eitaa logo
تـسـ﷽ـنیـم تفسیرقطره‌ای‌نور،حجة الاسلام قرائتی‌ #فقط‌به عشق‌علی‌ع
1.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
219 فایل
کانال برهان درتلکرام https://t.me/joinchat/PyZlA2oWvG-fieBb آرشیو کانال تسنیم، شروع مجدد آیات قرآن درایتا @ARSIVTASNiM کانال دیگرما درایتا @Darmahzareghora نظرات 👇-کپی+صلوات نذرظهور https://eitaa.com/joinchat/97321157Gf8faec81aa
مشاهده در ایتا
دانلود
: امسال حجم جدیدی از غربت امام مهدی علیه‌السلام برایمان مکشوف شد! : «سربازان خطرناک امام مهدی علیه‌السلام» ✍️ ساعت از ۱۲ شب گذشته بود! روز سوم از آغاز کمپین who is imam mahdi. بازار نجف خلوت شده بود و تقریباً کسی به غرفه مرکزی کمپین مراجعه نمی‌کرد. برخلاف مشایه که بچه‌ها تا صبح مشتری داشتند و کار می‌کردند. • غرفه را تعطیل کردیم و همه بچه‌ها رفتند به محل اسکان برای استراحت. و من در چادر ماندم تا برنامه‌ی فردا و شیفت‌بندی بچه‌‌ها را برای روز چهارم بنویسم. چشمانم سنگین بود و خسته‌تر از آن بودم که قبل از رفتن بچه‌ها حس می‌کردم. خوابم برد و کمتر از چند دقیقه خواب دیدم سه فوج از شیاطین با سه نوع چهره متفاوت به زمین نزدیک می‌شوند. هرچه نزدیک‌تر می‌شدند صدایی از جنس تمسخر و قهقهه به نام مبارک امام مهدی علیه‌السلام در فضا می‌پیچید! اما آنها از سطحی به بعد، قابلیت نزدیک شدن به آدمها را نداشتند. فقط در لحظه‌ای که این صداهای قهقهه و تمسخر توجه کسی را جلب می‌کرد و او را به شک می‌انداخت، تزلزل وجود او از بیرون قابل تشخیص بود و انگار این، راه را برای نزدیک شدن شیاطین فراهم می‌کرد. لذا به سویش یورش برده و درون او را به چنگ می‌آوردند. • با ترس عجیبی بیدار شدم، و می‌دانستم که این خواب هشداریست برای من که مراقب استقامت خودم و بچه ها باشم در فتنه‌ها و حمله‌هایی که احتمالاً متوجه ما خواهد شد. همین رمز امنیّت مان خواهد بود. • صبح که کار را شروع کردیم و با هجمه‎‌ی تند چند فرقه انحرافی مهدویت روبرو شدیم. می‌آمدند جلوی غرفه و شبهه می‌انداختند و سعی می‌کردند «ولایت در مهدویت» را زیر سوال ببرند. از سویی مشکلاتی که از سوی بعضی مبغضان و یا جاهلان دولت عراق پیش آمد و منجر به آزارهایی شد که بچه‌ها متحمل شدند تا بالاخره به لطف خدا و حمایت وزارت خارجه حل شد و آرامش برقرار گردید. • در تمام این لحظه‌ها نشسته بودم و به پاسخهای شیرین تعاملگران غرفه مرکزی به این سرکردگان فِرَق انحرافی گوش می‌دادم . آنقدر «اصل اصالت تخصص» و «جایگاه انسان کامل» در زندگی بشر و نیز «نقش حکمرانی ولایی را در ایجاد تمدن نوین اسلامی» خوب درک کرده بودند، که در نهایت آرامش در برابر رگهای برافراشته و صورت سرخ شده آنان پاسخ می‌گفتند، بدون آنکه سعیِ آنان ذره‌ای تردید در قلبشان ایجاد کند... و من هر لحظه با خودم می‌گفتم : این است فرق تعاملگر و مبلّغی که «انسان‌شناسی» می‌داند، و ما در این رحم، مسلط به اسحله‌ای شدیم که زیربنایی‌ترین ابزار در آخرالزمان بود. • امسال حجم جدیدی از غربت امام مهدی علیه‌السلام برایمان مکشوف شد! غربتی که علّت بزرگش ماییم ! که به فرموده رهبری، هنوز تبیین به روش انبیاء را نیاموخته‌ایم. روش انبیاء یعنی : «من عرف نفسه فقد عرف امامه » یعنی : انسان‌شناسی = امام شناسی و همین ضعف ، باعث شد شیعه بعد از سالها تحصیل دروس الهی و فعالیت جهادی هنوز قلبش از غیبت امام زخمی نیست! و این یعنی یک جای کار می‌لنگد. ما تمام عزممان را جزم کرده‌ایم سنگ هم از آسمان ببارد این کمپین را جهانی کنیم و می‌کنیم ان‌شاءالله ! ترجمه سایت Whoisimammahdi.com را به زبانهای «اردو و فرانسه» نیز شروع کرده‌ایم. اگر از میان شما عزیزان، هستند کسانی که علاوه بر تسلط بر این دو زبان، به مفاهیم انسان‌شناسی استاد شجاعی مسلّط باشند و حاضرند بصورت جهادی و دغدغه‌مند (حداقل روزی دو الی سه ساعت کار مفید) در این امر عظیم ما را یاری نمایند لطفاً از طریق آیدی زیر با پشتیبان روابط بین‌الملل اعلام آمادگی نموده و متن کوتاه آزمونِ ورودی ترجمه را برای سنجش اولیه، دریافت کنند: @International_rrelations 🍃 @Tasniim الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج .
: «در راهپیمایی این هفته، همه‌ی آن آدمها دیگر در نگاهم فرق کرده بودند!» : «قیام سربازان امام مهدی علیه‌السلام از دل اروپا و آمریکا» ✍️ وقت ضبط تصاویر اعتراضات و دابسمش ویدئو موزیک Free Palestine (فلسطینِ آزاد) در کشور سوئد بود! همین ویدئو موزیکی که اولین تولید کمپین Who Is Imam Mahdi است و دیشب همزمان از رسانه ملی و وب‌سایت کمپین و صفحات استاد شجاعی منتشر شد (پیام ریپلای شده) • مدیر تولید این تصاویر تعریف کرد برای ما که : با چند نفر از دوستان که برای ضبط این تصاویر مناسب بودند، هماهنگ شدم و پیش‌نیازهای ضبط و ... را هم چیدم. اما روزی که تجمع در محل مقررش شکل گرفت آنان که قول داده بودند نیامدند! • مانده بودم میان زمین و هوا و تجمعی که تا هفته‌ی بعد دیگر تشکیل نمی‌شد و تمام ساز و کارهای چیده شده و هزینه‌های پرداخت شده به فنا می‌‌رفت! علیرغم همه‌ی کنسلی‌ها و خرابکاری‌هایی که چندبار اتفاق افتاد، من نوری را در جانم احساس می‌کردم که خاموش نمی‌شود! و یقین داشتم این نور امید بی‌دلیل نیست. • رفتم میان جمعیت و یکی یکی با مردم صحبت کردم و با آنها درباره‌ی این موزیک ویدئو حرف زدم. اینکه ما کیستیم و دنبال چه هدفی می‌گردیم و ... از آنها خواستم برای ضبط تصاویر دابسمش این موزیک کمکم کنند. کسانی که چهره‌هایشان را در تصویر می‌بینید به گونه‌ای پذیرفتند مرا، و به گونه‌ای بدون ترس و مشتاق کنارم قرار گرفتند و شروع به حفظ کردن ابیات این موزیک نمودند که تصورش را هم نمی‌کردم. با اینکه می‌دانستند تولید اینکار را مسلمانان، آنهم در جمهوری اسلامی ایران پشتیبانی می‌کنند و این ممکن بود برایشان خطرآفرین باشد. • من آنجا بود که ایمان آوردم به این کلام استاد که؛ قیام جوانان اروپایی که بزودی از فرماندهان لشکر امام مهدی علیه‌السلام خواهند بود، آغاز شده و در حال طی مراحل بلوغ خویش است. 👍 در راهپیمایی این هفته، همه‌ی آن آدمها دیگر در نگاهم فرق کرده بودند! از نظرم، هرکدامشان فرزند باوفای امام دوازدهم بودند که بزودی قرار است سکان اداره لشکری را بدست گرفته، و جهان را به موعود مبارک و صلح‌آفرینش تحویل دهند. این ویدئو موزیک را اینجا می‌توانید ببینید:👇 eitaa.com/ostad_shojae/38786 • دریافت نسخه های : √ انگلیسی (بدون زیرنویس)عربی (با زیرنویس عربی) Whoisimammahdi.com 🍃 @Tasniim الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج .
: اعتماد به تو صبری میدهد که از ناامیدی حفظت خواهد کرد. : ناامیدی در ابتلائات آخرالزمانی ! ✍️ در آسانسور باز شد و مثل همیشه هردوشان جلوی در منتظرم بودند! اما پر از غصه و اضطراب ! با همان وسایلی که در دستم بود بغلشان کردم و رفتم داخل! یکی‌، کم‌طاقت‌تر است و حرفهایش را تندی باید بگوید... شروع کرد به نق زدن که اگر چنین و چنان کرده بودند؛ الآن کسی جرات ترور چارت سازمانی حزب‌الله را نداشت ! حالا، با این وضعیت دیگر چه امیدی هست به پیروزی حزب‌‌الله؟ دیگر چه امیدی هست به پیروزی اسلام در نبرد تمدن‌ها ؟ اینجوری می‌خواهیم امنیت امام مهدی علیه‌السلام را تامین کنیم تا ظهور کند؟ ههههه چه مسخره! • همینطور که میوه‌ها را داخل سینک خالی می‌کردم، به حرفهایش گوش می‌دادم. حرفش که تمام شد سرش را روی سینه گذاشتم و گفتم بیا بنشین باهم یک ویدئو ببینیم ! ویدئوی «مراقب مواضع خود در این جنگ تمام عیار باشید» که دیروز در کانال بارگزاری شد را باهم دیدیم! کمی آرام شد. بغلش کردم و گفتم : این آیه را بارها برایت خواندم یادت هست ؟ وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (انبیاء/ 105) ما بعد از تورات در زبور (داود) نوشتیم که البته بندگان صالح من، وارثان زمین خواهند شد. خدا در این آیه و در یک عالمه آیه دیگر در تمام کتب آسمانی‌اش که تمامش را در سایت امام مهدی علیه‌السلام آوردیم (و تو مطالعه کردی) قول داده که وراثت زمین با صالحان خواهد بود و دین اسلام تمام جهان را فرا خواهد گرفت و بر کفر غلبه خواهد کرد! • گفت : خب ؟ گفتم : یک سوال دارم ! اینکه خدا بخواهد در خانه‌ی ما یک تغییری بوجود بیاورد، اگر من نباشم، با هیچ کسِ دیگه‌ای نمی‌تواند یعنی؟ گفت چرا می‌تواند! گفتم : خدای خانه‌ی ما، همان خدائیست که قرآن را برای آگاهی تو از جریان زمان آفریده پسرم. اینکه بدانی خط تاریخ کدام سمتش حق است و کدام سمتش باطل! و بعد بروی سمت حق بایستی و سنگ هم اگر از آسمان آمد استقامت کنی و در دلت آب تکان نخورد. چون خدای تو خوش دارد ابراهیم را داخل آتش ببرد و بعد آنرا گلستان کند؛ ولی به ابراهیم هم نمی‌گوید که قرار است آتش را برایش گلستان کند. اگر اعتبار جبهه حق به آدمهایش بود که بعد از هر پیامبر و امامی باید این جریان به فنا می‌رفت.. و این درحالیست که خداوند بعد از غیبت امام معصوم نیز، از طریق شبکه ولایتی، امانت خود را (دین) به سمت مقصد موعودش (غلبه تمدن الهی بر تمدن طبیعی در جهان) به پیش برد. • گفت : خب اینها درست! ولی اگر همین کار را با کشور ما کردند چه ؟ گفتم : حق‌طلبی هزینه دارد عزیزم. و شهادت هزینه‌ی این مسیر است! مگر یازده امام ما شهید نشدند؟ گفت : چرا... ولی نه اینکه ما دستی دستی فرماندهان خود را به کشتن بدهیم! اگر پاسخی درخور ترور اسماعیل هنیه داده بودیم؛ الآن این جرات را به دشمن نمی‌دادیم ! گفتم : چند مسئله هست : 1- اصلاً معلوم نیست این دشمن وحشی که در آخرین مراحل غرق شدنش چنگ به هر روشی برای بقا می‌زند، اینکار را نمی‌کرد ! 2- آیا تو پاسخ ترور را فقط ترور می‌بینی ؟ پاسخِ مناسب همیشه آنی نیست که من و تو فکرش را می‌کنیم. این غده سرطانی باید ریشه‌اش زده شود، و قطع ریشه‌ی «امامِ جور» سلطنت «امام حق» است و ایران برای این مقصود است که خیز برداشته است! و جهان اینرا می‌داند و می‌بیند که عمر صهیونیسم جهانی تمام شده و این هیبت پوشالی در حال فروپاشی است. باید دید که فرمانده کلّ قوا، برای آخرین مرحله‌ی جراحی این غده سرطانی، چه صلاح می‌داند! 3- گیرم که عقب‌نشینی غیرتاکتیکی اتفاق افتاده باشد، که بعید هست یا نیست نمیدانم! ولی باز میرسیم به همان مفهومی که قبلاً یادت داده‌ام! برای قلبهای داغدار، زخم جدید ایجاد کردن، و پیدا کردن مقصر آنهم با دعوا و فتنه در رسانه‌ها به نفع چه کسی جز دشمن تمام می‌شود؟ آرام شد... • گفتم پیری خردمند آخرین سکّان‌دار تمدن الهی است که آنرا در لابلای عجیب‌ترین امواج تا به اینجا به سلامت آورده است. یقین بدان که محور مقاومت اگر امروز لرزه بر اندام کفر می‌نشاند؛ برای آرامش، استقامت و یقین در این حرکت تمیز و مستمر و درستی است که تمام این سالها این فرمانده در نوک پیکانش به پیش میرفته است. اعتماد کن پسرم : هم به خدایی که قول داده به تو / هم به رهبری که جهان در برابر تدبیرش زانو زده‌اند. اعتماد به تو صبری میدهد که از ناامیدی حفظت خواهد کرد. 🍃 @Tasniim الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج .
: قوانینِ اجابت دعا، برای عاشق‌ها فرق می‌کند! : «سردی‌های معنوی و دور شدن از آسمان، بدنبال عدم اجابت دعا» ✍️ از وقتی که به خاطر نزدیک شدن به حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام و کمک به ما در کمپین who is imam mahdi ، اسباب کشی کردند و آمدند شهرری، هر روز اگر نمی‌آمد لااقل دو روز درمیان می‌آمد به دفتر ما. چند روزی بود هربار می‌دیدمش، غصه‌ای در چشمانش، قلبم را می‌فشرد! • سحر وفات حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها دیدم گوشه‌ی حیاط حرم نشسته! با اشتیاق رفتم کنارش نشستم و بی‌مقدمه گفتم: غصه‌ی چشمانت آزارم می‌دهد. اگر کاری هست که از دست من برمی‌آید بگو لطفاً. لبخندی زد و سرش را انداخت پایین و گفت : بالاخره غصه هست، مشکلات هست! من مانده‌ام چرا این آقا (با اشاره انگشت ضریح سیدکریمان را نشانه گرفت) هیچ کاری نمی‌‎کند؟ قبل‌ترها تا لب تر می‌کردم، موانع را برمی‌داشت. یادتان هست گره‌ هجرت ما به ری را چگونه باز کرد که؟ • لبم به خنده‌ی عشق باز شد ! گفتم : که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها ... سرش را آورد بالا و با تعجب نگاهم کرد! گفتم : بله آقا .. حالا اوضاع فرق کرده! شما از روزی که آمدی «ری» هر سحر لااقل دو سه ساعت با این آقا همنشینی ... انس و محبت و ارتباطی که امروز میان شما دو تاست با آن وقتها که ماهی یکبار از آن سرِ شهر می‌کوبیدی می‌آمدی زیارت، از فرش تا عرش فرق کرده! این خاندان عاشقی‌شان، آدمیزادی نیست که ... الهی است ! در کار عاشق‌هایشان ناز و کرشمه وارد می‌کنند! هر چقدر بیشتر بخری ... بیشتر به پایت می‌ریزند! • همچنان بهت زده نگاهم می‌کرد ! گفتم : اگر قبل‌ها می‌آمدی و می‌گرفتی و می‌رفتی ... ※ الآن باید مطمئن شود اگر بگیری ... نمی‌روی ! تا بدهد! ※ باید مطمئن شود؛ اگر دیر بدهد؛ به رفاقتش شک نمی‌کنی و عشق‌تان کمرنگ نمی‌شود! ※ باید مطمئن شود؛ اگر هم ندهد همانقدر با او خوشی که در این یکسال خوش بودی! ※ باید ثابت کنی همین عشق برای شادی‌ات کافی است! و قادر است غصه‌هایت را بشوید و ببرد. می‌دانی آقا : دنیای عاشق‌ها با همه‌ی دنیاها فرق می‌کند! 👍 قوانینِ اجابت دعا هم، برای عاشق‌ها فرق می‌کند! دیگر باید حواست باشد : همه مشکلات، می‌آیند برای محک عشق تو! امتحان عشق را که پاس کنی؛ مشکلات خود به خود حل می‌شوند : همین! 🍃 @Tasniim الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج .
: « از بیروت آمده‌ایم بیرون! » (آخرین خاطره از شهیده کرباسی) : «وظیفه ما درتقویت جبهه مقاومت و سرعتِ پیروزی حق » ✍️ سحرگاه پنجم اکتبر (دقیقاً ۱۷ روز) پیش بود! بی‌تاب و نگران بودم از وضعیتی که هر روز برایشان تنگ‌تر می‌شد! آنقدر که اشک‌های بی‌قراری‌ام ناخودآگاه چند ساعتِ ممتد به کمکم آمدند تا این قلبِ به تشویش افتاده را آرام کنند. • همان موقعِ سحر پیام دادم :الآن کجایید آرزو ؟ بچه‌ها کجا هستند؟ • چند ساعت بعد جواب داد: از بیروت آمده‌ایم بیرون! در یک هتل مستقریم و دنبال خانه‌ای می‌گردیم. اما هیچ جا امن نیست! نقطه‌‍زن دنبالمان هستند، جوری که نمی‌توانیم گوشی‌هایمان را روشن کنیم... • او حرف می‌زد و من کلماتش را با عطش می‌نوشیدم. گفتم : بیایید ایران، بچه‌ها را بفرستید ایران! نگرانی‌ات که کُشت مرا دختر ! • گفت : خانواده‌ام نیز بسیار نگرانند و همین را می‌گویند! ولی نه برای من، و نه برای بچه‌ها این انتخاب ممکن نیست! شهادت هم لیاقت می‌خواهد، «دعا کنید برایم» ... و این جمله را چند بار تکرار کرد! • گفتم باید با تو حرف بزنم ... گفت در اولین فرصت با شما تماس می‌گیرم. و با همه‌ی فشاری که رویشان بود، تماس تصویری گرفت و باهم در مورد وایرال «دعای مرزداران» در «تایم لاین عربی خصوصاً محور مقاومت» کمی صحبت کردیم. دعا را که از میکس و مستر برگشته بود برایش فرستادم گوش داد و ایراداتش را برایم یکی یکی گفت. • امّا یک جمله گفت که از آنروز زندگی‌ام را شقّه شقّه کرده است! گفت : «مردم در لبنان پر از ترس و استرس شده‌اند و بیش از دعا و تغذیه معنوی، به دنبال کردن اخبار مشغولند! من نگرانم کم بیاورند ... قدرت روح مقاومت، به غذای آسمان آن روح بند است». • گفتم : صحیفه..... آرزو ... «صحیفه تنها غذای آخرالزمان» است! استاد چند سال است که از و وجوب آن حرف می‌زنند برای موفقیت جبهه حق در آخرالزمان. اما آنقدر که باید، ما نتوانستیم اهمیّت آنرا برای مردم جا بیندازیم . گفت : تمام دردم این است.. فقط همین ! دستم بسته شده و شبکه‌های ارتباطی من با آدمهای موثر رسانه لبنان قطع شده است. من به این نتیجه رسیدم باید تنهایی اینکار را شروع کنم ... شما به من قول بدهید فقط نگران حیطه مسئولیت من نباشید! من از پس بخش خودم باید بربیآیم، تا غصه‌ام شما را نگیرد. و من مثل همیشه به این مدیر قدرتمندم تکیه دادم و آرام گرفتم. • تلفن را قطع کردیم ... و من رفتم سراغ تیم رسانه، برای تولیداتی که او برای اهمیت دعای مرزداران «اهل ثغور» در تایم لاین عربی سفارش داده بود. و ... ادامه روند انتشار گسترده این دعا ! • هر روز پیام میداد که ما خوبیم و نگران نباشید.... تا روز ۱۸اکتبر ساعت ۸:۵۳ دقیقه صبح. نوشت : | سلام جانم 😘 خدا قوت 🙏 فقط می خواستم بگم که ما خوبیم به لطف خدا ❤️| • وقتی جواب پیامش را می‌نوشتم مطمئن بودم این پیامم تیک دوم نخواهد خورد. و ۱۹ اکتبر خبر حال خوبِ ابدی‌اش اول بار از همان توئیتری منتشر شد که خودش یک فعال رسانه‌ی قدرتمند در آن شبکه بود. «شهیده معصومه (آرزو) کرباسی» و همسر والامقام‌شان «شهید رضا عباس عواضه» حق زیادی به گُرده‌ی «رسانه‌ی منتظر» داشته و دارند. • امروز آرزو به تهران بر‌می‌گردد... به معراج شهداء! و ما قرار است برویم ببینیمش! یادم هست آخرین بار که رسید تهران با همان چمدان‌هایش آمد به شهرری، و همه را گذاشت در اتاق جلسات و رفت حرم سیدالکریم علیه‌‌السلام. امروز اما فکرکنم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام به استقبال «میوه‌ی بالغ و رسیده‌ی حرمش برود»... به استقبال شهیده معصومه کرباسی. ورود سرافرازت را به تهران تبریک می‌‎گویم : «میوه‌ی رسیده‌ی باغ مقاومت»! «منتظر : رسانه رسمی استاد محمد شجاعی» |montazer.ir 🍃 @Tasniim الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج .
※  بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※ ▪️سلام ... در دلتنگ‌ترین لحظه‌های جهانیم! پارسال، همین وقتها بود این پُست شد : «پایین پای مادرم» بد نیست که یکبار مرورش کنیم 👇 eitaa.com/ostad_shojae/33237 ما همینقدر بزرگیم همینقدر .... • همین یک مطلب را بگویم و تمام: امسال هم با «راز پنهان فاطمه» می‌آییم! کمپین بزرگ راز پنهان فاطمه (سلام الله‌علیها) که در تاریخ هشتم آذرماه یک همایش بزرگ علمی/هنریِ در موضوع «فاطمه شناسی» را در خود دارد... امسال نیز برگزار خواهد شد. •در این همایش مؤسسه منتظران منجی علیه‌السلام، از سه اثر هنری با درونمایه «راز پنهان فاطمه» سلام‌الله‌علیها رونمایی خواهد کرد: ۱ـ کتاب «مقام عرشی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها نوشته استاد محمد شجاعی ۲ـ مستندی در موضوع مقام تدبیری ایشان در عالم ۳ـ موزیکی با همین درونمایه پارسال آخرِ این گپ روز (پیام ریپلای شده) نوشته بودم: « ما باید درِ قلب همه را بزنیم و یادشان بیاوریم مادر دارند! همان کاری که مادرمان با اهل محل خودشان کرد.» دیدم ... برای اینکار خیلی باید قدّ روحت بلند باشد که بتوانی در قلب کسی را بزنی و با انگشت این مادر را نشانش بدهی! ※ خدا یاری کند ... !
: «خدا برای زمانهایی که می‌ترسیم یک کُد در قرآن گذاشته» ! : شناسایی پناهگاه‌ها و آموختن نحوه‌ی فرار به پناهگاه‌های خدا در لحظات بحرانی ✍️دو سه روزی بود که می‌دیدم همه‌ی زورش را می‌زند تا بقول خودش این «هندسه لعنتی» را خوب یاد بگیرد تا نمره‌ی امتحان هندسه‌اش کارنامه‌اش را زشت نکند. قبل از خواب آمد کنارم و گفت: مامان وحشت مرا گرفته! تمام تلاشم را کرده‌ام ولی معلّم هندسه ما خیلی سخت‌گیر است. حس میکنم قلبم آنقدر آشوب شده که دارد از دهنم می‌آید بیرون! نمی‌توانم بخوابم و همین باعث شده ترس از خواب ماندن صبح هم به آشوبم اضافه شود. • دستانم را باز کردم و سرش را به آغوش گرفتم. گفتم : تو هنوز با این معلّم‌، امتحانِ آخر ترم نداده‌ای، داده‌ای ؟! همیشه سخت‌گیری یک معلّم در طول ترم، نشانه‌ی امتحان سخت در پایان ترم نیست! هدف او پرورش «روح سخت‌کوشی» در شما بوده، و من یقین دارم از امتحان فردا، فقط یک خاطره شیرین برایت به جا می‌ماند. خدا هم عادتش همین است! سر کلاس دنیا به بندگانش خیلی سخت می‌گیرد تا ساخته شود روحشان! تا زیبا و سلامت و آماده شود جهانِ درونشان، اما «نود و نه درصد» رحمتش را گذاشته برای لحظه‌ای که برگه‌ی امتحان را از دست ما می‌گیرد و ما به برزخ متولد می‌شویم.‎ • گفت : اگر اینطور که شما گفتی نباشد و من نمره بدی بگیرم فردا چه؟ گفتم : چیزی فرق نمیکند، می‌کند؟ گفت : یعنی چی؟ گفتم : یعنی تو همان پسر مهربان و صاف و شوخ منی که برای همه‌ی ما همانقدر شیرین و خواستنی خواهی بود که تا قبل از این بودی! امّاااا برای خدا یک چیز خیلی مهم است! تکانی خورد و با تعجب و انتظار به من زل زد. ادامه دادم : خدا برایش مهم است که زمانهایی که یک نگرانی جان ما را احاطه می‌کند، آیا یاد گرفته‌ایم به سمت پناهگاه‌هایی که برایمان خلق کرده فرار کنیم و در آن پناه بگیریم؟ و خودمان را از اضطراب و ترس نجات دهیم؟ ترس همانجا می‌آید که ما مشکل را بزرگتر از خدا می‌بینیم! و یادمان می‌رود که تنها قرار نیست سر جلسه‌ی امتحان بنشینیم! او همه جا با ما هست، اگر بخواهیم ببینیم... • گفت : دلم خیلی آشوب شده! گفتم : من راهش را به تو یاد می‌دهم! حرز 23 و دعای 33 (عاقبت بخیری) را پخش کردم و هردو باهم با صدای آقای معماری تکرار کردیم. آرام شد! گفتم قرآن آشوبی که محصول «ترس از آینده مبهم» است را «حمله از جلو»ی شیطان می‌داند. و برای این مواقع این کُد را برایمان گذاشته : « فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ »... به سوی خدا فرار کنید. باید این فرار را یاد بگیری پسرم و بروی در پناهگاهت سریع قایم شوی که دستش به تو نرسد. آنوقت در کمترین زمان آرام می‌شوی و چشمانت آینده را درست‌تر و بدون توهمات اضطراب‌زا می‌بیند. ※ ظهر فردا خوشحال دم در ایستاده بود و برایم دست تکان می‌داد! با حرکت سر، پرسیدم چه خبر ؟ گفت :حلّه مامان! «معلّم هندسه‌ی ما هم «عادت خدا» را داشت و من نمی‌دانستم!» 🍃 @Tasniim الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج
: «من نمی‌دانستم که امام می‌تواند اینقدر بَد باشد!» : بررسی آفات و انحرافات داخلی انقلاب ✍️ غروبها بعد از اذان عادتمان بود همه‌ی خانواده‌های شهرک می‌آمدیم بیرون! بچه‌ها باهم بازی می‌کردند، مامان‌ها گاهی آش می‌پختند، گاهی سبزی پاک می‌کردند، گاهی باهم به یکی که مریض شده بود سر می‌زدند و .... باباها هم دورهم جمع می‌شدند، گاهی صندوق قلکی داشتند، گاهی فقط چای می‌خوردند و مشکلات را باهم حل می‌کردند، گاهی هم با ما بازی می‌کردند، گاهی هم بساط عروسی می‌چیدند و یکی از بچه‌های شهرک را سامان می‌دادند و .... • بابا و مامانِ یکی از خانه‌ها هیچ وقت نمی‌آمدند امّا ... و آن خانه برای من که آن روزها 8 سالم بود؛ همیشه یک خانه‌ی پر رمز و راز بود. این دو نفر با اینکه بسیار متین و مهربان بودند، یک دختر خیلی مودب ولی پسر شروری داشتند که از هر جا عبور می‌کرد یک شرّی به پا می‌‌کرد که بالاخره پای این بابای باآبرو و اصیل را باز می‌کرد به ژاندارمری...! • امام خمینی (که نور و رحمت خدا بر ایشان باد) آن روزها بیمار بودند! و تمام ایران را فضای نگرانی و دعا پر کرده بود. این جوّ غالب کشور بود اما بودند کسانی که هنوز دلبسته نظام شاهنشاهی بودند و این فضای ملتهب و نگران آزارشان می‌داد. • ما داشتیم «وسطی» بازی می‌کردیم که توپ‌مان قل خورد به سمت جایی که باباها نشسته بودند و باهم گفتگو می‌کردند. رفتم بیاورمش که یک صدای عصبانی و ناراضی مرا میخ‌کوب کرد! ناراضی از وضعیت اقتصادی و شغلی خودش و مقایسه‌ی آن با زمان پیش از انقلاب. من ایستادم و حرفهای او را گوش کردم و تمام جانم با این کلمات به غلیان افتاد! • چند روز با جهان به هم ریخته‌ی وجودم سر کردم! و با ذهن هشت سالگی‌ام آنقدر بالا و پایین کردم آن حرفها را نسبت به مردی که سوپرمَن زندگی‌ام بود که بالاخره شنبه شد و من با بغض، بعد از اینکه از مدرسه تعطیل شدم، رفتم کانون! آن موقع‌ها «کانون پرورش فکری» تنها مامن کودکان و نوجوانان دهه شصت بود. «آقای خلیلی» مربی نبود برای بچه ها ... بابا بود برایمان. رفتم کنارش نشستم و تمام ماجرا را با اشک برایش تعریف کردم. گفتم : من امام را دوست داشتم، من برای امام یک عالمه نامه نوشته‌ام که آنها را برایش نفرستاده‌ام هنوز. من نمی‌دانستم که امام می‌تواند اینقدر بَد باشد! • او عادت داشت وقتی می‌خواست حرف مهم با ما بزند خم شود و زانو بزند روی زمین و دستانش را بگذارد روی شانه‌هایمان و به چشمانمان نگاه کند و حرفش را به جان ما تزریق کند. این کارش را دوست داشتم، چون باعث می‌شد همه حرفهایش را در امنیت کامل بفهمم. • گفت : فلانی را می‌شناسی که ؟ (همان همسایه‌ی محجوبمان را می‌گفت که پسرش به شرارت معروف بود!) گفتم : خب بله! گفت : دوستش داری؟ گفتم : خیلی! اما پسرش همیشه بازی‌هایمان را خراب می‌کند! • گفت : او مرد بزرگی است! مهربانی و خیرش آنقدر زیاد است که چندین و چند خانواده از همین شهر را تحت پوشش دارد و برایشان پدری می‌کند! حالا یک فرزند ناخلفی هم دارد، که خیلی از پیمبران نیز با همین امتحان سخت روبرو بودند. این فرزند ناخلف آیا از ارزش او، و میزان مهربانی و عطوفت او نسبت به آدمهای شهرک کم کرده؟ گفتم : اصلاً... همه ایشان را خیلی دوست دارند و حساب پسرش را از ایشان جدا می‌دانند! • آقای خلیلی لبخند قشنگی زد و گفت : حساب امام هم از بعضی دولتمردان ما جداست دخترم! انقلاب، نور است! نور صبح‌ها وقتی می‌تابد، همه‌ی سیاهی را از بین می‌برد. ولی همه‌ی دزدها فقط در تاریکی شب دزدی نمی‌کنند؛ بعضی‌ها زیر نور خورشید هم اهل خطا و غارتند! همیشه یادت باشد برای بررسی چیزی، بیایی عقب و تمامِ ابعاد آن را ببینی! آنوقت هیچ سیاهی کوچکی، نمی‌تواند ارزش و اعتبار اصل نور را برایت کم کند! ❤️ من فهمیدم همان موقع حقیقتی را ... که سالها بعد؛ آغاز فهم من از «جریانِ انتظار فعال» و «تمدن‌سازی نوین اسلامی» در بستر انقلاب اسلامی شد. امام آمده بود نوری را به انفجار برساند که سرنوشت جهان را عوض کند! کم و کاستی‌ها زیر نور بیشتر به چشم می‌آیند ولی نمی‌توانند نور را منکر شوند. montazer.ir 🍃 @Tasniim الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج
: «من با کوله‌باری از درد برگشته‌ام». : وضعیت بسیار اسفناک شیعیان در لبنان ✍️ ظهر دیروز ایستاده بودم در سالن انتظار فرودگاه امام و منتظر استاد شجاعی و تیم عملیاتی ایشان که از سفر لبنان برمی‌گشتند. داشتم به این لحظه‌های آخری که می‌دانی هواپیما نشسته و عزیزانت تا رسیدن به پشت این شیشه فاصله‌ای ندارند؛ فکر می‌کردم! تا چشم نبیند و جان آرام نگیرد هنوز دلواپسی هست انگار، و شاید از بس این دلواپسی با شوق قاطی شده که نمی‌فهمی‌اش. • داشتم فکر می‌کردم چقدر حال این لحظه‌ی من شبیهِ حال همین الآنِ دنیاست! تمام جهان دارد داد می‌زند که فاصله‌ای تا در آغوش کشیدنِ آخرین حجت خدا ندارد، ولی در شوقی که محصول این شهود است؛ آنقدر دلواپسی نهفته که تا خودش را به چشم از پشت شیشه‌های انتظار نبینیم، دلمان می‌جوشد. • در همین فکرها بودم که استاد و بچه‌ها را روی پله‌های برقی دیدم و دستانی که تکان می‌خوردند و چقدر درد، با این دستها تکان می‌خورد. • اولین جمله‌ای که استاد گفتند؛ همین بود! «من با کوله‌باری از درد برگشته‌ام». سوز سرما تا مغز استخوان را می‌سوزاند. حزب الله توانسته آوارگان لبنانی را تا حدودی سامان دهد! ولی دولت لبنان مانع ورود اقلام و اجناس کمکهای مردمی به لبنان می‌شود. آب معدنی ساده 170 هزار تومن به پول ماست! و ما گمان می‌کردیم با مبالغی که جمع‌ شده می‌شود کلّی کار کرد؛ ولی آنجا گرانی بیداد می‌کند. • مسئله خطرناک لبنان، علاوه بر بی‌خانمان‌های جنوب لبنان، شیعیان سوری هستند که به لبنان پناهنده شده‌اند و 150 هزار نفرند که در اردوگاه بعلبک اسکان دارند. بچه ها لباس تمیز و حتی گرم ندارند. آموزششان رها شده است. سه تا خانواده را باهم در یک اتاق بدون امکان جدا کردن محرم و نامحرم اسکان داده‌اند. فقط به همت گروه‌های جهادی، قادریم روزی یک وعده غذا به آنها برسانیم. پشت این محدودیتهایی که دولتمردان آمریکایی صفتِ لبنان برای ورود اجناس کمکهای مردمی از ایران ایجاد کرده، توطئه‌های دینی و حتی نظامی نهفته که بسیار خطرناک است. 🔹 با هر کلمه‌ی ایشان، دردی در جان من تیر می‌کشید. و تند تند راههایی به ذهنم می‌رسید که مسیر کمک به این فرزندان امام زمان علیه‌السلام را آنهم درست در وقتی که همه از شور حضور افتاده‌اند و جز عده‌ی قلیلی پای این آوارگی استقامت نکرده‌اند؛ باز می‌کرد! 🔹 راه اول : یکی از همین راهها حرکت کمپین who is imam mahdi در استان‌های کشور است. این کمپین در عین فعالیت فرهنگی و خدمت‌رسانی رایگان در هر استانی که حضور می‌یابد به جمع‌آوری کمکهای نقدی و غیرنقدی (که قابلیت نقدینگی دارند) می‌پردازد و آنرا با کمک تیم عملیاتی موسسه منتظران منجی علیه السلام و نیز تیم عملیاتی استاد مهدوی ارفع در لبنان به مصرف درست و نقطه‌زنش می‌رساند. جمعه 19 بهمن ماه، چادرهای این کمپین به همراه استاد شجاعی در گلزار شهدای شهر قزوین مستقر شده و ضمن خدمت‌رسانی رایگان (فرهنگی/ مشاوره/ پزشکی/ حقوقی/ نوجوان و ..) به راه‌اندازی بازارچه خیریه به نفع عملیات فرهنگی و عمرانی در لبنان و نیز جمع‌آوری کمکهای نقدی و غیرنقدی که قابلیت نقدینگی دارند (طلا، سکه، شمش، و ..) خواهند پرداخت. از ساعت 14 تا 19 در گلزار شهدای قزوین در انتظار شماییم، لطفاً کاغذهای باطله و کتب بلاستفاده خود را نیز جمع‌آوری نموده و به غرفه «پویش نذر کاغذ» در همین بازه زمانی تحویل دهید.🌷. 🔹 راه دوم : ورود پویش «نذرکاغذ» بمنظور تامین مایحتاج آوارگان لبنانی در مدارس است. با کمک بسیج دانش‌آموزی، کمپین who is imam mahdi از هفته آینده وارد مدارس شده و ضمن عرضه بسته‌‌های فرهنگی و کارگاه‌های آموزشی به جمع‌آوری کاغذهای باطله کتب بلااستفاده دانش‌آموزان پرداخته و آنرا بعد از تفکیک بصورت نقدینگی صرف اسکان و معیشت و اشتغال زایی برای شیعیان آواره لبنانی و سوری خواهد کرد. 🔹 راه سوم : برگزاری نمایشگاه کتاب‎های داستان و رمان کودک و نوجوان با درونمایه «خودشناسی» و با تخفیف 35% در مدارس کشور است که درآمد آن صرف این منظور می‌گردد. از مدیران، معلّمان و عزیزانی که می‌توانند مدارس خود را 1- به پویش نذر کاغذ 2- پویش برگزاری نمایشگاه کتاب در مدارس وارد نموده و به ما در این جریان عظیم کمک کنند خواهش می‌کنیم به آیدی مدیر واحد کودک و نوجوان رسانه منتظر ( خانم علی‌بیگی) پیام داده و منتظر هماهنگی‌های بعدی باشند : 🆔 : @alibeygi1367 روابط عمومی موسسه منتظران منجی علیه‌السلام whoisimammahdi.com 🍃 @Tasniim الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج
: همه‌ی فاصله‌ها از همانجا شروع می‌شود که نقش‌ها فراموش می‌شوند! : سردی‌ها و فاصله‌های عاطفی میان همسران ✍️ چادرهای کهنه را به هم گره زده بودند و هر گوشه‌اش را به میخی روی دیوار گیر داده بودند. مثلاً برای خودشان خانه ساخته بودند، و نقشی را پذیرفته بودند که بازی کنند. کمی دورتر ایستادم، ولی دقیقتر شدم در بازی‌شان! یک قل از دخترهای دوقلوی من نقش مرا داشت و مادر خانه بود، و دختر دیگرم بابا شده بود. پسر دو ساله‌ام هم که مثلاً فرزند خانه بود. • داشتم رفتارهایشان را با رفتارهای من و بابایی‌‌شان مقایسه می‌کردم! چقدر به آن یکی که بابا بود، نمی‌آمد بابا باشد! ظرافتش، ناز و اداهای دخترانه‌اش، و .... پسرم هم انگار نمی‌توانست این نقش را باور کند یا با او ارتباط بگیرد و خودش را در این بازی تطبیق دهد. √ بلند شدم و روبروی پنجره ایستادم و با خودم گفتم چقدر روزها که من در همین خانه از نقش خودم خارج شدم و شخصیتم از حالت تعادل خارج شد! از خستگی زیاد، با اولین اشتباهی که همسرم بدان مبتلا شد، داد و بیداد راه انداختم و دیگر ظرافت زنانه و لطافت مادرانه‌ای از من باقی نماند! • یادم آمد مشکلاتی را که همسرم را در خود شکست و روزها افسرده‌حال در خود فرورفته بود و از اقتدار و استحکام مردانه‌اش چیزی جز یک اسکلت خاکسترشده نمانده بود. ✘ و این درست همان وقت بود که ما از نقش‌مان بیرون می‌آمدیم. و چقدر دیگر نقش‌مان به ما نمی‌آمد، برای همین بود که مشکلاتمان بجای اینکه به هم نزدیکترمان کند، از هم بیشتر دورمان می‌کرد. • همه‌ی فاصله‌ها از همانجا شروع می‌شود که نقش‌ها فراموش می‌شوند! montazer.ir 🍃 @Tasniim الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج
✍️ عرفه که نزدیک می‌شود؛ «مُسلم» اولین قربانیِ عرفانِ کربلا به قربانگاهِ عشق می‌رود! این روزها مسلم بن عقیل علیه‌السلام تا حجله‌گاه عاشقی‌اش فاصله‌ای ندارد! و حسین علیه‌السلام، اولین اسماعیل خود را قبل از عید قربان به مسلخ می‌برد! و ... باز هم حسین علیه‌السلام برنده می‌شود. اصلاً اهل کربلا در تمام تاریخ برنده‎‌ی رقص شمشمیرند در میدان توحید! آنها «بااختلاف» برنده می‌مانند و خواهند ماند. ※ جلودارِ برپایی میکده‌های ایّام مسلمیه در قرن گذشته است. اگر حال و هوای محرّم به سرتان زده، از امشب تا شب عرفه، حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام و بعضی میادین منتهی به حرم در «ری» میزبان عزاداران عاشورایی‌اند. ما نیز در «بقعه شیخ صدوق علیه‌السلام» در شب عرفه (چهارشنبه چهاردهم خرداد) مراسم احیاء و مناجات خوانی را از ساعت 10 شب تا یکساعت قبل از اذان صبح برپا خواهیم نمود. این خیمه را نیز می‌توانید برای مستیِ شب عرفه انتخاب کنید... ※ جدول برنامه احیاء شب عرفه : • پیش منبر : کربلایی محمود معماری : قرائت دسته جمعی دعای شب عرفه (اللّهم یا شاهد کلّ نجوی...) حاج حسن اسکندری : مناجات‌خوانیِ بعد از دعای شب عرفه • استاد محمد شجاعی : سخنرانی در دو نوبت یکساعته • حاج محمدرضا غلامرضا زاده : نوحه خوانی و سینه‌زنی 💌 خبر بعدی اینکه : خیمه امام حسین علیه‌‎السلام در دهه محرّم نیز ، با سخنرانی استاد محمد شجاعی و مداحی حاج حسین خلجی در بقعه شیخ صدوق برپا خواهد بود. پیش خبر بود؛ به جهت اطلاع شما عزیزان و سهولت در برنامه‌ریزی‌های شغلی و زندگی‌تان. ※روابط عمومی موسسه منتظران منجی علیه‌السلام 🍃 @Tasniim الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج
: «سیل بعدی که آمد ... آقاجان زنده نبود!» موضوع روز: «فرصت طلایی برای افزایش مقاومت فردی در زمان جنگ» سیل آمده بود! خانه آقاجان گِلی بود و اتاق مهمانی‌شان را سیل ترک داده بود و بخشی از دیوارش خراب شده بود. مانده بود دوتا اتاق تو در تو ، با یک آشپزخانه کوچک که کفاف یک خانواده عیالوارِ پررفت و آمد را نمی‌داد. بعد از اینکه شهر به حالت عادی برگشت و سطح آب پایین آمد آقاجان شروع کرد تنهایی به تعمیر خانه و قیراندود کردن دیوارها و .... • عادت داشتم در حیاط خانه‌ی آقاجان سه‌چرخه سواری کنم. با سه چرخه رفتم کنار دست آقاجان ایستادم و گفتم : چکار میکنی آقاجان؟ گفت : دارم خانه را آماده‌ی جنگ میکنم! گفتم جنگ آقاجان؟ گفت : جنگ با آب ، البته وقتی که وحشی می‌شود و طغیان می‌کند و از رودخانه و دریا بالاتر می‌آید و وارد حیاط ما می‌شود. باید دیوارها را جوری آماده کنم که نتواند در آن نفوذ کند و کم کم دیوار را خراب کند. گفتم : اوهوم فهمیدم! ولی آقاجان من سبکم ... قدّم مثل شما بلند نیست! اگر آب از قد من بالاتر باشد مرا هم غرق میکند نه ؟ گفت : نه ! چون تو در بازیهایمان یاد گرفتی که سریع بپّری و در کمتر از چند ثانیه روی دوش آقاجان خودت را جاساز کنی و بنشینی . آنوقت قدّ تو از من هم بلندتر می‌شود و آب دستش به تو نمی‌رسد. • ولی سیل بعدی که آمد ... آقاجان زنده نبود! قدّ من هم اندازه آقاجان شده بود. و خانه آقاجان هم دیگر آن خانه گلی نبود که خراب شود! کوبیده بودند و ساخته بودندش! • امروز داشتم را آماده می‌کردم، تا دیدمش، یاد سه چرخه‌ام افتادم و حیاط آقاجان و آماده شدن برای سیل بعدی! از زمان جنگ دوازده روزه تا امروز، تمامِ من به این آمادگی فکر می‌کرد تا به یک جدول محتوایی درست برای پر کردن ترک‌های دیوار و قیراندود کردنشان و سفت کردن پِی‌ها برسم. البته اینبار نه در حیاط خانه آقاجان! بلکه برای آماده شدن خودم و تمام فرزندان امام حی و حاضرم ، در جنگِ اجتناب ناپذیرِ آخرالزمان! اینبار آماده‌تر از جنگ دوازده روزه، شادتر، نفوذناپذیرتر و نترس‌تر ! • همه ما باید خودمان را برای «شرایط جنگی» آماده کنیم تا غافلگیر نشویم، و با مقاومت و شجاعت به کشورمان که نه ؛ به یک تاریخ مجاهده و مظلومیت، کمک کنیم تا برای همیشه ریشه های طغیان و وحشی‌گری را از زمین بکّند و بسوزاند. • چند تا کار مهم هست که باید به جدّیت دنبالشان برویم ! 1- زمانی را که در آن قرار داریم از نظر تاریخی / قرآنی با جزئیات بشناسیم و میزان حساسیت آنرا «همانگونه که هست» درک کنیم. 2- در مورد نبرد تمدن‌ها و «شرایط سقوط و ظهور تمدن‌ها» بخوانیم و بدانیم و تغییر جهت نظم جهانی را کاملاً درک کنیم. فقط ‌در اینصورت است که قادریم نقش‌مان را درست پیدا کرده و درست هم ایفا کنیم. 3- سبک زندگی ما باید برای رویارویی با یک «شرایط جنگی» تغییر کند. تا حد امکان از اسراف‌ها جلوگیری کنیم، تغذیه‌ی ناسالم و پرکالری را حذف نموده و تغذیه سبک و سالم را جایگزین نماییم. خود و خانواده‌مان را به دیدن نعمتها و شکر آنها عادت دهیم تا در بحران‌ها دچار ناامیدی نشوند. 4- ورزش و افزایش قوای بدنی، در استقامت روحی و حفظ آرامش و موثر بودن در آرامش و مقاومت دیگران بسیار کاربردی است. باید برنامه جدّی برای ورزش داشته باشیم. 5- جدیت کنیم در رفاقت با «سپرهای نوری»! همان ابزارهایی که معصومین مخصوصاً حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام برایمان به جای گذاشته‌اند. و از طریق قدرت معنوی هم خودمان را حفظ کنیم و هم در شکست دشمن و پیروزی جبهه حق موثر باشیم. • رسانه منتظر برای تمام این موارد در فرم‌های گوناگون، شروع به تولید نموده است. چنانچه با صفحات استاد شجاعی همراه بوده و «کتابها و کارگاه‌های تمدنی ایشان را» با تمرکز کار کنید، امیدواریم به تمام دستاوردهای بالا و بقول آقاجان «آمادگی برای وقتی که دشمنت وحشی می‌شود و طغیان می‌کند» دست پیدا کنید! ※ «کتاب من کیستم» mohipub.ir/product/man-kistam/ «کارگاه مبانی انسان شناسی در تمدن سازی نوین اسلامی» media.montazer.ir/?p=24101 منتظر : رسانه رسمی استاد محمد شجاعی | montazer.ir 🍃 @Tasniim الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج✨