بدم میاد از شبایی که خوابم نمیبره بعد
میشینم به آدمایی که دیگهه نیستن فکر
میکنم.
بعضی وقتا گریه نه، ولی یک سوختنی تو
دل آدم بخاطر یک اتفاق یا یک خاطره یا
یک حرف یا حتی یک نگاه ایجاد میشه
که استعداد مُردن تو اون لحظه داره.
چطور این روزاتو میگذرونی ؟ دلت هم
تنگ میشه یه وقتایی یا حتی از ذهنت
هم نمیگذریم بیمعرفت.
اشکال نداره ما کم از این زندگی و آدماش
ضربه ندیدیم ، هرچند توقعمون از شما یه
چی دیگه بود ولی بازم اینم میگذره.
جبران خلیل جبران حرف خوبی میزنه،
میگه : پخته نخواهی شد مگر بعد از آنکه
احساس کردی سرشار از سخنی ولی لازم
نمیدانی به کسی چیزی از آن بگویی :)
یکی از عجیبترین تناقضهایی که
میتونی تو زندگیت تجربه کنی اینکه دلت
برا خیلیا تنگ میشه ولی هیچ جوره دوس
نداری باز برگردن تو زندگیت.
گذشت اون دورانی که هرچی بیشتر
بیمحلی کنی بیشتر جذبت میشن سید،
الان هیچکی حوصلهی خودش نداره چه
برسه به اونی که میخواد ادای بیمحلی
کنه :|
الان شدیدا به یک رفیق جدید نیاز دارم
که میشه به راحتی همه اتفاقهای روزانه
براش گفت و خسته نشد حتی اون درد و
دلای شبانه اون گله کردن از زندگی و اون
غر زدن و گریه کردن تو پیویش حتی اون
حرفای خندهدار که با ذوق و شوق بشینه
به تک تک پیاما جواب بده و در آخر نه
عوض میشه و نه خسته و نه حتی تورو
بفروشته، واقعا همچین کسی هست ؟
خیلی وقتا آدما تو قسمت تاریک زندگی
شونن که ما از اتفاقایی که براشون افتاده
خبر نداریم. باهامون حرف میزنن، میخندن
و به روی خودشون نمیارن ولی ممکنه در
حال تجربه بدترین روزای زندگیشون باشن
و ما نتونیم حتی ذرهای حال اونا رو درک
کنیم :)
همیشه فکرمیکنیم گزینههای بهتری هستن
بخاطر همین گند میزنیم تو روابطمون در
حالی که نمیدونیم شاید همین که هستش
بهترین گزینهی که میشه پیدا کرد ..