eitaa logo
انتفاضه فلسطین، محسن فایضی
5.7هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
14 فایل
فلسطین را با طعم متفاوت دنبال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
بازتاب حمایت از قرآن در تجمعات شیعی ایران، عراق و لبنان در روزنامه نه چندان اسلام گرا و حامی مقاومت "قدس" @Thirdintifada
📌 -no problem (مشکلی نیست) پِرابلِم را پروبلم تلفظ کرد. رو برگرداندم به همان طرفی که انگشت به پهلویم خرده بود. مرد میانسالی که تیشرت مشکی پوشیده بود، دو باره تکرار کرد: "no problem. Dont worry" (مشکلی نیست. نگران نباش) ادامه داد: I work with HajQasem in Syria and Iraq (من با در عراق و کار کردم) بعد هم دست و بازو و پهلویش را نشان داد که تیر خورده بود. پرسیدم: -do you think that SeyyedHassan has been killed? (فکر میکنی سیدحسن شده؟!) -No. Seyyed is alive and in Iran and after the war come to tv with imam Khamenei and say i am alive (نه. سید زنده‌ن و داخل ایرانه و بعد از جنگ با میاد توی تلویزیون و میگه من زنده‌م) اشک توی چشمم جمع شد. سرم را پایین انداختم و چشمم را پاک کردم. حتی تصورش هم شوق‌آور بود. 📌چشم‌آبی رفت جلوی در و آن را روی مردی میانسال با صورت کشیده استخوانی باز کرد. ترکیب کلاه نقاب‌دار و ریش جوگندمی از مرد قیافه‌ای و محکم ساخته بود. دستم را محکم گرفت و دوباره نشاندم روی نیمکت چوبی بازجویی. چشم‌آبی هم برای ترجمه کنارمان نشست ولی مرد امنیتی گفت: تا جایی‌که می‌شود باید عربی صحبت کنی. -عربی قلیل از پشت شیشه گرد عینکش، چشم دوخت به صورتم و پرسید: -مگه نمیخونی که عربی بلد نیستی؟ -عربی بالفصحی (عربی فصیح) فضا دوباره جدی شد و شروع کرد سوالاتش را با عربی فصیح پرسید. کلمات سوال را شمرده می‌گفت. از اسم و نام پدر و مادر (در مرسوم است) شروع شد تا مجوزات وزارت اعلام و حزب‌الله و جِیش(ارتش). حدود نیم‌ساعت سوال می‌پرسید. از شیوه سوال پرسیدنش معلوم بود که یک بازجوی حرفه‌ای و کارکشته است. وسط سوال‌ها به چشم‌آبی گفتم: -شما که این‌قدر حواستون جَمعه و برای من هم این‌قدر سختگیری می‌کنید چرا یکی یکی دارن شهیدشون می‌‌کنن؟ ترجمه کرد و جواب داد که: ما این کارا رو می‌کنیم تا همچین اتفاقایی تکرار نشه. ✅سوال‌ها و استعلام‌ها و چک مدارک که تمام شد، یک‌دفعه دستش را روی سینه‌اش گذاشت و گفت: -نحن نعتذر منکم (ما از شما عذر می‌خوایم) و دستش را برای مصافحه جلو آورد. -من کاملا درکتون می‌کنم‌. خوشحالم که در جمع شما بودم و از نزدیک دیدمتون‌. وسایلم را جمع کردم‌. افراد حاضر در مرکز حزب‌الله دورم جمع شدند و با هم دست دادیم‌. چشم آبی را هم در آغوش کشیدم. تا درب خروجی همراهی‌ام کردند و از آن‌جا خارج شدم. من ولی دوست داشتم بیشتر پیش‌شان بمانم و گپ بزنم و سوالاتم را درباره حزب‌الله و سید و تشییعش بپرسم. پایان محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به @ravayat_nameh
جناب اسطوره خوشم نمی‌آید دست بگیرم. به‌نظرم زیادی مقدس می‌شوم. امام(ره) هم از خرمقدس‌ها دل پُرخونی داشته و می‌گفته: "خون‌دلی که پدر پیرتان از این جماعت خورد از هیچ قشر دیگری نخورده." چند روزی است ولی که توی ماشین تسبیح دست می‌گیرم. از جویدن هم بدم می‌آید. به‌نظرم کار لغوی است و مومن هم طبق آیه شریفه از اعراض دارد "والذین هم عن اللغو معرضون" چند روزی است ولی دنبال آدامس می‌گردم آن هم از نوع خارجی‌اش؛ mentos قرآن‌خوانی روزانه‌ام را هم دوباره شروع کردم. منظم هر شب یک صفحه می‌خوانم همراه با ترجمه. حتی شبهایی که خواب چشم‌هایم را برده، تعبد دارم به قرائت قرآن. حین رانندگی هم رادیو قرائت را باز می‌کنم و با صدای قاری، هم‌خوانی می‌کنم. این‌ها را همه از جناب دارم، از حضرت یحیی؛ از او که بعد از شهادت در وسایل شخصی‌اش، یک تسبیح پیدا کرده بودند، یک بسته آدامس mentos و چند صفحه دعا و قرآن. پ.ن: امروز اسرائیل هیوم اعلام کرده: نتایج کالبد شکافی یحیی سنوار نشان می‌دهد که او در ۷۲ساعت پایانی، چیزی نخورده بود. @ravayat_nameh