eitaa logo
۩شـــــــَﮫِﮰــــــــدُ إلـــشُّــــــــﮫَدإءِ۩
224 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
476 ویدیو
34 فایل
••• 🌿🕊🌹 [نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد] ‏ما تنها نیستیم همه‌مون "خدا" رو داریم... :)♥️ #کپی‌باذکر‌صلوات🌸 خادمتون :) °{ @Boaspl
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️یا علی گفتیم و عشق آغاز شد❤️ 🌸رمان عشق با طعم سادگی🌸 با لحن خون گرمی گفت: سالمت باشن سالم مارو هم بهشون برسون فاطمه خانوم سینی چایی رو جلوم گرفت و نتونستم جواب عمو اکبر رو بدم با احترام دستم رو لبه سینی گرفتم_ممنون نمی خورم! فاطمه خانوم_چرا مادر تازه دمه بفرمایین _ممنون خیلی هم خوبه ولی راستش من اهل چایی نیستم! فاطمه خانوم_آب جوش برات بیارم دخترم؟ لبخندم پررنگ تر شد به این محبت بی غل وغش _نه ممنون متوجه نگاه زیر چشمی امیرعلی شدم و یادم افتاد به هم نزدیکیم به فاصله چهار انگشت و دلم رفت برای این نزدیکی بدون اخمهاش! _ به سالمتی شنیدم دانشگاه هم قبول شدی عمو! نگاهم رو باز چرخوندم سمت عمو اکبر اصال امشب دلم نمی خوست این لبخند واقعی رو از خودم دور کنم_بله انشااهلل از بهمن کالسهام شروع میشه. فاطمه خانوم کنار عمو اکبر و عمه همدم نشست_ان شااهلل به سالمتی... موفق باشی با خجالت لبخند زدم _ممنون عمه هم به لبخندم لبخند با محبتی زدکه عمو اکبر دوباره پرسید_حاال چی قبول شدی محیاخانوم؟ اینبار عمو احمد بابای امیر علی, که از بچگی برام عمو احمد بود جواب داد. _ ریاضی ...درست میگم بابا؟ چه قدر گرم شدم از این بابا گفتن عمو احمد ...حاال من دوتا بابا داشتم دخترها هم که بابایی! لبخندم عمق گرفت و لحنم گرمتر شد_ بله درسته. نگاه عمو احمد پر از تحسین روم بود و من معذب و خجالت زده نشسته کمی جابه جا شدم و دستم رو تکیه گاه خودم کردم... ولی وقتی حس کردم انگشتر فیروزه ی امیر علی رو زیر دستم قلبم ریخت ...این دومین دفعه ای بود که حس می کردم دستهای مردونه اش رو