شهيد احمد سليمي در سال ١٣٣٨ درروستاي بادوله در يک خانواده مذهبي چشم به جهان گشود. بعد از پيروزي انقلاب به عضويت بسيج درآمده و در روستاي بادوله مشغول به فعاليت شد ، هنوز چهل روز از ازدواج نگذشته بود که به خدمت سربازي فرا خوانده شد و از آنجايي که جواني آگاه و متدين بود به خدمت مقدس سربازي رفت و پس از شش ماه نبرد با کفار بعثي سرانجام در تاريخ 1360/6/11در جبهه غرب به لقاالله پيوست.

احمد سليمي
نام پدر : حسن
تاريخ تولد : 1338
وضعيت تأهل : متاهل
تاريخ شهادت : 1360/6/11
محل شهادت: جبهه غرب (کور موش)
محل دفن : گلزار شهداي بادوله
زندگي نامه شهيد سليمي
شهيد احمد سليمي در سال ١٣٣٨ درروستاي بادوله در يک خانواده مذهبي و فقير ، تنگدست چشم به جهان گشود . به جهت فقر خانواده از همان دوران کودکي با رنج و درد زندگي آشنا گشت . خانواده شهيد مجبور بودند براي امرا معاش به کشاورزي و دامپروري بپردازند . شهيد در سنين کودکي پدر خود را از دست داد و شهيد و خانواده پر جمعيت تحت سرپرستي مادر ، دوران کودکي را سپري نمودند. در آن زمان رسم بر آن بود که خانوادهها از افراد خانواده جهت نيروي کار استفاده مي نمودند به همين دليل و به علت فقر مادي ، شهيد از سواد بي بهره ماند البته در سالهاي قبل اقدام به شرکت در کلاسهاي سواد آموزي نمود. با وجود اين قلبي آگاه و روشن داشت به همراه مادر خود به کشاورزي پرداخت و وقتي به سن جواني رسيد ازدواج کرد .
در اوايل انقلاب ، شهيد همراه با مردم براي پيشبرد انقلاب در راهپيمايي ها و تظاهرات حاضر بود . بعد از پيروزي انقلاب به عضويت بسيج درآمده و در روستاي بادوله مشغول به فعاليت شد ، هنوز چهل روز از ازدواج نگذشته بود که به خدمت سربازي فرا خوانده شد و از آنجايي که جواني آگاه و متدين بود به خدمت مقدس سربازي رفت و پس از شش ماه نبرد با کفار بعثي سرانجام در تاريخ 1360/6/11در جبهه غرب به لقاالله پيوست ، ياد و خاطره او جاودانه بود .
اخلاق شهيد در دوران کودکي
نکته قابل ذکر در ارتباط با زندگي شهدا از جمله شهيد سليمي ، اخلاق ويژه وي مي باشد .از نظر دوستان و نزديکان وي از جمله مادر چنين استنباط مي باشد که شهيد از همان ابتداي زندگي مؤدب بود . به قران بسيارعلاقه مند بود فداکاري يکي از صفات بر جسته شهيدبود به طور مثال بسياري از کارهاي سختي که برادران و خواهرانش از انجام آن عاجز بودند بر عهده مي گرفت . به علما علاقهمند بود و به آنها احترام خاصي قائل بود .
در مجالس قرآن خواني ماه مبارک رمضان و ايام محرم شرکت فعال داشت . و در هنگام برگزاري مجالس امام حسين (ع) ميزبان عزاداران حضرت بود . خدمات شهيد در اين گونه مجالس بر کسي پوشيده نيست . به سادات احترام مي گذاشت .
ارتباط شهيد با بسيج
شهيد در قبل از پيروزي انقلاب علاقه خاصي که به حضرت امام (ره ) و آرمانهاي انقلاب داشت و از آنجايي که قلبي روشن و آگاه داشت پس از پيرزي انقلاب اسلامي همراه و همدوش مردم براي پيشبرد انقلاب در راهپيماييها و تظاهرات به مناسبتهاي مختلف شرکت داشت ، و همزمان با فرمان امام ، مبني بر تشکيل ارتش ٢٠ ميليوني از جمله اولين کساني بود که به عضويت بسيج درآمد و در اين راستا براي آماده سازي و تبليغات جبهه ، تمامي تلاش خود مبذول داشت . وي معتقد بود شايد با اين کار بتوان بعنوان عضو کوچکي از اعضاي بسيج بتواند به فرامين حضرت اما لبيک بگويد .
بدين سان فعاليت خود را در زماني که جنگ به زمان حساس خود ، مي رسيد تا قبل از خدمت مقدس سربازي ، داوطلبانه ادامه مي داد .
احترام شهيد به والدين
شهيد در زندگي خود احترام به پدر و مادر اعتقاد داشت ودر زندگي به اين اعتقاد ، عمل مي نمود .از زبان مادر شهيد نقل مي شود به حرف هاي پدر معلول خود گوش مي داد و به اوامر وي عمل مينمود . در کارهاي خانه و کارهاي بيرون از جمله کشاورزي و دامداري به آنها کمک مي نمود . و طوري رفتار مي کرد که حاکي از قدر شناسي از والدين بود .و براستي به اهميت احترام به والدين که خداوند در قرآن به آن تاکيد مي کند ، واقف بود . از همسر شهيد نقل است که وي با خانواده خود بسيار مهربان بود.
خاطره از زبان مادر شهيد
مهمترين خاطره فرزند شهيدم اين بود که حدود شش ماه از جبهه رفتن احمد نگذشته بود که خبر شهادت او را به روستا آوردند . ابتدا خيلي ناراحت شدم چون با وجود زحمت هاي زياد او را بزرگ کرده بودم که عصاي پيري ام باشد اما وقتي شور و تشييع جنازه او را در بين مردم ديدم و اين جمعيت عظيم را مشاهده کردم چون اولين شهيد روستا و حتي بخش کاکي بود واقعاً خدا را شاکر شدم که اين افتخار را نصيب بنده کرده تا توانسته باشم ذره اي از اندوه زينب (س) را درک کرده باشم .
شهيد از زبان برادرش حاج غلام سليمي
شهيد در کودکي در ميان دوستان خود از محبوبيت خاصي برخوردار بود ، چرا که با آنها خي
لي مهربان بود و اين در بازيهاي خود با دوستان نشان مي داد . احمد پشتکار عجيبي داشت يادم مي آيد در تابستان با آذوقه بسيار کم به درو« جيلم » مي پرداخت . بسياري ازمواقع در دامداري و کشاورزي به پدر کمک مي کردند . بسيار به نماز اول وقت اهميت مي داد . اخلاق و ادب در ميان فرزندان بسيار نمونه بود. به تمامي همسايهها از جمله سادات روستا احترام قائل بود .در کودکي به قرآن و مراسمات مذهبي علاقهمند ، امام حسين (ع) را الگوي خود قرار داده بود . و پيوسته پيرو امام و قرآن بود .
همچنين احمد زماني که به خدمت سربازي فرا خوانده شد با جان ودل پذيرفت . و از همه حلاليت طلبيد و رهسپار جبههها شد . شهيد قبل از سربازي چندين بار اقدام به ثبت نام نمود که به علت کمي سن با وي موافقت نمي شد . شهيد در بسياري از عمليات ها شرکت نمود .
نکته اخلاقي شهيد از زبان دوستان وي
شايد شهيد هيچ گاه فکر نمي کرد که پس از مراجعه به جبهه به فيض شهادت نائل شود و بعدها بعنوان اولين شهيد دهستان، الگوي بسياري از شهيدان دهستان گردد . بسياري از شهيدان پس از شهيد ، از دوستان نزديک وي بودند .
شهيداني مثل محمد و حسن توپال که در مراسم شهادت شهيد احمد سليمي از مردم پذيرايي مي نمودند، و به اعتقاد بسياري از نزديکان شهيد ، شهادت شهيد سليمي تأثيري بسياري در روحيه شهادت طلبي دوستان وي داشت چرا که پس از وي دوستان شهيد نيز رهسپار جبهه جنگ شدند و بدرجه رفيع از دوستان نزديک وي نقل است که وي علاقه زيادي به شهادت داشتند .
از سليمي لاله رعنا شنو قطره را بگذار و از دريا شنو
او به بادوله به سال سي و هشت شد زميلادش بهاران کوه و دشت
او شهيد اول بادوله است دل زعشق حق چنين پالوده است
خانواري بس فقير و تنگدست فوق ايديهم نباشد هيچ دست
در اوان کودکي با درد بود از محبت گرم و در کين سرد بود
او پدر را کودکي از دست داد دل به درياي دل مادر نهاد
همره مادر بشد در کشت وکار تا ز او راضي بود پروردگار
تا دلش تنها نماند بي سراج در جواني فرض آمد ازدواج
همره مردم به درياي حضور در جواني بود پر شور
چهل روزي از وصالش مي گذشت تا که وقت خدمت و سرباز گشت
عاشقانه تن به خدمت داد و رفت تن به رنج و درد و زحمت کرد سخت
بعد شش ماه جنگ در پشت نبرد با شهادت جان به جانان هديه کرد
در ده مرداد ماه سال شصت او ز غرب جبهه بر اعلا برفت
روح او شاداب و راهش مستدام روضه روح پرورش بادا به کام
کرم فاطمي
مختصري درباره پدر و مادر شهيد سليمي
شهيد احمد سليمي در خانواده اي مذهبي و سرشار از تعاليم اسلامي به دنيا آمد. در خانواده اي فقير و با بضاعت مالي کم که تنها سرمايه آنها پشتکار ، صبر و حوصله و ايمان والدين بود .
پدر شهيد سليمي :
حسن سليمي پدر شهيد سليمي است . زمان فوت وي قبل از شهادت ايشان بوده است .از ايشان به عنوان مردي پاکدامن ، با اعتقاد راسخ به ائمه و دوستدار اهل بيت ياد کرده اند . ايشان به نماز اول وقت اهمييت زيادي مي دادند و با زحمت فراوان با کشاورزي و دامداري سعي در امرار معاش خانواده مي نمودند . ايشان در مراسم روضه خواني امام حسين (ع) شرکت فعال داشتند ، چه بسيار وقت ها که براي شرکت در مراسمي چندين فرسخ راه را درشب تاريک مي پيمودند و به اعتقاد بزرگان اين صفت را از جچد خود به ارث برده بود . او بي نهايت قانع بود و براي خوشبختي خانواده از هيچ کوششي فرو گذار نبود . با دستان خود آب از چاه مي کشيد و زمين خود را آبياري مي نمود . در زمان شهادت شهيد احمد سليمي پدر وي در قيد حيات نبود ه و آنچه در مورد اين مرد مي گويند ، همه صفات نيک است و پاکي .
مادر شهيد سليمي :
شيرين سليمي مادر شهيد سليمي است . مادر شهيد در دوران زندگي خود بسيار زحمت کشيده است تا بچه ها را بزرگ کند و پابه پاي شوهر خود با کشاورزي و دامداري ، درو کردن و باغداري زتدگي را سپري نموده است . و همواره سعي نموده که براي وي همسري خوب و براي فرزندان ، مادري دلسوز باشد .
با برگزاري مراسم ، ياد و خاطره شهيد را زنده نگه داشته است که از مراسم هاي يادمان برگزاري مراسم ماه صفر مي باشد .
به گفته مادر شهيد اصلاً شايد باورکردني نبود زماني که خبر شهادت شهيدسليمي را به ما دادند و ما تا چندين سال با بازگشت اسرا هنوز هم منتظر بازگشت وي بوديم . مادر شهيد در مورد شهيد مي گويد : احمد دوست داشتني ترين فرزند من بود که من لايق او نبودم و به کسي که احمد هميشه عاشق او بود ، سالار شهيدان (ع) پيوست.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
۩شـــــــَﮫِﮰــــــــدُ إلـــشُّــــــــﮫَدإءِ۩
بخوانید و انشاءالله بهره بگیریم
تا چند دقیقه دیگر وصیت نامه شهید محمد احمدی جوان را میفرستم و خواهش میکنم بخوانید تا ما و شما راهی پیدا کنیم برای رفتن به بهشت
«شهید محمد احمدی جوان» متولد 1369 در روستای باشی از توابع بخش دلوار تنگستان و عضو تیپ پیاده سپاه امام صادق(ع) بود که به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) به سوریه رفته بود که پس از مجروح شدن در سوریه، در یکی از بیمارستانهای تهران تحت مداوا بود، جمعه شب به جمع شهدای حرم پیوست.

بسمه رب شهدا و صدیقین
خدایا تو را سپاس که مرا در دین حقت و مذهب زیبای تشیع قرار دادی، تو را سپاس که مرا در پیروی از پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و اهلبیت و عصمت و طهارتش یاری نمودی. خدایا من امروز به سوی تو قدم بر میدارم برای دفاع از مذهبی که به آن از صمیم قلب اعتقاد دارم.
خوشحال و شکر گذارم که به من نعمت جهاد در راه خودت نمودی تا با یاد و نام تو در این راه قدم بردارم و بتوانم در راه دفاع از حرم شریف خطبهخوان کربلا و سه ساله مولایم حسین(ع) با قلبی راسخ قدم بردارم.
ای پدر و مادر عزیزم که شما را در این دنیا خاکی نزدیکترین فرد به خود میدانم، شرمسارم از رفتاری که شایسته برخورد با شما نبود و من در حق شما روا داشتهام، به خدا سوگند میخورم که اگر زمانی با صدای بلند با شما سخن گفتم و موجبات ناراحتی شما را فراهم نمودم در قلب خود احساس پشیمانی بسیار میکردم، شاید به زبان نیاوردم ولی در قلب اینچنین بود، مرا حلال کنید و دعا کنید تا در دنیای جاوید نزد پروردگارم روسیاه نباشم.
برادران و خواهران عزیزم شما را به تقوای الهی و ایستادن در خط ولایتفقیه سفارش میکنم و علاوه بر شما به مردم عزیز کشورم سفارش مینمایم که فریب جوسازیهای دشمنان این خاک و اسلام ناب محمدی(ص) را نخورید و در خط ولایت باشید و از امام عزیزم، امام خامنهای مدظلهالعالی حمایت کامل و جامع نمایید.
مبادا از خط ولایتفقیه خارج شوید که من شهادت میدهم که شما از خط اهلبیت خارج شدهاید.
خوشحالم که در لباسی شهید میشوم که از اعماق وجودم به این لباس اعتقاد دارم و میدانم که چه لباس ارزشمندی به تن دارم، به همکارانم سفارش مینمایم تا حرمت لباس خویش را نگه داشته و قدردان نعمت خدمت در سپاه پاسداران باشند.
اینک با قدمهایی محکم به سوی جهاد در راه خدا ره سپار میشوم و از همهی کسانی که بر گردن من حقی دارند در خواست میکنم به حق مادرم زهرا(س) حلالم کنند. یا علی ((الهم عجل لولیک الفرج))
محمد احمدی جوان
🌸🍃🌸🍃
#داستان
#زن_حیله_گر
مردی زن فریبكار و حیلهگری داشت. مرد هرچه میخرید و به خانه میآورد، زن آن را میخورد یا خراب میكرد. مرد كاری نمیتوانست بكند. روزی مهمان داشتند مرد دو كیلو گوشت خرید و به خانه آورد. زن پنهانی گوشتها را كباب كرد و با شراب خورد. مهمانان آمدند. مرد به زن گفت: گوشتها را كباب كن و برای مهمانها بیاور. زن گفت: گربه خورد، گوشتی نیست. برو دوباره بخر. مرد به نوكرش گفت: آهای غلام! برو ترازو را بیاور تا گربه را وزن كنم و ببینم وزنش چقدر است. گربه را كشید، دو كیلو بود. مرد به زن گفت: گوشتها دو كیلو بود گربه هم دو كیلو است. اگر این گربه است پس گوشت ها كو؟ اگر این گوشت است پس گربه كجاست؟
ای ایاز استارهٔ تو بس بلند
نیست هر برجی عبورش را پسند
هر وفا را کی پسندد همتت
هر صفا را کی گزیند صفوتت
مثنوی معنوی دفتر پنجم
مولوی
📖 ♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•