هدایت شده از مطالب ویژه
پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهربرگشت ...
◇ کوموله ها ریختندو یوسف رو دستگیر کردند،گفتندبه خمینی توهین کن .یوسف این کار رو نکرد.
◇ به من گفتندتوهین کن، گفتم چنین کاری نمیکنم. گفتند: بچه ات را میکشیم بازهم قبول نکردم.
◇ پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر ازتنش جدا کردند و با ساطور دست ها وپاهاش راقطع کردند،شکمش را پاره کردند وجگرش را درآوردن.
◇ گفتند:به خمینی توهین کن،بازم توهین نکردم،من رو باجنازه تکه پاره شده پسرم دریک اتاق گذاشتندو در رو قفل کردند.
◇ بعداز ۲۴ ساعت در را بازکردند گفتند: بایدخودت پسرت رادفن کنی.گفتم :من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم. گفتند:جنازه اش را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم.
◇ شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه می گفتم:یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری؛انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر قبر پسرم.
◇ دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر.
◇ خداخودش شاهدهست که یک خانم چادری بالای قبرایستاده بود وبه من دلداری میداد و میگفت:صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو.
#استاد_اصغر_طاهرزاده
✍پروردگارا!خداوندا!چه ارادهای کردهای که تا این اندازه بنا داری برای فتح تاریخی که عظیمترین حضور رابرای بشراین دوران رقم خواهی زد،تا این اندازه انسانها در مقابل پست ترین شیاطین،عظمت خود رانشان دهند؟قصه حضورظلماتی است که بایدبرای عبورازآن این مادران صبر و ایمان خود رادرجبهه مقاومت به نمایش بگذارند. آیا این حکایت حضوربزرگی نیست در آینده ؟☘️
🌿@matalebevijeh