✅حرمله بن کاهل از قبیله بنی اسد و از تیراندازان روز عاشورا بود و در میان قتله حضرت سید الشهداء(ع) در صحرای کربلا، شقی ترین آنها حرمله بن کاهل بود که طبق نقل مقاتل، وی مستقیما در شهادت پنج شخص به ترتیب ذیل، نقش داشت :
1⃣حضرت عباس(ع) :👇
بلاذری می نویسد :
📋《قَتَلَ حَرمَلَةُ بْنُ كَاهِلِ الأَسَدِي، العَبَّاسَ بنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبِِ(ع) مَعَ جَمَاعَةِِ وَ تَعَاوَرُوُهُ》
♦️حرمله بن کاهل، عباس بن علی(ع) را در حالی که گروهی به صورت پی در پی به او ضربه می زدند، سرانجام او را به شهادت رساندند.(۱)
2⃣حضرت علی اصغر(ع) :👇
مقتل در این باره می نویسد :
امام حسین(ع) علی اصغر(ع) را در مقابل لشگر، به روی دست گرفت و بلند کرد، و از آنان برای طفل تقاضای آب کرد.
📋《بَینَمَا هُوَ یُخَاطِبُهُم!》
♦️هنوز کلام امام(ع) تمام نشده بود.(۲)
که؛
📋《اِذ رَمَاهُ حَرْمَلَةُ بنُ کاهِل الاَسَدَی بِسَهمٍ فِی حَجرِ الحُسَینِ(ع) فَذَبَحَهُ》
♦️ناگهان حرمله تیری انداخت و آن طفل را در آغوش پدر ذبح کرد.(۳)
یعقوبی می نویسد :
📋《..فَوَقَعَ فِي حَلقِ الصَّبِي، فَذَبَحَهُ، فَنَزَعَ الحُسَينُ(ع) السَّهمَ مِن حَلقِهِ، وَ جَعَلَ يُلَطِّخُهُ بِدَمِهِ》
♦️تیر به گلوي اين كودك نشست و حلقش را دريد و امام حسين(ع) تير را از گلويش بيرون آورد در حالي كه او به خون خود آغشته شده بود.(۴)
3⃣امام حسین(ع) :👇
ابن طاووس در این باره می نویسد :
در مورد نحوه شهادت امام حسین(ع) نقل شده است که، در روز عاشورا؛
📋《فَأَتَاهُ [حَرْمَلَةُ] سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِهِ》
♦️حرمله بن کاهل، تیرى سه شاخه و زهرآلودی را به قلب امام حسین(ع) نشانه رفت و آن تیر بر قلب مقدس امام(ع) نشست.(۵)
4⃣حضرت عبدالله بن حسن مجتبی(ع) : 👇
ابن نمای حلی در این باره می نویسد :
در همان لحظاتى که امام حسین(ع) در شهادتگاه خود با لب تشنه، در حالی که همچنان خون از او می رفت و ضعیف گشته بود و غرق در خون شده بود، دشمن قدری توقف نمود و سپس همگی به سمت ایشان یورش بردند.
در این هنگام؛
عبدالله فرزند امام حسن مجتبی(ع) از سراپرده بانوان بیرون آمد و شتابان خود را به عموى گرانمایه اش حسین(ع) رسانید تا عمو را یارى کند.
در این هنگام؛ عمه اش زینب کبری(س) خود را به او رساند تا وى را به خیمه ها بازگرداند، امّا او پایدارى کرد و بازنگشت و فریاد بر آورد که :
به خداى سوگند! از عمویم جدا نخواهم شد و او را تنها نخواهم گذاشت!
یکى از تجاوزکاران اموى بنام بحر بن کعب به سوى امام حسین(ع) روى آورد، که عبدالله فریاد بر آورد :
هان اى پلید زاده! آیا مى خواهى عمویم را به شهادت برسانى؟
آن پلید نیز شمشیرى بر آن کودک فرود آورد و عبدالله دست خود را سپر ساخت که دستش از بدن جدا شد!
او در حالى که دستش تنها به پوست آویزان بود، فریاد بر آورد که :
عمو جان مرا دریاب!
امام حسین(ع) او را در آغوش کشید و بر سینه چسباند.
در این هنگام ؛
📋《فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ [بِسَهمِِ] فَذَبَحَهُ》
♦️پس آن گاه حرمله گلوى آن کودک محبوب را هدف تیر خود ساخت و سرش را از پیکرش جدا کرد!(۶)
5⃣ابوبکر بن حسن مجتبی(ع) :👇
ابن اثیر نقل می کند :
📋《وَ قُتِلَ أَبُوبَكرِِ بنِ أَخِيِهِ الحَسَنِ(ع) أَيضَاً وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدِِ قَتَلَهُ حَرمَلَةُ بنُ الكَاهِلِ رَمَاهُ بِسَهمِِ》
♦️ابوبکر پسر حسن(ع) که برادر زاده امام حسین(ع) بود در روز عاشورا پس از برادرش، قاسم بن حسن(ع) شهید شد، که مادرش ام ولد بود و او توسط تیر حرمله بن کاهل اسدی به شهادت رسید.(۷)
@TarikhEslam
ادامه مطالب :👇
💀اما عاقبت حرمله بن کاهل اسدی لعین :
منهال بن عمرو از شیعیان و یاران امام سجاد(ع) می گوید :
پس از زیارت خانه کعبه، از مکه عازم مدینه شدم و خدمت امام سجاد(ع) رسیدم.
امام(ع) از من پرسید :
📋《يَا مِنْهَالُ! مَا فَعَلَ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ اَلْأَسَدِيُّ؟》
♦️ای منهال! از حرمله بن کاهل اسدی چه خبر؟
عرض کردم :
📋《تَرَكْتُهُ حَيّاً بِالْكُوفَةِ》
♦️هنگامی که از کوفه خارج شدم، زنده بود!
سپس دیدم امام(ع)، هر دو دستش را به دعا بلند کرد و چنین فرمود :
📋《اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلْحَدِيدِ! اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلنَّارِ》
♦️خدایا! خدایا سوزش تیغ را به او بچشان، خدایا سوزش آتش را به او بچشان.
منهال می گوید :
پس از زیارت، از مدینه عازم کوفه شدم، هنگامی که به کوفه رسیدم، مختار مشغول کشتن قتله کربلا بود و من قبلاً با او رفاقت قدیمی داشتم؛ چند روزی در خانه، برای دید و بازدید مردم نشستم و پس از آن به قصد دیدار با مختار، سوار بر مرکبم شدم و به سوی او شتافتم.
او را در خارج از خانهاش با گروهی دیدار نمودم، گویا به مأموریتی میرفتند.
📋《رَكِبْتُ مَعَهُ حَتَّى أَتَى اَلْكُنَاسَةَ فَوَقَفَ وُقُوفَ مُنْتَظِرٍ لِشَيْءٍ وَ كَانَ قَدْ وَجَّهَ فِي طَلَبِ حَرْمَلَةَ بْنِ كَاهِلٍ》
♦️من نیز با آنان همراه شدم و به راه افتادم و از اوضاع صحبت میکردیم تا به محله «کناسه» رسیدیم.
مختار، در آنجا ایستاد و گویی منتظر است و به نقطهای مینگریست و به او خبر داده بودند که اینجا مخفی گاه حرمله است، سپس تعدادی از افرادش را به جستجوی حرمله، گسیل داشت و خود همچنان آنجا ماند.
دیری نپائید که مأموران با تاخت برگشتند و با خوشحالی فریاد زدند :
بشارت ای امیر بشارت! حرمله دستگیر شد.
عدهای، حرمله را کشان کشان به نزد مختار آوردند.
مختار گفت :
📋《اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي مَكَّنَنِي مِنْكَ ثُمَّ دَعَا بِالْجَزَّارِ!》
♦️خدای را سپاس که به چنگ افتادی!
بلافاصله جلّاد را فرا خواند و به او دستور داد :
📋《اِقْطَعُوا يَدَيْهِ فَقُطِعَتَا!
ثُمَّ قَالَ : اِقْطَعُوا رِجْلَيْهِ فَقُطِعَتَا!
ثُمَّ قَالَ : اَلنَّارَ! اَلنَّارَ!
فَأُتِيَ بِطُنِّ قَصَبٍ ثُمَّ جُعِلَ فِيهَا ثُمَّ أُلْهِبَ فِيهِ اَلنَّارُ حَتَّى اِحْتَرَقَ》
♦️اول دو دستش را قطع کن!
جلّاد بلافاصله با ضربتی سخت دو دست نحس او را قطع کرد.
سپس مختار فریاد زد : دو پایش را نیز قطع کن! و جلاد، فرمان را اجراء کرد.
جسد بی دست و پای حرمله، در خون کثیفش غوطه میخورد که باز مختار صدا زد :
آتش! آتش!
و بلافاصله، چوبهای نازکی را روی جسد انداختند و آتش زدند و جسد آن جنایتکار همچنان میسوخت.
در این هنگام من گفتم :
📋《سُبْحَانَ اَللَّهِ! سُبْحَانَ اَللَّهِ!》
مختار دلیل تسبیح من را پرسید و من نیز برای او ماجرا را شرح دادم و گفتم :
《دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ(ع) فَسَأَلَنِي عَنْ حَرْمَلَةَ فَأَخْبَرْتُهُ أَنِّي تَرَكْتُهُ بِالْكُوفَةِ حَيّاً فَرَفَعَ يَدَيْهِ وَ قَالَ :
اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلْحَدِيدِ! اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلنَّارِ!》
♦️در سفرم به مدینه، خدمت على بن حسين(ع) رسیدم که آن حضرت(ع) أحوال حرمله از من پرسيد و من خبر دادم كه؛ هنگام ترک کوفه، او را زنده دیدم.
سپس دستان مبارک را بالا برد و فرمود :
خدایا! سوزش تیغ را به او بچشان، خدایا! سوزش آتش را به او بچشان.
در این هنگام مختار گفت :
📋《اَللَّهَ! اَللَّهَ! أَ سَمِعْتَ عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ(ع) يَقُولُ هَذَا؟》
♦️اللّٰه! اللّٰه! آيا تو شنيدى که على بن حسين(ع) این را فرمود؟
گفتم :
📋《اَللَّهَ! اَللَّهَ! لَقَدْ سَمِعْتُهُ》
♦️الله! الله! به خدا كه شنيدم اين را فرمود.
سپس مختار، از این که دعای امام سجاد(ع) به دست او تحقق یافته است، سجده شکر به جای آورد.(۸)
《أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى القَومِ الظَّالِمِینَ》
📚منابع :
۱)انساب الاشراف بلاذری، ج۳، ص۲۰۱
۲)يَنابيع المودة قُندوزی، ج۳،ص۷۹
۳)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۴۶
۴)تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۵
۵)اللهوف ابن طاووس، ص۱۲۰
۶)مثیر الأحزان ابن نما حلی، ص ٧٣
۷)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۹۲
۸)كشف الغمة اربلی، ج۲، ص۱۱۲
@TarikhEslam
✅عَمرو بن حَجّاج زُبَیدی از کسانی بود که برای امام حسین(ع) نامه نوشت و ایشان را به کوفه دعوت کرد.
اما در روز عاشورا یکی از فرماندهان لشکر کوفه بود که چهار هزار نفر تحت فرمان او بودند.
او از عمر بن سعد دستور یافته بود که بین شریعه آب و اردوگاه امام حسین(ع) فاصله بیاندازد.
بلاذری می نویسد :
عمرو در روز عاشورا با عربده های مستانه خود خطاب به امام حسین(ع) می گفت :
📋《یَا حُسَینُ(ع)! هَذَا الفُرَاتُ تَلَغُ فِيهَا اَلْكِلاَبُ وَ تَشْرَبُ مِنْهُ اَلْحَمِيرُ وَ الخَنَازِیرُ! وَاللَّهِ لَا تَذُوقُ مِنْهُ جُرعَةً حَتَّى تَذُوقَ الحَمِیمَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ!》
♦️ای حسین! این آب فرات است که از آن سگها، الاغها و خوکها آب مینوشند.
سوگند به خدا! تو از آن جرعهای هم نمینوشی تا این که در آتش دوزخ از حمیم آن بنوشی.(۱)
بلاذری در جای دیگر می نویسد :
📋《..قَبْلَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ(ع) بِثَلاَثٍ، لَمَّا اِشْتَدَّ عَلَى اَلْحُسَيْنِ(ع) وَ أَصْحَابِهِ اَلْعَطَشُ دَعَا اَلْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَخَاهُ، فَبَعَثَهُ فِي ثَلاَثِينَ فَارِساً وَ عِشْرِينَ رَاجِلاً، وَ بَعَثَ مَعَهُمْ بِعِشْرِينَ قِرْبَةً!
فَجَاءُوا حَتَّى دَنَوْا مِنَ اَلْمَاءِ لَيْلاً وَ اِسْتَقْدَمَ أَمَامَهُمْ بِاللِّوَاءِ نَافِعُ بْنُ هِلاَلٍ اَلْجَمَلِيُّ!》
♦️سه روز قبل از شهادت امام حسین(ع)، هنگامی که محاصره امام حسین(ع) و یارانش از سوی سپاه عمر بن سعد، شدت گرفت و راه ورود به آب نیز بر امام حسین(ع) و یارانش بسته شد. امام حسین(ع) حضرت ابوالفضل العباس(ع) را به حضور طلبید و به ایشان فرمودند که شبانه و به پرچمداری نافع بن هلال با سی سوار و بیست پیاده، به سوی فرات رفته آب به خیمهها برسانند.
هنگامی که به شریعه رسیدند، بین عمرو بن حجاج زبیدی که مسئول منع آب بود، با نافع بن هلال مکالمه ای صورت گرفت.
عمرو بن حجاج گفت : کیستی و چه می خواهی؟
نافع گفت :
📋《جِئْنَا نَشْرَبُ مِنْ هَذَا اَلْمَاءِ اَلَّذِي حَلَّأْتُمُونَا عَنْهُ》
♦️آمده ایم از این آب که ما را از آن منع کرده اید، بنوشیم.
عمرو گفت : گوارایت باد، بنوش![ولی برای حسین(ع) مبر!]
نافع گفت :
📋《لاَ! وَ اَللَّهِ لاَ أَشْرَبُ مِنْهُ قَطْرَةً وَ حُسَيْنٌ(ع) عَطْشَانُ وَ مَنْ تَرَى مِنْ أَصْحَابِهِ [وَ أَشَارَ إِلَى أَصْحَابِهِ] فَطَلَعُوا عَلَيْهِ》
♦️نه به خدا سوگند! قطرهای از آن آب نمینوشم، در حالیکه حسین(ع) و خاندان و یاران همراهش، همه تشنهاند.
عمرو گفت :
📋《لاَ سَبِيلَ إِلَى سَقْيِ هَؤُلاَءِ، إِنَّمَا وُضِعْنَا بِهَذَا اَلْمَكَانِ لِنَمْنَعَهُمُ اَلْمَاءَ》
♦️به هيچ وجه اينها نمىتوانند آب بنوشند، اصلا ما اينجا قرار گرفتهايم تا آب را بر آنها ببنديم.
در این هنگام؛ عمرو بن حجاج و يارانش به سويشان حمله بردند، ولى حضرت عباس(ع) و نافع بن هلال جلويشان را سدّ كردند، و دیگر اصحاب از این فرصت استفاده کردند و مشکهایشان را پر کردند و برگشتند.(۲)
عمرو بن حجاج در روز عاشورا سربازان خود را به جنگ با امام حسین(ع) تشویق و ترغیب می نمود، در حالی که چنین می گفت :
📋《قَاتِلُوُا مَن مَرَقَ عَنِ الدِّینِ وَ فَارَقَ الْجَمَاعَةَ》
♦️بجنگید، بجنگید باکسی که از دین خدا برگشته و از صف مسلمانان بیرون رفته است.
امام حسین(ع) وقتی گفتار عمروبن حجاج را شنید فرمود :
📋《وَیْحَکَ یا عَمْرُو! أ عَلیَّ تُحَرِّضُ النَّاسَ؟
أََ نَحْنُ مَرَقْنَا مِنْ الدّینِ وَ اَنْتَ تُقِیمُ عَلَیْهِ؟
سَتَعْلَمُونَ اِذَا فَارقَتْ اَرْواحُنَا اَجْسَادَنَا مَنْ اَوْلَی بِصَلیِ النَّارِ》
♦️ای بر تو ای عمرو! آیا مردم را به این بهانه و اتهام که ما از دین خدا خارج شده ایم به جنگ و ریختن خون ما تشویق و ترغیب می کنی؟
آیا ما از دین خدا خارج شده ایم و تو در دین خدا پا برجا هستی؟
نه، هرگز چنین نیست؛ روزی که روح از تن ما جدا گردید، خواهید فهمید که چه کسی سزاوار آتش است!(۳)
بعد از واقعه کربلا، عمرو بن حجاج، از مخالفان قیام مختار بود و در جنگ عبدالله بن مطیع با مختار، از یاران ابن مطیع بود.
در روز شکست شورشیان علیه مختار ناپدید شد. مختار، خانهاش را ویران و اموالش را مصادره کرد.
بلاذری می نویسد :
عمرو راهی بصره شد ولی از ترس سرزنش مردم به سراف فرار کرد و در واقصه از تشنگی به هلاکت رسید و وقتی سپاهیان مختار به او رسیدند هنوز رمقی در بدن داشت و آنان سر از تنش جدا کردند.(۴)
《أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى القَومِ الظَّالِمِینَ》
📚منابع :
۱)انسابالاشراف بلاذری، ج۳، ص۱۸۲
۲)انساب الاشراف بلاذری، ج۳، ص۱۸۱
۳)البدایه و النهایه ابن کثیر، ج۸، ص۱۸۲
۴)انساب الاشراف بلاذری، ج۶، ص۴۰۹
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
2⃣1⃣1⃣روز بیستم محرم سال ۶۱ هجری قمری، دفن بدن #جون_بن_حوی_رحمه_الله غلام #امام_حسین_علیه_السلام در
3⃣1⃣1⃣کاروان روءس شهدای کربلا و ماجرای اسلام آوردن راهب مسیحی!👇
#روز_شمار_عاشورا
#وقایع_ماه_محرم_الحرام
@TarikhEslam
✅داستان اسلام آوردن راهب مسیحی، در منابع متعددی از کتب شیعه و اهل سنت، ذکر شده است از جمله؛
در کتاب الخرائج و الجرائح قطب الدین راوندی[متوفی سال۵۷۳ق](۱) و کتاب تذکرۀ الخواص ابن جوزی[متوفی سال۶۵۴ق](۲) و همچنین در کتاب مناقب ابن شهرآشوب[متوفی سال۵۸۸ق] ذکر شده است.
👤سید ابن طاووس درباره افرادی که سر مبارک امام حسین(ع) را حمل می کردند، می نویسد :
📋《لَمّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي(ع) وَ حَمَلُوا بِرَاءْسِهِ جَلَسُوا يَشْرَبُونَ وَ يَجِيى ءُ بَعْضُهُمْ بَعْضا بِالرَّاءْسِ فَخَرَجَتْ يَدُ وَ كَتَبَتْ بِقَلَمٍ حَديدٍ عَلَى الْحائِطِ :
اَ تَرْجُو اءُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً،
شَفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسابِ؟!》
♦️وقتی امام حسين(ع) به درجه شهادت نائل آمد، سر مطهر آن جناب را به سوى شام مى بردند و در هر منزلى كه فرود مى آمدند، حمل كنندگان آن سر مقدس مى نشستند و شراب می خوردند و بعضى از ايشان آن سر انور را به نزد بعضى ديگر مى آورد.
پس در آن حين، دستى از غيب بيرون آمد و با قلم آهنى اين شعر را بر ديوار نوشت :
آيا امتى كه حسين(ع) را كشتند، در روز قيامت اميد شفاعت جدّ او را دارند؟!
📋《فَلَمَّا سَمِعُوا بِذلِکَ تَرَکُوا الرَّأْسَ وَ هَزِمُوا》
♦️ماموران ابن زياد چون اين صحنه را ديدند، سر مبارک امام حسین(ع) را رها کردند و همگى از ترسشان گريختند.(۳)
👤ابن شهر آشوب این قضیه را با داستان کامل راهب مسیحی می نویسد :
وقتی عُبیدالله بن زياد به سرکردگی خولی بن یزید أصبَحی سر امام حسين(ع) را همراه با زنان و اطفال از نسل رسول اکرم(ص) که سخت در بندشان كرده بود، سوار بر شترِ بى جهاز به سمت شام نزد یزید بن معاویه فرستاد.
لشگریان هرگاه در منزلى فرود مى آمدند، سر را از صندوق مخصوص آن بيرون مى آوردند و آن را بر سرِ نيزه مى كردند و همه شب تا هنگام حركت، از آن، محافظت مى كردند و سپس آن را به صندوق، باز مى گرداندند و حركت مى كردند.
لشکر خولی، در یکی از شبها در کنار دیر راهبی در حوالی شهر حلب، منزل کرده و سر مبارک را بر نیزه کرده و دور او نشسته و از آن حراست می کردند.
و همگی به شُرب خمر مشغول گشتند.
در آنجا در سه نوبت دستی از غیب بیرون شده بر دیوار بیرونی دیر و عبادتگاه، ابیاتی در لعن و عذاب قاتلان امام حسین(ع) می نوشت.
لشکریان از این ابیات خوف کرده و عیش و طرب رها را رها کردند و از صاحب دیر درخواست کردند که شب را در درون دیر بگذرانند.
آن غذا بر آنان ناگوار شد و آن شب با ترس خوابیدند.
نیمه شب، صدایی به گوش راهب رسید، چون گوش داد ذکر تسبیح و تقدیس الهی شنید.
راهب برخاست و سر از پنجره ی دیر بیرون کرد.
📋《رَأَى الرّاهِبُ نوراً مِن مَكانِ الرَّأسِ إلى عَنانِ السَّماءِ، فَأَشرَفَ عَلَى القَومِ》
♦️راهب دید از صندوقی که در کنار دیوار نهاده اند، از جايگاهِ سر مبارک امام حسین(ع)، تا دوردستِ آسمان نور عظیمی به جانب آسمان بالا می رود.
📋《وَ قالَ: مَن أنتُم؟
قالوا: نَحنُ أصحابُ ابنِ زِيادٍ.
قالَ: وهذا رَأسُ مَن؟
قالوا: رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، ابنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ(ص).
قالَ: نَبِيُّكُم؟
قالوا: نَعَم.
قالَ: بِئسَ القَومُ أنتُم، لَو كانَ لِلمَسيحِ وَلَدٌ لَأَسكَنّاهُ أحداقَنا》
♦️آن راهب به آنان رو كرد و گفت :
شما كيستيد؟
گفتند : ما ياران ابن زياد هستيم.
راهب گفت : اين سرِ كيست؟
گفتند : سرِ حسين بن على بن ابى طالب پسر فاطمه، دختر پيامبر خدا(ص) است.
راهب مسیحی گفت : پيامبرتان؟!
گفتند : آرى.
راهب گفت : قوم بدى هستيد!
اگر مسيح(ع) فرزندى داشت، او را بر بالاى چشمانمان جاى مى داديم.
راهب بسی ناراحت و محزون شد و برای نگه داشتن سر امام حسین(ع) برای یک شب به سپاهیان ابن زیاد پیشنهاد وسوسه انگیزی داد.
📋《ثُمَّ قالَ : هَل لَكُم في شَيءٍ؟
قالوا : وما هُوَ؟
قالَ : عِندي عَشَرَةُ آلافِ دينارٍ تَأخُذونَها، وتُعطونِّي الرَّأسَ يَكونُ عِندي تَمامَ اللَّيلَةِ، وإذا رَحَلتُم تَأخُذونَهُ!
قالوا: وما يَضُرُّنا، فَناوَلوهُ الرَّأسَ، وناوَلَهُمُ الدَّنانيرَ، فَأَخَذَهُ الرّاهِبُ، فَغَسَلَهُ وطَيَّبَهُ، وتَرَكَهُ عَلى فَخِذِهِ، وقَعَدَ يَبكي اللَّيلَ كُلَّه》
♦️سپس راهب گفت : آيا موافقيد كارى كنيم؟
گفتند : چه كارى؟
گفت : ده هزار دينار، نزد من است.
آن را مى گيريد و در عوض امشب، سر را به من مى دهيد و آن را هنگام حركت، از من پس مى گيريد.
گفتند : براى ما زيانى ندارد.
سر را به او دادند و دينارها را داد و سر را گرفت و آن را شست و خوشبو كرد و روبروی خود قرار داد و همه شب را به گريه نشست.
@TarikhEslam
ادامه مطلب :👇
آنگاه، راهب از حضرت مسیح(ع)، عاجزانه می خواهد، سر مبارک امام حسین(ع)، که نورانیت را به سمت آسمان و با حالتی معجزه گونه، ساطع می کند، با راهب، سخن بگوید.
📋《وَ قَالَ : يا رَبِّ! بِحَقِّ عِيسَى تَأمُرُ هذَا الرَّأسَ بِالتَّكَلُّمِ مَعِي!
فَتَكَلَّمَ الرَّأسُ، وَ قَالَ : يا راهِبُ، أيَّ شَيءٍ تُريدُ؟
قالَ : مَن أنتَ؟
قالَ : أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى(ص)، وأنَا ابنُ عَلِيٍّ المُرتَضى(ع)، وأنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ(س)، وأنَا المَقتولُ بِكَربَلاءَ، أنَا المَظلومُ، أنَا العَطشانُ، فَسَكَتَ.》
♦️راهب، سرش را بلند كرد و گفت : پروردگارا! به حقّ عيسى، به اين سر بگو كه با من، سخن بگويد.
سر مبارک امام(ع)، به امر الهی، با راهب سخن گفت : اى راهب! چه مى خواهى؟
راهب گفت : تو كيستى؟
امام(ع) فرمود : من، فرزند محمّدِ مصطفى(ص) و پسر علىِ مرتضى(ع) هستم. پسر فاطمه زهرا(س) و مقتول كربلايم. من، مظلوم و تشنه كامم» و ساكت شد.
📋《فَلَمّا أسفَرَ الصُّبحُ.
قالَ : يا رَأسُ، لا أملِكُ إلّانَفسي!
فَوَضَعَ الرّاهِبُ وَجهَهُ عَلى وَجهِهِ!
فَقالَ : لا أرفَعُ وَجهي عَن وَجهِكَ حَتّى تَقولَ : أنَا شَفيعُكَ يَومَ القِيامَةِ.
فَتَكَلَّمَ الرَّأسُ، فَقالَ: ارجِع إلى دينِ جَدّي مُحَمَّدٍ(ص).
فَقالَ الرّاهِبُ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَّا اللَّهُ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللَّهِ، فَقَبِلَ لَهُ الشَّفاعَةَ.》
♦️و صبحگاه گفت : اى سر! من اختياردار جز خود نيستم!
راهب، صورت به صورتش نهاد و گفت : صورتم را از صورت تو بر نمى دارم تا بگويى : من، شفيع تو در روز قيامت هستم!
سر به سخن در آمد و گفت : به دين جدّم محمّد(ص)، درآى!
راهب گفت : گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند نيست و گواهى مى دهم كه محمّد(ص) پيامبر خداست.
آن گاه سر مبارک حسين(ع) پذيرفت كه شفاعتش كند.
📋《ثُمَّ خَرَجَ عَنِ الدَّيرِ وما فيهِ، وصارَ يَخدِمُ أهلَ البَيت(ع)》
♦️آن گاه راهب، از دِير (عبادتگاه) و راه و عقيده اى كه در آن بود، خارج شد و خادم اهل بيت(ع) گرديد.(۴)
📚منابع :
۱)الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۸۰
۲)تذکرۀ الخواص ابن جوزی، ص۲۶۳
۳)اللهوف ابن طاووس، ص۱۷۳
۴)مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۶۰
@TarikhEslam