#حضرت_زهرا_شهادت
روز آخری به خادمه اش گفت :
کمکم کن برا دلخوشی بچه هام یه کم کار کنم ...
دوس دارم برا جگرگوشه هام نون تازه بپزم و خودم یه آبی به سر و روشون بزنم...
دستشو گرفت و شروع کرد به قدم زدن ، تا نگاش به در نیمه سوخته افتاد ،صدا زد:
همرنگ دندانم شده ، مویم در اینجا
افتاده درب خانه بر رویم ، در اینجا
از یکطرف دشمن مرا میزد از آن سو
محسن لگد میزد به پهلویم در اینجا
#مرتضی_عابدینی
#حضرتمادر
#وصال
🕊🌹| @Vesal_shohada
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄