eitaa logo
۩شـــــــَﮫِﮰــــــــدُ إلـــشُّــــــــﮫَدإءِ۩
230 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
476 ویدیو
34 فایل
••• 🌿🕊🌹 [نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد] ‏ما تنها نیستیم همه‌مون "خدا" رو داریم... :)♥️ #کپی‌باذکر‌صلوات🌸 خادمتون :) °{ @Boaspl
مشاهده در ایتا
دانلود
•. این بۍعقیدگیسٺ‌ بگوییـٖم وفـٰاٺ ڪرد... ام‌المصـٰائب اسٺ و یقینـٰا شھیدھ شد..!🖤🥀 .
همه تو را برای خودشان می‌خواهند حق می‌دهم به کوفیان بر سرت دعوا کنند! ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
عمہ‌قربانٺ‌شودڪمٺـرببرنام‌حسین اندڪےدیگرٺـوام‌مهمان‌بابامیشوے... 😭😭😭😭😭😭😭😭 ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
‍‍تلنگر می زند امشب کسی بر سقف این خانه تویی باران؟!! تویی مهمان ناخوانده بزن باران... تو هم زخمی بزن بر زخم این خانه بزن آهنگ زیبایت صدای چک چک سازت میان کاسه خالی شکنجه می کند امشب من تنهای زندانی تو ای باران از این ویرانه دل بگذر یقین بیرون این خانه هزاران دل هوای عاشقی دارند... ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 اگـه‌ میبینی‌ رفیقت‌ داره‌‌ به‌ راه‌ ڪج‌ میرھ . . ‌باید راهنـماش‌ بشی ؛به‌ عنـوان‌ رفیقش‌ مسئولی ❗️ وگرنه‌ ࢪوز محشـر پات‌ گـیره ..! اگه‌‌ سڪوت‌ ڪنی‌ و کمکش‌ نڪنی 🤝 همیـن‌ آدم‌ ڪه‌ داره‌ خطا میـره روز حسـابرسی‌ میاد جلوتـو میگیره میگه :‌ تو ڪه‌ میدونستی‌‌ من‌ دارم‌ اشتباه‌ میڪنم چــرا‌ بهـم‌ گوشزد‌ نڪردی 🤨؟! چرا دستمـو نگرفتی‌ !! [ یـوم‌الحسـرت .. ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
اۍکه‌میدانـے‌ندارم‌ غیرِ‌درگآهت‌پناهـے⇞ دیگر‌از‌من‌بَرمَگردان‌روۍ‌ِخود؛ - گاهـےنگاهـے ...💔🖐🏼! ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
سلام دوستان. ببخشید یه مشکلی پیش اومده . انشاءالله از فردا شب دوباره پارت گذاری رمان رو شروع میکنیم
7 - Shor - Hajmahdirasuli - Shab8 990606 - Sarallahzanjan.mp3
9.33M
(ص) 🎼نوکریت از سرمم زیاده 🎼میزنم حرفمو صاف و ساده 🎤 ❤️ ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
❥˙❥˙❥ ✍🏻لیلے و مجنون.. خسرو و شیرین.. بیژن و منیژه.. اسطوره هاے عشقیمون ک هروقت می‌خوایم شعر بگیم یا ابراز علاقه ڪنیم ازشون یاد مے ڪنیم.. ولی بچه شیعه ها.. ما اسطوره هاے قشنگ تر و جذاب ترے داریم..!🙂❤️ داستان هایے ک نمی‌دونیم چقد صحت دارن میشن الگو و اسطورمون!! ولی غافلیم از عاشقانه هاے حماسه ساز...(: 💍⁦♡ تازه عروس داماد نصرانے ک ب عشق ابے عبداللّٰه شدن..🙃 قصهٔ عاشقانه شون رو ڪسے از بین ڪاروانیان نبود ک نشنیده باشه.. ۱۷ روز از عروسیشون می‌گذشت...! ماه عسلشون ڪربلا بودن.. قول عاشقانه شون این شد ک اگه وهب شد؛ سراے آخرت هم هانیه و همراهش باشه:) وهب ک شهید شد.. هانےه ڪنار پیڪر پاره پاره شوهرش نشسته بود.. ڪ خودشم ب دست غلامِ ملعونِ شهیده شد...! و هانیه شد ..:) #...❤️ ‍ــ🕊 ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما دوست داریم تو را ، اما عشق تو را قاب کرده ایم و گذاشته ایم در گوشه ای از قلبمان و فقط جمعه ها سری به آن میزنیم ...😞🍂 ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
بسم رب العشق❤️ واجب شرعی عشق است ، سلام سر صبح... السلام ای همه عشق و مسلمانی من:))
به وقت رمان دیشب که به دلیل مشکلاتی گذاشته نشد😁❤️
❤️👇🏻❤️👇🏻❤️👇🏻❤️👇🏻❤️👇🏻❤️
❤️یا علی گفتیم و عشق آغاز شد❤️ 🌸رمان عشق با طعم سادگی🌸 نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم ولی لحنم رنگ و بوی طعنه داشت_یعنی من نه بگم به خاطر اینکه برای خودم خوبه؟؟! بلند شدو نزدیکترین مبل کنار من جا گرفت و قلب من باز شروع کرده بود بی تابی رو! امیر علی_ آره محیا باورکن فقط خودت نگاهم رو از روی میز گرفتم و به صورت امیر علی که منتظر جواب مثبت من برای نه گفتن بود دوختم و نمیدونم زبونم چطور چرخیدولی مطمئنا از قلبم فرمان گرفته بود که گفتم:نه نمیتونم! عصبی نفس کشید و من داشتم باخودم فکر می کردم عجب حرفی ما امروز راجع به عالیقمون زدیم از همین اول تفاوت بود توی جواب مثبت من و ناراضی بودن امیرعلی! سعی میکرد کنترل کنه لحن عصبیش رو_اما محیا ...!!!! بلند شدم ...بودنم دیگه جایز نبود من مطمئن بودم به حرفم به جواب مثبت خواستگاری و جواب منفی امروزم زیر لب متاسفمی گفتم و قدم تند کردم سمت بیرون که امیرعلی پرحرص گفت: محیا... و من اون روز صبر نکردم برای قانع شدن جواب منفی و هفته بعد شدم خانوم امیر علی!...درست تو شبی که فرق داشت باهمه رویاهای من !!!... همون شبی که دلم زمزمه عاشقانه می خواست اما فقط حرف از پشیمونی و اشتباه نصیبم شده بود و به جای تجربه یک آغوش گرم یک اخم همیشگی روی پیشونی ! من اونشب بینابین گریه های نیمه شبم هرچی فکر کردم نرسیدم به اینکه چرا امیرعلی حرف از پشیمونی من میزنه !...با اینکه چیزی برای پشیمون شدن نبود!...من با خودم فکر کردم شاید نفرت باشه اما نه اونم نبود امیرعلی فقط فراری بود از همه پیوندها ! چرا؟؟!!! با صدای بلند باز شدن در اتاق از خاطره ها به بیرون پرتاب شدم و گیج به عطیه نگاه کردم که طلبکارو دست به سینه نگاهم می کرد. نم اشک توی چشمهام رو گرفتم_چیزی شده؟؟ یک تای ابروش رفت باال_تمام خونه رو دنبالت گشتم تازه میگه چیزی شده؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️یا علی گفتیم و عشق آغاز شد❤️ 🌸رمان عشق با طعم سادگی🌸 لبخند محوی زدم که عطیه جلو اومدو لبه تخت نشست_پاشو بریم که شوهر جونت امر کرده هرخانومی که می خواد نذری رو هم بزنه همین االن بیاد که بیشتر آقاها رفتن استراحت و خلوته! قلبم تیر کشید امسال وسط هم زدن دیگ نذری باید چه آرزویی می کردم ...حاال که امسال آرزوی هرساله ام کنارم بود ولی بازم انگار نبود! همراه عطیه بیرون اومدم و به این فکر می کردم که امسال باید آرزو کنم قلب امیرعلی رو که با قلبم راه بیاد!... برای یک ثانیه نفسم رفت نکنه امشب امیرعلی آرزویی بکنه درست برعکس آرزو و حاجت من ! سرم رو بلند کردم رو به آسمون... خدایا نکنه دعای امیرعلی بگیره مطمئنا بهتر از منه و تو بیشتر دوستش داری ! ولی میشه این یک بار من! یعنی اینبار هم من و حاجتهای امیرعلی خواستنم! _بیا دیگه محیا داری استخاره میگیری؟ نگاه از آسمون ابری گرفتم و رفتم سمت عطیه کفگیر بزرگ چوبی رو به دستم دادو من به زحمت تکونش دادم ... بازم دعا کردم و دعا ! یک قطره یخ زده نشست روی صورتم بازم نگاهم رفت سمت آسمون یعنی داشت بارون می اومدو بازم اولین قطره اش شده بود هدیه من ؟ انگار امشب شب خاطره ها بود که باز یک خاطره از بچگی هام جون گرفت جلوی چشمهام انگار توی آسمون سیاه اون روز رو میدیدم شفاف! همون روزی که توی حیاط خونه عمه یک قطره بارون نشست روی صورتم وامیرعلی باور نمیکرد حرفم رو که داره بارون میاد!... میگفت وسط حرف زدن حواسم نبوده و آب دهن خودم پریده روی صورتم ولی این جور نبود واقعا بارون بود ! این خاطره خاص نبود ولی بازم من بزرگ شده بودم با فکرش و از اون روز هر وقت اولین قطره بارون رو هدیه میگیرم بازم قلبم پرمیزنه برای امیرعلی و میشم دلتنگش! چهارمین قطره سرد بارون با اشک داغم یکی شدو افتاد روی دستم...
عشق خوب است اگر یار خدایی باشد😍 𓭤️ 🌺@Trench_Defense🌺
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️به وقت رمان❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️یا علی گفتیم و عشق آغاز شد❤️ 🌸رمان عشق با طعم سادگی🌸 سرم رو که چرخوندم نگاهم بازم گره خورد به نگاهش ولی سریع نگاه دزدید ازمن وقلب من لرزید پس امیر علی هم نگاهم میکرد!حاال وقت حاجت خواستن بود ! پای دیگ نذری شب عاشورا ...زیر بارون و قلبی که پر از عشق امیر علی بود! خدایا میشه دلش با دلم بشه! حاشیه بلند روسریم رو , روی شونه ام مرتب کردم و بعد با کلی وسواس کش چادرم رو روی سرم ... لبخند محوی به خودم توی آینه زدم یک هفته ای از شب عاشورا میگذشت و من امیرعلی رو خیلی کم دیده بودم !همیشه بهونه داشت و بهونه!ولی حاال قرار بود اولین مهمونی رو باهم بریم خونه عموی بزرگ امیرعلی! تازه به خودم اومده بودم و انگار دعای شب عاشورام گرفته بود که از خودم بپرسم چرا من با رفتارهای امیرعلی کوتاه میام و سکوت میکنم بی اون که بپرسم حداقل علتش رو! حاال امشب مصمم بودم برای اینکه حداقل به امیرعلی نشون بدم دل عاشقم رو وبپرسم چرا نه من و نه هیچکس همون سوالی که حاظر نبود جوابش رو بده ولی حاال من می خواستم بدونم! _محیا مامان بدو آقا امیرعلی منتظره با آخرین نگاه به آینه قدمهام رو تند کردم وبا صدای بلند از بابا و محمدو محسن دوتا داداش دوقلوی یازده ساله ام خداحافظی کردم ! مامان هنوز منتظرم بود من هم با گفتن خداحافظ محکم گونه اش رو بوسیدم و بعد از خونه زدم بیرون... پشت در حیاط کمی مکث کردم تا این قلب بی قرار م کمی آروم بگیره ...زیر لب خدا رو صدا زدم ... آروم زنجیر پشت در رو کشیدم وبیرون رفتم! نگاهش به روبه رو بودو مات حتی باصدای بسته شدن درهم نگاهش نچرخید روی من ...فقط حس کردم, دستهای دورفرمونش کمی محکمتر حلقه شد....پوفی کردم و روبه آسمون ستاره بارون گفتم:خدایا هستی دیگه! روی صندلی جلو نشستم و اینبار با محبت لبریز شده از قلبم گفتم: سالم خوبی؟ ببخش معطل شدی! برای چند لحظه نگاهش که پر تعجب از این لحن جدیدم بود چرخید روی صورتم و من هم لبخند عمیق و مهربونی نگاهش رو مهمون کردم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️یا علی گفتیم و عشق آغاز شد❤️ 🌸رمان عشق با طعم سادگی🌸 به خودش اومد و بازم یادش افتاد باید چین بیفته بین ابروهاش! بی حرف ماشین رو روشن کردو قلب من مچاله شد از این کم محلی ها ! ولی نباید کم میاوردم به در ماشین تکیه دادم و درست شدم روبه روش لحنم رو پر از خنده کردم و سرحالی! _جواب سالم واجبه ها آقا! بازم نگاهش به روبه رو بود و بی حوصله و آروم گفت: سالم لب هام رو مثل بچه ها بیرون دادم _آقا امیرعلی داریم میریم مهمونی ! لحن سردش تغییر نکرد_خب؟ _یک نگاه به قیافه ات کردی؟ سکوت و سکوت _این اولین مهمونی که داریم باهم میریم؟ امیر علی_تمومش کن محیا! لحن عصبی و غیر دوستانه اش قلبم رو فشرده تر کرد_تو تمومش کن امیرعلی هنوز می خوای ادامه بدی؟ باحرص دنده رو عوض کرد_بهت گفته بودم پشیمون میشی ! بهت گفتم بگونه! نگفتم؟ خوشحالیم زود پرواز کردو بازهم بغض میبست راه نفس کشیدنم رو_چرا گفتی ولی بی دلیل حداقل دلیلش... نزاشت ادامه بدم_گفتم بپرسی جوابی نمیگیری میترسم از روزی که پشیمونی توی چشمهات داد بزنه ! صدام لرزید_چی دیر میشه چراباید پشیمون بشم ؟ لب زد_گفتم نپرس دیرو زود بهش میرسی! پر بغض گفتم: از من متنفری؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا