌بود‌‌ڪه‌روش‌نوشته‌شده‌بود: {هرڪہ‌دارد‌بر ‌بدگمان،حق‌ندارد پاگذارد‌دراین‌مڪان}✌️🏻🍃 . . سعے‌ڪنیـــد‌رفاقٺ‌هاتون ‌این‌شڪلےباشه.... وصلـــتون‌ڪنہ‌بہ‌معشـــوق‌اصلے🌙 زرق‌وبرق‌این‌دنیـــا‌ چشمو‌دلٺ‌رو‌تسخـــیرنڪنہ‌‌رفیق... همہ‌ایناگذراسٺ؛‌فقــط‌چیزے‌ڪه‌واسٺ‌میمونہ‌ حُب‌‌بہ‌علے‌وآل‌علے‌وعاشقان‌علے {ع} مثل‌شهدا✨🌸 خیـلے‌مواظب‌خودٺ‌‌باش براے‌ماهم‌دعـــاڪنیــــد التماس‌دعـــا🌹 ومن‌اللہ‌توفیق ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
امروز‌به‌نیت‌سالروز ‌شهادت‌برادرمون.... . . ♥️ هدیه‌میکنیم‌به‌روح‌مطهرشهید🕊🌱 🖐🏻 🌿