eitaa logo
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
1.7هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
34 فایل
دیـٰانت منهـٰاے سیـٰاست🍃 نتیجہ‌اش مےشود کربلـٰا💔؛ نہ‌ ظهور!💚 شروط‌"تبادل‌،کپی..."🤗↶ https://eitaa.com/sh_Vesal180 "شنوای حرفاتون هستیم"😉↶ https://daigo.ir/secret/1491814313 هشتگ‌ها😇↶ https://eitaa.com/3121542/16574 .
مشاهده در ایتا
دانلود
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ #پارت61 این‌قسمت#توفیق‌شهادت قراربود براي تصويربرداري به هادي و دوستا
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ این‌قسمت سه شنبه بود. من به‌جلسه‌ي قرآن‌رفته‌بودم. در جلسه.ي قرآن بودم که به من زنگ زدند.پرسيدندخانه‌اي؟ گفتم: _نه. بعد گفتند: _برويد خانه کارتان داريم. فهميدم از دوستان هادي هستند وصحبتشان درباره‌ي هادي است، اما نگفتند چه کاري دارند. من سريع برگشتم.چندنفراز بچه هاي مسجد آمدند وگفتند هادي مجروح شده.من اول‌حرفشان را باور کردم.گفتم:حضرت ابوالفضل و امام‌حسين کمک مي‌کنند،عيبي ندارد. اما رفته رفته حرف عوض شد. بعدازدوسه ساعت همسايه هاآمدند ومادردو تن ازشهداي محل مرادرآغوش گرفتند وگفتند: _هادي به شهادت رسيده. موبايل را استفاده نمي کنم. اين رابيشتر فاميل و در محل کارمعمولادوستانم مي دانند. آن روز چندساعتي توي محوطه بودم.عصروقتي برگشتم به دفتر، گوشي خودم‌را ازتوي کمدبرداشتم. با تعجب ديدم که هفده تا تماس بي پاسخ داشتم‼ تماسها از سوي يکي دو تا ازبچه هاي مسجد و دوست هادي بود. سريع‌زنگ زدم و گفتم: _سلام، چي شده؟ گفت:هيچي،هادي مجروح شده، اگه ميتوني سريع بيا ميدان آيت الله سعيدي باهات کار داريم. گوشي قطع شد.سريع باموتور حرکت کردم.توي راه کمي‌فکرکردم. شک نداشتم که هادي شهيد شده؛ چون به خاطر مجروحيت هفده‌بار زنگ نميزدند؟در ثاني کارعجله‌اي فقط براي شهادت مي‌تواند باشدو... به محض اينکه به ميدان آيت الله سعيدي رسيدم،آقا صادق و چند نفر از بچه‌هاي مسجد را ديدم. موتور را پارک کردم و رفتم به سمت آنها.بعد از سلام واحوال پرسي، خيلي بي مقدمه گفتند: مي‌خواستيم بگيم هادي شهيدشده و... ديگه‌چيزي ازحرفهاي آنهايادم نيست! انگار همه‌ي دنياروي سرم من‌خراب شد. با اينکه اين سالها زياد او رانمي ديدم اما تازه داشتم طعم برادر بودن را حس مي کردم. يکدفعه از آنها جدا شدم وآرام‌آرام دورميدان قدم زدم. مي خواستم به حال عادي برگردم. نيم ساعت بعد دوباره با دوستان صحبت کرديم وبه مادرم‌خبرداديم. روز بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهي نجف شديم.هادي در سفر آخري که داشت خيلي تلاش کرد تا مادرمان را به نجف ببرد، رفت از پدرمان رضايتنامه گرفت و گذرنامه را تهيه کرد، اما سفر به نجف فراهم نشد. حالا قسمت اينطور بود که شهادت هادي ما را به نجف برساند. ما در مراسم تشييع و تدفين هادي حضورداشتيم.همه مي گفتند که اين شهيد همه چيزش خاص است. ازشهادت تا تشييع و تدفين و... ادامه دارد...✨ @VESAL_180