شادی روح درگذشتگان🙏
🍂پنج شنبه که میشود ثانیـه هایمـان
🍂سخت بوی دلتنگی میدهد.
و عدهای از عزیزانمان، آن طرف چشم به راه هدیه ای، تا آرام بگیرند ...
🤚بافاتحـه وصلواتی،
هوایشان را داشته باشیم
کانال
راه
خدا
@downloal
🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿🍁
🌹 👉این گل تقدیم به اعضای گرامی
🌷 👉 این گل تقدیم به اعضای جدید
💠قسمت بیست و پنجم رمان قیمت خدا
📕این داستان : مرزهای آزادی
کلافه شده بود ... از هر طرف که جلو می رفت، من دوباره برمی گشتم سر نقطه اول ... اون از من می خواست حقیقت رو بگم ... ولی مهم این بود که چه کسی و برای چه اهدافی قصد داشت از این حقیقت استفاده کنه ...
چیزی که اون روز، من موفق نشدم از توی حرف های اون به دست بیارم ...
چند روز بعد، دوباره چند نفر خانم دیگه اومدن ... بین تمام حرف های اونها یه چیز مشخص بود ... اونها اسلام رو هدف گرفته بودن ... موضوع، خشونت و ظلم علیه جامعه زنان نبود...
اونها می خواستن من بیام جلوی دوربین ها و تمام اتفاقاتی رو که برای من افتاده بود رو به اسلام نسبت بدم ...
همین طور که داشتن حرف می زدن ... با آرامش به پشتی صندلی تکیه دادم ...
- متاسفم ... من نمی تونم با شما همکاری کنم ...
با تعجب بهم نگاه کردن ...
- چرا خانم کوتیزنگه؟ ...
- چون کسی که مسلمان بود ... من بودم، نه همسرم ... من، پدرشوهر و مادرشوهرم مسلمان بودیم ولی اون نبود ...
- اما در ایران، زنان زیادی مثل شما هستن ... زنانی که از حق مسلم آزادی برخوردار نیستن ...
خنده ام گرفت ...
- و اتفاقا زنانی هم هستن که اونقدر آزادن که به خودشون اجازه میدن ... خارج از چارچوب دین و اخلاق ، با یه مرد متاهل، ارتباط داشته باشن ... مهم آزادی نیست ... مهم مرزهای آزادیه ... مرزهای آزادی شما کجا تعریف میشه؟ ...
⬅️ادامه دارد...
کانال
راه
خدا
@downloal
🏵💚🏵💚🏵💚🏵💚🏵💚🏵💚
اعضا جدید برای مفهوم رمان به قسمت های اول بروند و از قسمت اول بخوانند
💠قسمت بیست و ششم رمان قیمت خدا
📕این داستان : خدا هم ایرانی است
تیر گروه دوم هم به سنگ خورده بود ...
من مهره پیاده نظام بازی شطرنج اونها نبودم ... شطرنجی که نمی دونستم شاه و وزیرش چه افرادی هستن ...
من توی این سه سال، به اندازه کل عمرم سختی کشیدم ... تلخی تک تک لحظه هاش رو فراموش نکرده بودم ... اما برای من مفاهیم عمیقی زنده بود ...
خودم وضعیت درستی نداشتم اما به شدت نگران اخبار ایران بودم ... اخباری که از شبکه های خارجی پخش می شد وحشتناک بود ... از طرفی هم شبکه های خبری ایران رو نمی تونستم ببینم ...
پرس تیوی هم ممنوع بود و اجازه پخش نداشت ... اخباری که از طرف خود ایران مخابره می شد، سانسور یا قطع می شد ... ما نمی تونستیم اون رو از روی ماهواره ببینیم ... و من مجبور می شدم اخبار ایران رو جداگانه از روی اینترنت دنبال کنم ...
برای من، تک تک اون روزها ... روزهای ترس و وحشت بود ... روزهایی که هر لحظه با خودم فکر می کردم؛ آخرین روزهای حکومت ایرانه ...
تا اینکه سخنرانی اون روز آقای خامنه ای پخش شد ... وقتی پای تریبون گریه کرد ... با هر قطره اشکش، من هم گریه می کردم ...
نمی تونستم باور کنم ... حکومت و انقلابی که روزهای آخرش رو می گذروند ... دوباره جان گرفت و زنده شد ...
به خصوص زمانی که دیوید میلیبند ، نخست وزیر وقت انگلستان گفت ...
- ما همه چیز را پیش بینی کردیم ... جز اینکه خدا هم یک ایرانی است ...
اون روز ... من از شدت خوشحالی ... فقط گریه می کردم ...
⬅️ادامه دارد...
@downloal
🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️
💠قسمت بیست و هفتم رمان قیمت خدا
📕این داستان : جلوه تمام عیار دنیا
چند روز بعد دوباره اومدن سراغم ... این بار واضح برای معامله کردن بود ...
بهم گفتن که من یه زخم خورده ام ... و اگر باهاشون همکاری کنم یه تیر و دو نشانه ... هم انتقامم رو می گیرم و هم هر چی بخوام برام مهیا می کنن ...
کار، موقعیت اجتماعی، ثروت، جایگاه ... حتی اگر بخوام از لهستان برم و هر جای دنیا که بخوام زندگی کنم ... زندگی خودم و پسرم رو تضمین می کنن ... و دیگه نیاز نیست نگران هیچ چیزی باشم ...
در خواست هاشون رده بندی داشت ...
درجه اول، اگر فقط زندگیم رو تعریف کنم و اجازه بدم اونها روش مانور کنن و هر چی می خوان بگن ...
درجه دوم، همکاری کنم و خودم هم توی این سناریو، نقش بازی کنم ...
درجه سوم، خودم کارگردان این سناریو بشم و تبدیل به پرچم دار این حرکت علیه ایران بشم ...
و آخرین درجه، برائت از اسلام بود ...
اگر نسبت به اسلام اعلام برائت کنم و بگم پشیمون شدم... تبدیل به یه قهرمان بین المللی میشم ... بهم مدال شجاعت و افتخار میدن ... زندگیم رو چاپ می کنن ... ازش فیلم یا سریال می سازن ...
حتی توی سازمان ملل و مدافعان حقوق بشر بهم پیشنهاد جایگاه کاری کردن ...
به خاطر استقامتی که به خرج داده بودم ... و رد کردن تمام اون فرستاده ها ... حالا به یک باره ... قدرت، ثروت، شهرت ... با هم به سمت من اومده بود ... هر چقدر من، بیشتر سکوت می کردم و فکر می کردم ... اون ها برگ های بیشتری رو برای وسوسه و فریفتن من، رو می کردن ...
- من برای همکاری، یه دلیل می خوام ... شما کی هستید؟ و از این کار من چه سودی می برید که تا این حد براش خرج می کنید؟ ...
ادامه دارد .........
@downloal
❤️🌹❤️
سلام بہ تو اے گل نرگس!
سلام بہ تو ڪہ در سیم خاردار گناهانمان اسیرے.
🌹ما را ببخش!
ڪہ حتے بہ اندازهے نجات دادن گلے از میان سیم خاردارها تلاش نڪرده ایم.
چہ برسد بہ تلاش براے رهایے شما از زندان غیبت.
#عاشقانہ_مهدوے❤️
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋روزت بہ خیر
حضرت عشـ❤️ــق
@downloal
💠قسمت بیست و هشتم رمان قیمت خدا
📕این داستان: دیوارهای دژ
- پیشنهاد خوبی نبود؟ ... اگر خوب نیستن، خودتون بهش اضافه کنید ...
- چرا ... واقعا وسوسه انگیزه ... اما می خوام بدونم کی هستید و چقدر می تونم بهتون اعتماد کنم؟ ...
- چه اهمیتی داره ... تازه زمانی که ما منافع مشترک داشته باشیم می تونیم همکاران خوبی باشیم ...
- و اگر این منافع به هم بخوره؟ ...
- تا زمانی که شما با ما همکاری کنید ... توی هر کدوم از اون بخش ها ... ما قطعا منافع مشترک زیادی خواهیم داشت ...
- منافع شما چیه؟ ... در ازای این شوی بزرگ، چه سودی می برید؟
اینو گفتم و به صندلی تکیه دادم ...
- من برای اینکه سود خودم رو بسنجم و ببینم به اندازه حقم برداشتم یا نه ... باید ببینم میزان سود شما چقدره ...
خنده رضایت بخشی بهم نگاه کرد ...
- لرزه های کوچکی که به ظاهر شاید حس نشن ... وقتی زیاد و پشت سر هم بیان ... بالاخره یه روز محکم ترین ساختمان ها رو هم در هم می کوبن ...
- و ارزش نابودی این ساختمان ...؟ ...
- منافع ماست ... چیزی که این دیوارها ازش مراقب می کنه ... شما هم بخشی از این لرزه ها هستید ... برای حفظ منافع ما، این دیوارها باید فرو بریزه ...
از حالت لم داده، اومدم جلو ...
- فکر نمی کنم اونقدر قوی باشم که بتونم این دیوار رو به لرزه در بیارم ...
- وقتی دیوارهای باغ بریزه ... نوبت به اصل عمارت هم میرسه ... و شما این قدرت رو دارید ... این دیوار رو به لرزه در بیارید خانم کوتزینگه ...
ادامه دارد ......................
@downloal
• • •
[ #منبر_مجـازی 📿]
[ #امامصادق{عݪیہاݪسݪام}مۍفرمایند: ]
بہ پدرانتان نیڪے ڪنید ، تا فرزندانتان هم بہ شما نیڪے ڪنند و نسبت بہ زنان مردم عفت داشتہ باشید ، تا زنان شما هم عفیف و پاڪدامن بمانند...!
📚منبع| تحفالعقوݪ ، صفحہ۳۵۹
#اݪسݪامعݪیڪیاجعفربنمحمد♥️
@downloal
✡🔯✡🔯✡🔯✡🔯✡🔯✡🔯
🌿به امام صادق عليه السلام گفتند: كار خود را به چه اساسى استوار ساخته اى؟ فرمود: بر چهار بنيان: [اول] دانستم كه عمل مرا كسى ديگر انجام نمى دهد پس تلاش نمودم [دوم] دانستم كه خداى بر من آگاه است پس حيا كردم. [سوم] دانستم كه روزى مرا ديگرى نمى خورد پس آرام گرفتم [چهارم] دانستم كه پايان كار من مرگ است پس براى آن آماده شدم
📚بحارالانوار جلد78 صفحه228
@downloal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دریافت انرژی کائنات🌹
نیایش من،ای پروردگارِ من ، بسوی تو این است؛که ریشه درماندگی را از وجود من برکنی.به من آن توانایی را اعطا کنی که غم و شادی را در نهاد خویش پذیرا شوم.به من آن نیرو را ارزانی بداری تا عشقم را در خدمت به دیگران ،ثمر بخش گردانم.
به من آن قدرت را ببخشائی که هرگز ضعیفی را نیازارم و برابر نیرومند مغروری زانو نزنم.به من آن توان را کرامت کنی که اندیشه ام را والاتر از این حقارتهای روزانه زندگی نگاه دارم .و به من آن اراده را بدهی که در برابر اراده تو ،با خشنودی سر بندگی فرو آورم.الـهـی آمیـن🙏🏻
@downloal
برترین ذکر در روز جمعه
صلوات بر
محمد و آل محمد است.♥🌱
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم💥
@downloal
اگر از کسی ترسیدی باید همیشه ازش بترسی
اگر جلوی هم خجالت کشیدی جلوی خدا چه باید کنی ؟؟؟؟؟
جواب ای دی
@Boaspl