💠 وقت #محاسبه_نفس
🔸معمولا میگویند بهترین وقت محاسبه نفس وقتی است که آدم میخواهد از کار دنیا خلاص شود، آن هم موقع خواب است.
🔸 ولی وقتی در حال کار هستی حواست پرت است، شما نمیتوانید همه ابعاد افعالت را ضبط کنید، بعضیها را جا میگذارید آن وقت محاسبه خراب میشود. موقعی که کار نمیکنید و میتوانید به کارهای از صبح تا الان خود نگاه کنید، آن وقت چیزهای درست را آدم میبیند.
#محاسبه #نفس
#اخلاق
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
🌹کانال تنها مسیریهای تهران🌹
✨✨✨✨✨
🆔 @tehrantanhamasiri
🔆بسم الله النور🔆
✨📩✨
💌 پيامک ويژه سحرهای ماه مبارک رمضان
✍ #رهبر_انقلاب:
☜بخشندهی گناه، فقط خداست.☞
حتّی پیغمبر هم نمیتواند گناه را ببخشد.❎
📖 در قرآن میفرماید: وقتی مردم گناهی انجام دادند،
⚠️ ظلم به #نفس کردند، اگر بیایند پیش پیغمبر ، از خدای متعال "طلب مغفرت" و "طلب بخشش" کنند و پیامبر هم برای آنها طلب بخشش کند، خداوند توبهی آنها را میپذیرد.✅
☜یعنی پیغمبر برای گناهکاران طلب بخشش میکند؛ 👌
🔺خود پیغمبر نمیتواند گناه را ببخشد؛ ❎
🔻گناه را فقط خدای متعال باید ببخشد.✅
🌙🌖 از ←استغفار→ در این ماه غفلت نشود؛ ❌⇓
↫✙بخصوص در سحرها، در شبها. دعاهائی که در #ماه_رمضان هست، اینها را با توجه به معانیاش بخوانید.➱💯
۱۳۸۶/۰۶/۲۳
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
#تنهامسیراستان تهران
@Tehrantanhamasiri
✍ #رهبر_انقلاب :
مهــمتر از عـبور از ســیــم خـاردار
دشمن نهاده سـیم خـاردار #نفــس
انـسان است؛ ڪه انـسان به ظاهــر
آن را دشـمن هـم نمیداند و دوسـت
هـــم مـــےداند.
۹۵/۱۲/۶
@tehrantanhamasiri
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐
✨ #حدیث_روز
❣امیرالمومنین امام علی «علیه السلام»⇩:
🍃↫✙سعادتمند کسی است که همواره بر #نفس خود غالب باشد و نفسش بر او مسلط نگردد، او مالک هوی و تمایلات خود باشد و هوای نفس بر وی حکومت نکند.❌
{فهرست غرر، ص 427}
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیر
#داستان
🔷 #قهرمان_واقعی
🗓چند ماه بود برای مسابقه ی دو قهرمانی نوجوانان استان تمرین میکردم. 🏃
بعد از امتحانات خرداد تمام وقتم را در ورزشگاه می گذراندم.
از خواب و تفریحاتم زده بودم .
حتی با خانواده به مسافرت نرفتم.🏖
همه ی رویاهای من در قهرمانی این مسابقه خلاصه شده بود.🏅
جایزه ی نفر اول این مسابقه، سه میلیون تومان پول نقد💰 و راه یابی به مسابقات کشوری بود و من تنها هدفم شرکت در مسابقات کشوری و بعد دعوت شدن به تیم ملی بود.
❇️ می دانستم کار سختی پیش رو دارم چون رقیب سرسخت و با انگیزه ای داشتم. 💪
سعید خیلی درس خوان بود.
در مدرسه همه او را دوست داشتند؛ تنها کسی که از سعید خوشش نمی آمد من بودم!😕
پسر آرام و بی دردسری بود؛ اما من از این اخلاقش خوشم نمی آمد.
همیشه می گفتم :سعید خیلی خودشیرینه...😠
همیشه لباس هایش اتو کشیده و مرتب بود و بوی عطر می داد.
📚 کتاب و دفترهایش از بس تمیز بود، انگار اصلا استفاده نشده بود!
معلوم بود از آن مرفه های بی درد است!
نمیدانم... شاید یک جور حس #حسادت به او داشتم...😒
روز قبل از مسابقه، بعد از کلاس،
آقای منصوری معلم ورزش، من و سعید را صدا زد و گفت صبر کنید تا بعد از نماز باهم با ماشین برویم 🚘 تا بین راه توصیه های لازم را گوشزد کنم.📌
🕌 بعد از این که نماز خواندیم ؛ من و آقای منصوری از نمازخانه بیرون آمدیم تا برویم ؛ که سعید گفت شما بروید من چند دقیقه دیگر می آیم.
ما هم به طرف ماشین رفتیم و سوار شدیم.
آقای منصوری از من پرسید: آقا مهران نظرت راجع به سعید چیه؟
بنظرت کدومتون اول میشید؟ 🤔
با اعتماد به #نفس گفتم: 💯صدردرصد من اولم!😏
شک نکنید آقا... من یک روز عضو تیم ملی میشم.✅
لبخندی زد و گفت: اوه اوه! 😯
عجب اعتمادی به خودت داری پسر...
آقای قهرمان بنظرت دوستمون یکم دیرنکرد؟
برو دنبالش ببین کجاست.
از ماشین پیاده شدم و به سمت نمازخانه رفتم.
یک لحظه حس کردم صدای گریه شنیدم.👂
کمی که جلوتر رفتم فهمیدم صدای سعید است که آرام گریه می کند! 😢
کنجکاو شدم و با دقت گوش دادم؛
می گفت:خدایا خودت بهتر میدونی که این مسابقه چقدر برام مهمه... 😔
میدونی که اگه برنده نشم چی میشه... 😞
میدونی که من برای چی تو این مسابقه شرکت کردم...
🙏خدایا میدونم مهران هم خیلی زحمت کشیده، حقشه که اول بشه ولی من به جایزه ی این مسابقه نیاز دارم.
این همه پول قرض کردیم فقط سه میلیون دیگه کم داریم .
خدایا اگه این پول به دستم نرسه سپیده کور میشه!!!😭
انگار یک سطل آب داغ روی سرم ریختند...
خدای بزرگ...
چطور ممکن است سعید درس خوان و خوش تیپ مدرسه این قدر بی پول باشد❗️
در همین فکر بودم که سعید گفت: مهران تو اینجایی؟! ببخشید منتظرت گذاشتم.
👥بیابریم آقای معلم منتظره.
در بین راه که آقای منصوری صحبت میکرد و به ما روحیه می داد، سعید هم می گفت و می خندید؛ انگار نه انگار که آنقدر غم در دلش بود.😌
😔 خدایا من را ببخش که درباره ی این پسر این قدر بد فکر می کردم...
آن شب تمام #ذهنم درگیر سعید بود. 🌪
چطور می توانستم بی تفاوت باشم؟
من اصلا به پول جایزه فکر نمیکردم.
وای چشم های سپیده...👁
یادم آمد جشن دهه فجر، سعید خواهرش سپیده را به مدرسه آورده بود؛
یک دختر بچه ی شیرین و دوست داشتنی...👧
نمی دانم تا کی ذهنم #درگیر بود و با خودم کلنجار می رفتم که خوابم برد. 😴
✅سرانجام روز مسابقه فرا رسید؛ روزی که ماه ها در انتظار آمدنش بودم ولی اصلا دلم نمی خواست از رختخواب بیرون بروم!
اما به اصرار پدر به محل مسابقه رفتیم.
از دور سعید را دیدم که کنار خواهر کوچش ایستاده بود.🙋♂
💗 ته #دلم آرزو می کردم سعید در مسابقه برنده شود ولی خودم هم خیلی زحمت کشیده بودم... خیلی!
مسابقه شروع شد؛ اما... بدون من!!
از ورزشگاه بیرون رفتم و از طریق رادیوی استانی نتیجه ی مسابقه را دنبال می کردم.📻
بالاخره سعید زودتر از همه به خط پایان رسید.🎌
✨#آرامش عجیبی داشتم... انگارمدت ها به دنبال این احساس می گشتم.
😊خوشحال بودم...شاید اگر عضو تیم ملی هم میشدم این چنین برایم #لذت بخش نبود.
🌀هفته بعد سعید با یک جعبه شیرینی به مدرسه آمد و خبر بهبودی چشمان سپیده را داد.
تا مدت ها سرزنش پدرم را می شنیدم که می گفت زحماتت را به باد دادی ولی هیچ کس نفهمید نتیجه ی زحمات من چشمان سپیده بود و حتی خوشحالی سعید...💖
من دیگر هیچ وقت مسابقه ندادم اما سعید که حالا دوست صمیمی من شده ؛ عضو تیم ملی است و این از همه چیز برایم باارزش تر است.🏆
✅ گر بر سر نفس خود امیری مردی...
#مبارزه_با_نفس
#لذت_برتر
🌺 TehranTanhamasiri
.
ببیـن چند بار نَفست را زمین زدی؟!
و چند بار نَفست تو را زمین زد؟!
دشمن تو بدی های تو نیست،
دشمنِ تو رفتارهای بد تو هم نیست
دشمن تو #نَفس توست... !
#استادپناهیان🌸
@TehranTanhamasiri