°•°•°•°°••🖤
#شاید_روضه
#خادم_نویس
دستان کوچک و سفیدش را محکم به دور عروسک حلقه کرده بود .
این روزها کارش این بود، کمی که میترسید و میلرزید، به جای بازی فقط عروسکش را در دستانش میفشرد.
قطره های عرق سرد، مانند شبنم روی گونه هایش نشسته بودند.
لبانش خشک و صدای بی رمقی از حنجره اش شنیده میشد...
به افق خیره بود.
آنقدر اشک ریخته بود و ناله زده بود، دیگر توان روی پا ایستادن نداشت
-همه نگران او بودند-
ناگهان از جا بلند شد و
-اینبار همه نگران تر به او خیره شدند-
به سختی قدم برمیداشت.
رسید و نگاهش خیره ماند...
کمی بویید شاید داخل ظرف آب و غذا باشد
اما
نه...
با دستان نیمه جانش پارچه را کنار زد. کمی مکث کرد.
سرگردان بود، حیران تر شد.
آنچه را میدید باور نمیکرد...
-صدای شیون و ناله اطرافیان بلند بود-
شاید نمیخواست باور کند
تمام تلاشش را میکرد که قبول نکند یک سر درون ظرف است
شاید هم سر پدر...
آنقدر خونین و پارهپاره بود که تشخیص سخت بود.
اما دخترها که جانشان به پدر وابسته است!
بوی پدر را از چند فرسخی هم احساس میکنند...
حال او در مقابل پدر، پدر با سر، سرزده مقابل او
-عمه نگران حال رقیه بود-
آری! رقیه عزیزدردانهی بابا نشسته بود کنارش و آرام در گوش پدر نجوا میکرد...
پدر؟!کجا بودی؟ چرا دیر آمدی؟
پدر چرا موهایت به رنگ خون در آمده؟! چرا دندان هایت...؟؟
هق هق کنان ادامه میداد...
-عمه دیگر توان تحمل این لحظات را نداشت-
بابا؟! چرا نبودی که جلوی دستِ بی حیایِ شمر را بگیری؟
چادرم...گوشواره ام...دندان هایم...
اما نگران نباش، نگذاشتم چادر از سرم بیفتد!
دیدی کمرم را؟ مانند کمر مادرت خم شده چقدر شبیه او شده ام.
بابا...
تو نبودی به عمه ام جسارت کردند با...با...بابا
لکنت زبان گرفته ام...
آخ پدر...
چشمانش را بست که مانند قدیم، خود را در آغوش پدرش تصور کند.
زمان از لحظه گذشت به دقیقه رسید،
دقایق طولانی شد...
-عمه نگران تر شد، ترسید-
رؤیای رقیه به واقعیت پیوسته بود. حال او با پدر بازی میکرد و...
-دور رقیه جمع شدند. و .... امان از دل زینب(سلام الله)-
•°[زنغسالهچهمیدیدکهباخودمیگفت
مادرتکاشبهجایتوپسرمیآورد]°•
┄┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
1_4368217826.mp3
9.53M
✨نیزه ها از دور مي ديدم سرت را
✨بابا تو هم ديدي دو چشم دخترت را؟
✨چشمانم از داغ تو شد باغ شقايق
✨در خون رها وقتي که ديدم پيکرت را😭
#یارقیه(س)
┄┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
°•°•°•°°••🖤
این روزها همه درگیرند...
یکی پیگیر گذرنامه
یکی مقدمات سفر
دیگری دنبال همسفر
و شاید منیکه از لزومات سفر، فقط گذرنامه را دارم...
و هنوز گیرِ امضای حضرت مادرم...
┄┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
•| وصالیار |•
°•°•°•°°••🖤 این روزها همه درگیرند... یکی پیگیر گذرنامه یکی مقدمات سفر دیگری دنبال همسفر و شاید منیک
✨شاید در همچین روزی...
الهی به رقیه (سلام الله) راهکار خوبی باشد...
به یاد شهید #حسین_معزغلامی :)
﷽🌱
یکی از این شهدای مدافع حرمی که عاشق شهادت و عقیله بنی هاشم بود و در همین راه نیز به شهادت رسید،🌹 «شهید مدافع حرم جواد محمدی»🌹 است. او اهل محله دینان شهر درچه از توابع شهرستان خمینی شهر اصفهان است. نام جهادی او «محرم» است.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🔷شهید مدافع حرم جواد محمدی چهارمین شهید مدافع حرم شهر درچه است، او ۲۹مرداد ماه سال۱۳۶۲ دیده به جهان می گشاید و پنجشنبه ۱۱ خرداد ماه سال ۱۳۹۶ به سوریه می رود. “آقا جواد” سه شنبه ۱۶ خرداد ماه ۱۳۹۶ با اصابت گلوله به پا و پهلویش همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان در استان حماه سوریه به فیض شهادت نائل می آید و پس از شهادتش، پیکر مطهرش به دست رزمندگان مدافع حرم نمی رسد و بعد از گذشت ۲۵ روز چشم انتظاری به وطن باز می گردد و پس از تشییع باشکوه در شهر درچه، در گلزار شهدای امامزاده حمیده و رشیده خاتون این شهر آرام می گیرد.
🕊گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی #وصال
🆔 @Vesal_shohada
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨با یاد دمشق غرق غم می باشم
✨در بین همین نوحه و دم می باشم
✨با پرچم سرخ یا اباعبدالله
✨سرباز مدافع حرم می باشم
🌹
شهید مدافع حرم #جواد_محمدی🌹 🕊گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی وصال 🆔 @Vesal_shohada ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
📚🖇[ کتاب بی آشیان]
📌زندگی نامه شهید محمد مهدی مالامیری✨
به قلم: پدر شهید🖌📙
معرفی🎙
شهید مالامیری گرچه اولین روحانی مدافع حرم حضرت زینب (س) است، اما میان ده ها هزار شهید انقلاب اسلامی نه اولین شهید است و نه اخرین. ولی از انجا که هر گلی بویی داردوهر شهیدی شمعی است که راه عده ایی را روشن میکند، این شهید عزیز نیز از مردان بی ادعا بود، عالمی بود کخ به علمش عمل میکرد،
(قسمتی از مقدمه)
#معرفی_کتاب
#شهید_محمدمهدی_مالامیری
#کتاب_بی_آشیان
🕊گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی وصال
🆔 @Vesal_shohada
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🍃بســم رب الشــهدا والصدیقـــین 🍃🥀
اسم: محمد مهدی مالامیری💔
نام پدر: ملا احمد✨
محل تولد: شهر مقدس قم🕌📿
تاریخ ولادت: ۱۳۶۴/۲/۲۶⛅️
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱/۳۱🕯
محل شهادت: منطقه بصری الحریر، سوریه🌪
مدت عمر: ۳٠ سال🌱
محل مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر قم 🌙
تاریخ رجعت: ۱۴٠٠/۵/۲۱🥀
کتاب مربوط به این شهید: بی آشتیان🌝
[خصوصیات اخلاقی شهــــید]
ایشون بسیار پاک وصادق بودند، بیش از اینکه طلبه بشن طبق حدیث قدسی همیشه با وضو بودند.مادرش میگفت... محمد مهدی انقدر خوب است که اخرش شهید میشود
خود محمد مهدی هم عاشق جهاد و شهادت بود؛ و قبل از ازدواج هم برای جنگ با اسرائیل عازم شده بود
از ویژگی های بارز ایشون، خوشرویی واراستگی ظاهری، وپرداختن به ورزش بود، اما اهل اسراف و ولخرجی نبود، وتنها با مراقبت ونگهداری درست از چند دست لباسش از آنها به مدت طولانی استفاده میکرد
ایشان ارادت خاصی نسبت به مولا علی ابن موسی الرضا داشتند ودر کار هایشان اخلاص را رعایت میکردند.
شادی روح شهید محمد مهدی مالامیری صلوات💚🌱📿
[شهید مدافع حرم شهید محمد مهدی مالامیری]
🕊گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی وصال
🆔 @Vesal_shohada
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
°•°•°•🖤
ما
به فطرت خویش
بازگشتهایم.
و در آن،
حسینبنعلی را یافتهایم.
و اینچنین است
اگر حسین ندیدهایم
حسین حسین میکنیم...!
این است قدرت عشق🥀
•| وصالیار |•
🥀🍃بســم رب الشــهدا والصدیقـــین 🍃🥀 اسم: محمد مهدی مالامیری💔 نام پدر: ملا احمد✨ محل تولد: شهر مقدس
برادر مهدی
هوای مارو داشته باش💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱نام و نام خانواگی: شهید احمد کاظمی🌱
🌘نام پدر:عشق علی🌘
🖤مدت عمر:۴۶ سال🖤
✨تاریخ تولد: ۱ تیر ۱۳۳۸✨
💫محل تولد: اصفهان 💫
🥀تاریخ شهادت:۱۹ دی ۱۳۸۴🥀
🍃محل شهادت:ارومیه🍃
🌪محل دفعه: گلستان شهدای اصفهان🌪
💫وضعیت:متاهل💫
🌱تعداد فرزند:۲تا🌱
🌷کتاب: پرواز در پرواز🌷احمدکاظمی🌷حاج احمد🌷تویی که نمیشناختمت🌷 پرواز اخر🌷نردمانی برای چیدن نارنج🌷فاتحان خرم شهر🌷
🌿سال های خدمت:۱۳۵۸_۱۳۸۴🌿
🍀درجه در سپاه: سرتیپ پاسدار🍀
🥀فرماندهی: لشکر ۸ نجف🥀قرارگاه حمزه🥀لشکر ۱۴ امامحسین🥀نیروی زمینی سپاه پاسداران🥀نیروی هوایی سپاه پاسداران🥀
🙃جنگها و عملیاتها: جنگ ایران و عراق🙃 عملیات ثامن الائمه🙃 عملیات فتح المبین🙃عملیات بین المقدس🙃عملیات رمضان و محرم🙃 عملیات والفجر ۱.۲.۴.۸.۱۰ 🙃عملیات خبیر🙃عملیات بدر و قادر🙃عملیات های کربلا ۴و۵.🙃
┄┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
🥀کتاب شهید حاج احمدکاظمی🥀
برشی از کتاب👇🏻🙃
بعد از دو ساعتی، احمد روبهروی پایگاه گلف از ماشین پیاده شد و به داخل پایگاه منتظران شهادت رفت. جلسه مهمی برقرار بود. فرماندهان دیگرِ سپاهها هم بودند. احمد هم به عنوان فرمانده سپاه حدید حضور داشت. صحبت از طرحریزی جدیدی برای عملیات شده؛ اینکه باید لشکرها و یگانها برای چند ماهی، بار و بندیلشان را جمع کنند و به غرب کوچکشی کنند. عملیات جدید قرار بود در غرب انجام بگیرد. احمد سؤالی پرسید: «برادر رحیم! موقعیت عملیات معلومه؟ تا انجام عملیات چقدر وقت داریم؟»
«انشاءالله موقعیت عملیات هم معلوم میشه. فعلاً بچههای قرارگاه نجف در حال کار روی طرح عملیات هستن تا بحث اطلاعات تکمیل بشه. تیمهای چندتا از لشکرها و تیپهای شما هم برای کمک به بچههای اطلاعات قرارگاه باید بسیج بشن. اگه میشه، زودتر دستهبندی کنین و بفرستینشون برای منطقهای که با شما هماهنگ میشه.»
°•°•°•°°••🖤
┄┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
ولی..
ماها تا کارمون گیر میفته
ذکر الهی به رقیه (سلام الله)
رو داریم...
اونایی که
تو این وادی نیستن
چیکار میکنن؟!
#الهی_به_رقیه
°•°•°•°•°•🖤
┄┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
براتون دعا میکنم
وقتی از حضرت معصومه(سلام الله علیها)
خداحافظی کنید،
که راهی کربلا باشید... .💔
بماند یادگاری، ⁵ شهریور¹⁴⁰²
#سفرنامه_اربعین
┄┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
May 11
°•°•°•°°••🖤
اگه مُردَم چی،
اگه قبل اَربَعینْ چشامو بستم چی...💔
#سفرنامه_اربعین
┄┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
°•°•°•°°••🖤
چیمیشهآخرینغروبهایبدونآقامونروبگذرونیم؟!💔
در راه کرمانشاه...
#سفرنامه_اربعین
┄┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
◇•◇•◇•◇
[میگفتازسیمخاردارنفستردشو......]
شهید
|علیچیتسازیان|
--•°وصال°•--
◇•◇•◇•◇
کاشقدمهامونبرایاربعین
بهنیتآقامونامامزمان(ارواحنافداه)باشه... .
#اللهمعجللولیکالفرج