eitaa logo
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
1.7هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
34 فایل
دیـٰانت منهـٰاے سیـٰاست🍃 نتیجہ‌اش مےشود کربلـٰا💔؛ نہ‌ ظهور!💚 شروط‌"تبادل‌،کپی..."🤗↶ https://eitaa.com/sh_Vesal180 "شنوای حرفاتون هستیم"😉↶ https://daigo.ir/secret/1491814313 هشتگ‌ها😇↶ https://eitaa.com/3121542/16574 .
مشاهده در ایتا
دانلود
چون نشانه های نعمت پروردگار آشكار شد، با ناسپاسی نعمت ها را از خود دور نسازيد. 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 📜 | نعمت خداوند در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد روی اولین صندلی نشست.از کلاس های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن راداشت که مسیر خلوت بود... اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد. پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می کرد ... به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد : چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی . سه تیغه هم که کرده حتما ادوکلن هم زده... چقدر عینک آفتابی بهش می آد... یعنی داره به چی فکر می کنه؟ آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به نامزدش فکر می کنه... آره. حتما همین طوره.مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه. باید به هم بیان (کمی احساس حسادت)... می دونم پسر یه پولداره... با دوستهاش قرار می ذاره که با هم برن شام بیرون. کلی با هم و از زندگی و جوونیشون لذت می برن؛میرن پارتی، کافی شاپ، اسکی، چقدر خوشبخته! یعنی خودش می دونه؟ می دونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟!! دلش برای خودش سوخت.احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده می شد...!!! بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد. نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود. .. پسر با های نااستوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد... یک، دو، سه و چهار ... لوله های استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند. .. از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را کرد... 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 ┏━🍃🌺🍃━┓     @seraat313 ┗━🍂━