کلامی از شهید توسط شهید احمد فاضلی
در زمانی و در جنگی هستیم که با یک کشور و یا یک دولت نمی جنگیم
اکنون اگر شما توجه داشته باشید در دنیا تنها جنگی که دو ابر قدرت با هم متحد شده اند....
#کلامی_ازشهید_احمد_فاضلی
#راه_خدا
کانال راه خدا
@downloal
نام شهید : محسن
نام خانوادگی شهید : درودی
نام پدر : اله قلی
نام مستعار :
تاریخ تولد : 1346/5/30
محل تولد : تهران بزرگ - تهران - تهران
تاریخ شهادت : 1366/10/24
محل شهادت :
جنسیت : مرد
دین : اسلام - شیعه
مذهب : اسلام - شیعه
میزان تحصیلات : سيکل
اطلاعات: دارد
وصیت نامه: ندارد
زندگینامه: دارد
مفقود الجسد: خیر
تاریخ دفن پیکر : -
وضعیت تاهل : مجرد
نام و محل گلزار شهید: بهشت زهرا تهران
محل دقیق مزار: تهران،بهشت زهرا(س)،قطعه ۲۹ ردیف ۴ شماره ۷
#اطلاعات
#شهید_محسن_درودی
#راه_خدا
کانال راه خدا
@downloal
زندگینامه شهید حجت الاسلام محسن درودی
محسن درودی در ۳۰ مرداد ۱۳۴۶ در تهران دیده به جهان گشود. او طلبه مدرسه شهید حقانی و عضو بسیج مسجد حضرت علی اکبر بود.
به عنوانی روحانی گردان به جبهه اعزام شد و اندکی بعد، مسئول عقیدتی سیاسی لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام شد.
ماه رمضان ۱۳۶۵ در فکه مجروح شد و چشمش مورد اصابت ترکش قرار گرفت.
سرانجام ۲۵ دیماه ۱۳۶۶ در حالی که تنها سه روز به اتمام ماموریتش مانده بود، در سن ۲۰ سالگی به شهادت رسید. پیکر پاکش در قطعه ۲۹ بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
#زندگینامه
#شهید_محسن_درودی
#راه_خدا
@downloal
✨🌺✨🌺✨🌺
🕗ساعت عاشقی به وقت امام رئوف
#به_نیابت_از_شهدا
#ائمه_اطهار
#صلوات_خاصه_امام_رضا (ع)
#راه_خدا
💠 اللهّمَ صَلِّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی، الامامِ التّقیِّ النّقیِّ و حُجّتکَ
عَلی مَنْ فَوقَ الارْضِ و مَن تَحتَ الثَّری،
الصّدّیقِ الشَّهیدِ صَلَوةً کثیرَةً تامَةً زاکیَةً
مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.💠
@downloal
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌺🍃هرروز آیت الکرسی🍃🌺
💚 بسـم الله الرحمن الرحیم 💚
اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ
سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَافِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی
الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ
یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ
یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ
یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ
الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ
فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ
لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ
آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ
وَالَّذِینَ کَفَرُواْأوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم
مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ
هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد (ص)
وَآلِ مُحَمَّد(ص) وعجل فرجهم
@downloal
💠قسمت هشتم رمان قیمت خدا
📕این داستان جوان ایرانی
روزهای اول، همه با تعجب با من برخورد می کردن … اما خیلی زود جا افتادم … از یه طرف سعی می کردم با همه طبق اخلاق اسلامی برخورد کنم تا بت های فکری مردم نسبت به اسلام رو بشکنم … از طرف دیگه، از احترام دیگران لذت می بردم …
وقتی وارد جمعی می شدم … آقایون راه رو برام باز می کردن … مراقب می شدن تا به برخورد نکنن … نگاه هاشون متعجب بود اما کسی به من کثیف نگاه نمی کرد … تبعیض جالبی بود … تبعیضی که من رو از بقیه جدا می کرد و در کانون احترام قرار می داد …
هر چند من هم برای برطرف کردن ذهنیت زشت و متعصبانه عده ای، واقعا تلاش می کردم و راه سختی بود … راه سختی که به من … صبر کردن و تلاش برای هدف و عقیده رو یاد می داد …
یه برنامه علمی از طرف دانشگاه ورشو برگزار شد … من و یه گروه دیگه از دانشجوها برای شرکت توی اون برنامه به ورشو رفتیم … برنامه چند روزه بود … برنامه بزرگی بود و خیلی از دانشجوهای دانشگاه ورشو در اجرای اون شرکت داشتند …
روز اول، بعد از اقامت … به همه ما یه کاتولوگ و یه شاخه گل می دادن … توی بخش پیشواز ایستاده بود … من رو که دید با تعجب گفت …
– شما مسلمان هستید؟ …
اسمم رو توی دفتر ثبت کرد …
– آنیتا کوتزینگه … از کاتوویچ … و با لخند گفت … خیلی خوش آمدید خانم کوتزینگه …
از روی لهجه اش مشخص بود لهستانی نیست … چهره اش به عرب ها یا ترک ها نمی خورد … بعدا متوجه شدم ایرانیه… و این آغاز آشنایی من با متین ایرانی بود …
🔵پ.ن: دوستان به جهت موضوعاتی که در داستان مطرح میشه … از پردازش و بازنگری چشم پوشی کردم و مطالب رو به صورت خام و خالص گذاشتم … ببخشید اگر مثل داستان های قبل، چندان حس داستانی نداره و جنبه خاطره گویی در اون قوی تره
⬅️ادامه دارد.....
@downloal
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
اطلاعات شهید علی مزاری
نام: علی
نام خانوادگی: مزاری _ مزارعی
نام پدر:
نام مستعار: آقا شاه علی
تاریخ تولد: ۳/شهریور/۱۳۵۲
محل تولد: گندیده_کهگلویه و بویر احمد
تاریخ شهادت: ۲۳/اسفند/۱۳۸۴
محل شهادت: شلمچه
عملیات: نا مشخص ولی در عملیات های شلمچه
ساعت شهادت : مشخص(۱۱:۳۰صبح)
جنسیت: مرد
دین : اسلام
مذهب: شعیه
اطلاعات: دارد
وصیت نامه: نا معلوم
زندگینامه: دارد
مفقود الجسد: خیر
تاریخ دفن پیکر پاک شهید:
وضعیت تاهل: متاهل
تعداد فرزندان: ۲
نام فرزندان: پوریا _ محمدرضا
نام و محل گلزار شهید: گلزار شهدای آغاجاری
#اطلاعات
#شهید_علی_مزاری
#راه_خدا
کانال راه خدا
@downloal
اگر تا فردا ساعت ۱۵ به ۲۲۰ برسیم اطلاعات _ وصیت نامه و زندگینامه امام خمینی (ره) را خواهیم گذاشتم
زندگینامه ی شهید علی مزاری
در نیمه شب 3/6/1352 در روستای گندیده از توابع شهرستان بهمئی در استان کهگلویه و بویر احمد در خانواده ای مستضعف و مذهبی ، فرزندی چشم به جهان گذاشت که او را علی نام گذاشتند .به دلیل مشکلات مالی، پدرش به همراه خانواده ، بعد از مدتی جهت کار به آغاجاری آمد و در آنجا ساکن شدند. محل سکونت آنها کوی 177 شهریور آغاجاری شد و پدرش هم جذب شرکت نفت شد. علی تحصیلات ابتدایی را در دبستان شهید عطوفت و گودرزی(سعدی) ادامه داد. او تحصیلات راهنمایی را در مدرسه شهید تاراج (اباذر) گذراند وسپس برای کمک به خانواده به کار پرداخت تا کمکی برای خانواده باشد. در سال 59 در اوج فعالیت گروهک های ضد انقلاب و تجاوز رژیم صدام به میهن عزیزمان، در پایگاه مقاومت شهید حاج همتکوی 17 شهریور عضو شد و خدمت به نظام جمهوری اسلامی ایرانرا ادامه داد. چند بار برای حضور در جبهه ثبت نام نمود ولی از اعزام او به دلیل سن کم جلوگیری نمودند. در اردیبهشت 1367 پس از طی دو ماه آموزش در پادگان شهید باکری دزفول به جبهه اعزام گردید و بعد از مدتی قطعنامه 598 پذیرفته و آتش بس برقرار شد. او در سال 1369 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پذیرفته شد و لباس مقدس سپاه را به تن نمود.او در تیپ ضد زره و سپس بهداری لشکر 7 حضرت ولی عصر (عج) به خدمت پرداخت.
او در سال 1373 با خانواده ای مذهبی وصلت نمود و ثمره ی این ازدواج 2 فرزند به نام پوریا و محمد رضا می باشد. او ابتدا در آغاجاری و در خانه ای اجاره ای سکونت نمود و سپس در سال 1380 به اهواز نقل مکان نمود.او بارها در مناطق مرزی به انجام وظیفه می پرداخت.
در تاریخ 23/12/1384 حدود ساعت 30 / 11 در منطقه ی عملیاتی شلمچه و در حین انجام وظیفه روح بلندش پرواز از خاک تا عرش را آغاز نمود و برای همیشه جاویدان گردید.اکنون مقبره اش در گلزار شهدای آغاجاری میعادگاه ماست.
یادش گرامی و جاوید باد..........
#زندگینامه
#شهید_علی_مزاری
#راه_خدا
@downloal
✅دور از گناه باش!
✍در صحرا هیزم های بزرگ را با هیزم های کوچک و ریز روشن می کنند. گناهان بزرگ هم با گناهان کوچک شروع می شوند. به همین خاطر است که قرآن کریم روی گناهان ریز و کوچک حساسیت نشان داده و می گوید: اگر به سراغ شرّ و شرارت بروید هر چند کم و ناچیز نتیجه آن را خواهید دید:
مَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَةٍ شَرّاً یَرَه؛ و هر كه هموزن ذرّه اى بدى كند [نتيجه] آن را خواهد دید.
@downloal
1_143716912.mp3
9.37M
کتاب صوتی "من زنده ام"
قسمت هفتم
کانال راه خدا
@downloal
سئوال امشب کانال راه خدا
8⃣2⃣ آهنگ مادر نیست از کیست؟
الف) حامد زمانی
ب) محمد علیزاده
ج) حسین طاهری
د) نریمان پناهی
کمک: این آهنگ در کانال راه خدا است و او آهنگ های خوبی و نه خیلی معروف خوانده است.
جواب صحیح را به آدمین سئوال ها ارسال کنید
@yaazaaahra
نام
#سئوال
#اهنگ_مادر_نیست_...
#راه_خدا
@downloal
مداحی_آنلاین_خمینی_اومد_و_دنیا_عوض_شد_نریمانی.mp3
7.28M
🔳 #رحلت_امام_خمینی(ره)
🌴گشته یکبار دگر آکنده در دل
🌴سوز داغ رحلت امام راحل
🎤 #سید_رضا_نریمانی
⏯ #تک
⭐️کانال راه خدا
@downloal
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
💠 قسمت دهم رمان قیمت خدا
📕 این داستان : غیر قابل اعتماد
پدرم خیلی مصمم بود … علی رغم اینکه می گفت به خاطر مسلمان بودن متین نیست اما حس من چیز دیگه ای می گفت …
به هر حال، من به اذن و رضایت پدرم نیاز داشتم … هم مسلمان شده بودم و هم اینکه، رابطه ما تازه داشت بهتر می شد …
با هزار زحمت و کمک مادرم، بالاخره، رضایت پدرم رو گرفتیم… اما روز آخر، من رو کنار کشید …
– ببین آنیتا … من شاید تاجر بزرگی نیستم اما تاجر موفقی هستم … و یه تاجر موفق باید قدرت شناخت آدم ها رو داشته باشه … چشم های این پسر داره فریاد میزنه … به من اعتماد نکنید … من قابل اعتماد نیستم …
من، اون روز، فقط حرف های پدرم رو گوش کردم اما هیچ کدوم رو نشنیدم … فکر می کردم به خاطر دین متین باشه… فکر می کردم به خاطر حرف رسانه ها در مورد ایرانه … اما حقیقت چیز دیگه ای بود …
عشق چشمان من رو کور کرده بود … عشقی که من نسبت به اسلام و ایران مسلمان داشتم رو … با زبان بازی ها و نقش بازی کردن های متین اشتباه گرفته بودم … و اشتباه من، هر دوی اینها رو کنار هم قرار داد …
ما با هم ازدواج کردیم … و من با اشتیاق غیر قابل وصفی چشمم رو روی همه چیز بستم و به ایران اومدم …
⬅️ادامه دارد...
@downloal
🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️
💠قسمت یازدهم رمان قیمت خدا
📕این داستان : تقصیر کسی نیست
پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای استقبال ما به فرودگاه اومدن …
مادرش واقعا زن مهربانی بود … هر چند من، زبان هیچ کس رو متوجه نمی شدم ولی محبت و رسیدگی اونها رو کاملا درک می کردم …
اون حتی چند بار متین رو به خاطر من دعوا کرده بود که چرا من رو تنها می گذاشت و ساعت ها بیرون می رفت … من درک می کردم که متین کار داشت و باید می رفت اما حقیقتا تنهایی و بی هم زبونی سخت بود …
اوایل، مرتب براشون مهمون می اومد … افرادی که با ذوق برای دیدن متین می اومدن … هر چند من گاهی حس عجیبی بهم دست می داد …
اونها دور همدیگه می نشستن … حرف می زدن و می خندیدن … به من نگاه می کردن و لبخند می زدن … و من ساکت یه گوشه می نشستم … بدون اینکه چیزی بفهمم و فقط در جواب لبخندها، لبخند می زدم … هر از گاهی متین جملاتی رو ترجمه می کرد … اما حس می کردم وارد یه سیرک بزرگ شدم و همه برای تماشای یه دختر بور لهستانی اومدن …
کمی که می نشستم، بلند می شدم می رفتم توی اتاق … یه گوشه می نشستم … توی اینترنت چرخی می زدم … یا به هر طریقی سر خودم رو گرم می کردم … اما هر طور بود به خاطر متین تحمل می کردم … من با تمام وجود دوستش داشتم …
اون رو که می دیدم لبخند می زدم و شکایتی نمی کردم … با خودم می گفتم بهش فشار نیار آنیتا … سعی کن همسر خوبی باشی … طبیعیه … تو به یه کشور دیگه اومدی … تقصیر کسی نیست که زبان بلد نیستی …
⬅️ادامه دارد...
@downloal
💚💜💚💜💚💜💚💜💚💜