eitaa logo
•| وصال‌یار |•
181 دنبال‌کننده
298 عکس
102 ویدیو
1 فایل
- هو الله . - زنـده آن است ، کـه بـا یار وصالی دارد (: - شنوای سخنان طُ خواهم بود : @Ravi31314 - کانال توسط ادمین اداره می‌شود . - وابسته به گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی وصال🌿؛
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽🌱 منتظر محرم بودیم. آمد، تمام شد و رفت... حال انتظار اربعین را میکشیم... . انتظار چای عراقی را دلتنگیم آقا! کربلا میخواهیم! آقاجان نکند جا بمانیم؟! مگر به جز تو کسی را داریم حضرت ارباب روزها و لحظه هایمان با فکر کربلایت سپری میشود! اما چه کنیم... شاید فقط بتوان شعله ی دلتنگی را با تصاویر حرمت کم کرد... . شب جمعه است...هوایت نکنم میمیرم 🕊گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی وصال 🆔 @Vesal_shohada ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
﷽🌱 +باخـیالِ‌کربلایت؛ خـواب‌ زیبا می‌شـود یک زیارت‌ بین‌ِ خـواب امشب‌ نصـیبم‌کن‌، حـسیـن...! •°•شب‌جمعهَ‌ست،هوایت‌نکنم‌میمیرم•°• 🕊گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی وصال 🆔 @Vesal_shohada ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🥀 در کدامین نخلستان هستی و با دلدار خود بـه راز و نیاز نشسته اي؟ در کدامین چاه سر فرو برده و راز دل می گشایی؟ کاش می‌دانستیم بیت الاحزانت را کجا برپا کرده ای... السلام علیک یا أباصالح المهدی🕊️ 🕊گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی وصال 🆔 @Vesal_shohada ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•°•°•°•°• کربلا هرکس نرفته با رضا مطرح کند از ميان پنجره فولاد امضاء می‌رسد...🖤 °•°•°•°•° @Vesal_shohada
﷽ بچہ‌ڪہ‌بودیم‌وقتےمیرفتیم خونہ‌دوست‌مون‌بھمون‌میگفتن مامانت‌می‌دونہ‌اینجـٰایے،نگران‌نشہ؟! حـٰالااینھاچندسالہ‌این‌جـٰاهستن، مادرشونم‌خبرندارھ💔-! -شہیدگمـنٰاـم- 🥀مثلا‌وقتی‌یهویی‌میارنت‌سر‌مزارشون:) 🕊گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی وصال 🆔 @Vesal_shohada ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
°•أَلحَمدُ اللّٰهِ ألَّذی خَلَقَ ٱلحُسَین•°
﷽🌱 سلام دوستان خدا ، من محمد هستم. پدرم آقا حسین آژند بودند . تحصیلات رو تا مقطع کارشناسی ادامه دادم و بعد وارد سپاه شدم. سال 81 با دختر عمم ازدواج کردم و صاحب دو فرزند شدم به نام های آقا محمدمهدی و محمدهادی. از سال ۹۲ پیکیر کارها شدم برای اعزام به سوریه . همسرم مخالفتی نداشت اما طول کشید تا مادرم رو برای رفتن راضی کنم . هشت روز در سوریه بودم که خداونپ جواب دعاهام رو داد و شهید شدم . جنازه ی من و چند نفر دیگه در‌منطقه بود و تکفیری ها اون رو طعمه قرار داده بودند که وقتی بچه ها برای برداشتن جنازه ها اومدن اونها رو هدف قرار بدهند برای همین ۵ماه و ۵روز طول کشید که جنازم به دست خانوادم برسه . 🕊گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی وصال 🆔 @Vesal_shohada ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
﷽🌱 در بخشی از کتاب که از قول همسر شهید نقل شده است ، می خوانیم: موقع رفتنش به او گفتم: «من هیچ وقت نگفتم نرو و هرگز در کارت برای رفتن به سوریه مانع تراشی نکردم. فقط بگو من که همه ی دل خوشیم و همه وجودم تو هستی، بگو چه کار کنم؟» آن قدر با اهل بیت عصمت و طهارت ارتباط عمیقی داشت و به آن ها دلداده بود، که گفت: «شما رو به حضرت زینب (س) می سپارم.» و ادامه داد: «یادت هست اون شبِ قدری که من از مسجد برگشتم و شما از تلویزیون با مراسم شیخ حسین انصاریان احیاء گرفته بودی؛» من کامل یادم بود، آقای انصاریان گفت: «اگر در لحظه آخر عمر چند دقیقه به من فرصت بدهند تا من حرف بزنم، به حضرت زینب کبری (سلام الله) عرض می کنم: من نه به نمازهایم، نه روزه هایم، نه به کتاب هایم و نه به اعمالم دل خوش نکرده ام و فقط به گریه هایی که برای شما کرده ام دل خوشم. خانم جان! من برای شما خیلی گریه کردم.» 🕊گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی وصال 🆔 @Vesal_shohada ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🖤°•به نام او...•°🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽🌱 °وَ تـوحُجَتِ خُدایی‌بَرایِ جویَندِگانِ نــور° •شهـیــــد راهیان‌نــور[حجـت‌الله رحیـــمی]• 🕊گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی وصال 🆔 @Vesal_shohada ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
[﷽] دلم‌رفاقتی‌میخواهد؛ که‌برایم‌سربندیازهراببنــدد که‌دلم‌راحسینی‌کند... که‌خاکی‌باشـــد دلم‌رفاقتی‌میخواهد؛ که‌شهیدم‌کند..✌️🏻 ┄┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
:)))
-أَللّٰهُمَّ‌ٱجْعَلْنیٖ‌مِنْ‌خٰـاصَّتِک‌َ‌ٱلْخٰـاصّیِنَ‌أَوْلیٰائِک-
°•یٰانــور‌ و یٰاحَقــــ...•°
حاج مهدی چه قشنگ می‌گفت : ربنا‌های قنوتم همه‌ش کرب‌و‌بلا‌ست جز حرم بر لبِ‌ من نیست دعایی ابدا . . . ┄┅═✼وصالـــ✼═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•°•°•°°••🖤 تا‌جایی‌که‌توان‌دارید‌، کار‌کنید. برای‌شهــ❤️ــدا‌کار‌کنید ┄┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
•| وصال‌یار |•
💔
شهادت رقیه بانو...🖤 (سلام الله علیها)
🖤 مایل به روضه؟؟؟!
°•°•°•°°••🖤 دستان کوچک و سفیدش را محکم به دور عروسک حلقه کرده بود . این روزها کارش این بود، کمی که میترسید و میلرزید، به جای بازی فقط عروسکش را در دستانش میفشرد. قطره های عرق سرد، مانند شبنم روی گونه هایش نشسته بودند. لبانش خشک و صدای بی رمقی از حنجره اش شنیده میشد... به افق خیره بود. آنقدر اشک ریخته بود و ‌ناله زده بود، دیگر توان‌ روی پا ایستادن نداشت -همه نگران او بودند- ناگهان از جا بلند شد و -اینبار همه نگران تر به او خیره شدند- به سختی قدم برمیداشت. رسید و نگاهش خیره ماند... کمی بویید شاید داخل ظرف آب و غذا باشد اما نه... با دستان نیمه جانش پارچه را کنار زد. کمی مکث کرد. سرگردان بود، حیران تر شد. آنچه را میدید باور نمیکرد... -صدای شیون و ناله اطرافیان بلند بود- شاید نمیخواست باور کند تمام تلاشش را میکرد که قبول نکند یک سر درون ظرف است شاید هم سر پدر... آنقدر خونین و پاره‌پاره بود که تشخیص سخت بود. اما دخترها که جانشان به پدر وابسته است! بوی پدر را از چند فرسخی هم احساس میکنند... حال او در مقابل پدر، پدر با سر، سرزده مقابل او -عمه نگران حال رقیه بود- آری! رقیه عزیزدردانه‌ی بابا نشسته بود کنارش و آرام در گوش پدر نجوا میکرد... پدر؟!کجا بودی؟ چرا دیر آمدی؟ پدر چرا موهایت به رنگ خون در آمده؟! چرا دندان هایت...؟؟ هق هق کنان ادامه میداد... -عمه دیگر توان تحمل این لحظات را نداشت- بابا؟! چرا نبودی که جلوی دستِ بی حیایِ شمر را بگیری؟ چادرم...گوشواره ام...دندان هایم... اما نگران نباش، نگذاشتم چادر از سرم بیفتد! دیدی کمرم را؟ مانند کمر مادرت خم شده چقدر شبیه او شده ام. بابا... تو نبودی به عمه ام جسارت کردند با...با...بابا لکنت زبان گرفته ام... آخ پدر... چشمانش را بست‌ که مانند قدیم، خود را در آغوش پدرش تصور کند. زمان از لحظه گذشت به دقیقه رسید، دقایق طولانی شد... -عمه نگران تر شد، ترسید- رؤیای رقیه به واقعیت پیوسته بود. حال او با پدر بازی میکرد و... -دور رقیه جمع شدند. و .... امان از دل زینب(سلام الله)- •°[زن‌غساله‌چه‌میدید‌که‌با‌خود‌میگفت مادرت‌کاش‌به‌جای‌تو‌پسر‌می‌آورد]°• ┄┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
1_4368217826.mp3
9.53M
✨نیزه ها از دور مي ديدم سرت را ✨بابا تو هم ديدي دو چشم دخترت را؟ ✨چشمانم از داغ تو شد باغ شقايق ✨در خون رها وقتي که ديدم پيکرت را😭 (‌س) ┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
https://daigo.ir/pm/IOeWUp حرفی، سخنی، پیشنهادی؟ درخدمتیم:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔
°•°•°•°°••🖤 این روزها همه درگیرند... یکی پیگیر گذرنامه یکی مقدمات سفر دیگری دنبال همسفر و شاید منی‌که از لزومات سفر، فقط گذرنامه را دارم... و هنوز گیرِ امضای حضرت مادرم... ┄┅═✼وِصـــالـــ✼═┅┄
﷽🌱 یکی از این شهدای مدافع حرمی که عاشق شهادت و عقیله بنی هاشم بود و در همین راه نیز به شهادت رسید،🌹 «شهید مدافع حرم جواد محمدی»🌹 است. او اهل محله دینان شهر درچه از توابع شهرستان خمینی شهر اصفهان است. نام جهادی او «محرم» است. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🔷شهید مدافع حرم جواد محمدی چهارمین شهید مدافع حرم شهر درچه است، او ۲۹مرداد ماه سال۱۳۶۲ دیده به جهان می گشاید و پنجشنبه ۱۱ خرداد ماه سال ۱۳۹۶ به سوریه می رود. “آقا جواد” سه شنبه ۱۶ خرداد ماه ۱۳۹۶ با اصابت گلوله به پا و پهلویش همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان در استان حماه سوریه به فیض شهادت نائل می آید و پس از شهادتش، پیکر مطهرش به دست رزمندگان مدافع حرم نمی رسد و بعد از گذشت ۲۵ روز چشم انتظاری به وطن باز می گردد و پس از تشییع باشکوه در شهر درچه، در گلزار شهدای امامزاده حمیده و رشیده خاتون این شهر آرام می گیرد. 🕊گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی 🆔 @Vesal_shohada ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨با یاد دمشق غرق غم می باشم ✨در بین همین نوحه و دم می باشم ✨با پرچم سرخ یا اباعبدالله ✨سرباز مدافع حرم می باشم 🌹
شهید مدافع حرم 
🌹 🕊گروه فرهنگی تبلیغی شهدایی وصال 🆔 @Vesal_shohada ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄