~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسمحق..:)🍂 #پارت1 پسرکفلافلفروش این قسمت #گمنامی _._._._._ اوایل کار بود به سختی مشغول جمع آوری
بسمحق...:)🍂
#پارت2
پسرکفلافلفروش
_._._._._
كتاب همسفرشهدا منتشر شد. بعد از سيد علی، هادی بسيار غمگين بود.
نزديكترين دوست خود را در مسجد از دست داده بود.
هادی بعد از پايان خدمت چندين كار مختلف را تجربه كرد و بعد از آن، راهی حوزهی علميه شد....
تابستان سال 1391 در نجف، گوشهی حرم حضرت علی 7 او را ديدم،يك دشداشهی عربی پوشيده بود و همراه چند طلبهی ديگر مشغول مباحثه بود. جلو رفتم و گفتم: هادی خودتي؟!
بلند شد و به سمت من آمد و همديگر را در آغوش گرفتيم. با تعجب گفتم: اينجا چيكار ميكنی؟
بدون مكث و با همان لبخند هميشگی گفت: اومدم اينجا برا شهادت!
خنديدم و به شوخی گفتم: برو بابا، جمع كن اين حرفا رو، در باغ رو بستند، كليدش هم نيست! ديگه تموم شد. حرف شهادت رو نزن.
دو سال از آن قضيه گذشت. تا اينكه يكی ديگر از دوستان پيامكی برایمن فرستاد كه حالم را دگرگون كرد. او نوشته بود:هادی ذوالفقاری، از شهر سامرا به كاروان شهيدان پيوست...!
برای شهادت هادی گريه نكردم؛ چون خودش تأكيد داشت كه اشك را فقط بايد در عزای حضرت زهرا {س} ريخت. اما خيلی دربارهی او فكر كردم. هادی چه كار كرد؟ از كجا به كجا رسيد؟ او چگونه مسير رسيدن به مقصد
را برای خودش هموار كرد؟
اينها سؤالاتی است كه ذهن من را بسيار به خودش درگير نمود. و براي پاسخ به اين سؤالات به دنبال خاطرات هادی رفتيم. اما در اولين مصاحبه يکی از دوستان روحانی مطلبی گفت که تأييد اين سخنان بود. او برای معرفی هادی ذوالفقاری گفت: وقتی انسانی کارهايش را برای خدا و پنهانی انجام دهد، خداوند در همين دنيا آن را آشکار ميکند.
هادی ذوالفقاری مصداق همين مطلب است. او گمنام فعاليت کرد و مظلومانه شهيد شد. به همين دليل است که بعد از شهادت، شما از هادي
ذوالفقاری زياد شنيدهای و بعد از اين بيشتر خواهی شنيد....
ادامه دارد...
#یک_لقمه_کتاب 📚
┏━🍃🌺🍃━┓
@VESAL_180
┗━🍂━