#داستان_شب (کوتاه) قسمت اول
#نوار_کاست
سلام! شب بخیر، خسته نباشی دکتر!
سلام! شب نصفه رفته شما هم بخیر! جانم در خدمتم جناب!
- برم سر اصل مطلب. مجروح داریم حالش وخیمه!
- کجا؟
- خوی، بیمارستان قمر بنی هاشم(ع)!
- نیاز به عمل داره؟!
- بله! گزارشا این و میگن!
- باشه، یا علی.
- یا حق موفق باشید. خداحافظ.
تازه چشم هایم گرم شده بود که صدا آمد: «علی جان، اعزام شدی» سراسیمه بلند شدم و لباس هایم را پوشیدم، اتاق را با خواب و تختش تنها گذاشتم و وارد راهرو بیمارستان شدم زیر مهتابی که روشن و خاموش میشد احمد را دیدم و گفت:
- سلام، خوی بیمارستان قمربنی هاشم!
- باشه! ماشین و راننده هست!
- نه با ماشین خودت برو، دست بجمبون!
- چشم!
- اینم برگه ماموریت، مراقب باش، خوابت نبره!
- باشه! خدانگهدار...
با عجله خودم را به ماشین رساندم، برگه ماموریت را روی صندلی گذاشتم و به طرف پمپ بنزین به راه افتادم.
- سلام آقا! شب بخیر! بیستا زدم اینم حوالش!
- دمت گرم داداش!
از خیابان های تبریز که در سکوت فرو رفته بود گذشتم و به ...
(ادامه دارد)
✍ عشق_آبادی
اداره خبر و اطلاع رسانی
#حوزه_های_علمیه_خواهران
🆔 @kowsarnews
🌐 news.whc.ir
#داستان_شب (کوتاه) قسمت دوم
#نوار_کاست
از خیابان های تبریز که در سکوت فرو رفته بود گذشتم، به خروجی شهر رسیدم، تابلوی سبز رنگ که به زحمت حرف «ی» ۱۶۵ «کیلو»یش خوانده می شد را با تاریکی پشت سر، تنها گذاشته و به رانندگی ادامه دادم.
خط های سفیدِ وسط جاده که از روی شیشه ماشین می گذشت، مرا به خواب دعوت می کرد، ذهن پذیرفته و روی تختِ نرم خیال خواب خواب بود.
با پایین افتادن چرخ جلو، از شانهٔ جاده، دعوت و خواب و خط ها همه پریدند، با نگه داشتن پا روی ترمز، ماشین پس از چند دقیقه از حرکت ایستاد.
اصلا فرصت توقف نبود، با گفتن توکل به خدا، و پس از قرار دادن ماشین در مسیر به راه افتادم، دیگر چاره ای نمانده بود، بی خوابی، تاریکی، سکوت، نوار کاست را در پخش گذاشتم و خواننده زن شروع به خواندن کرد.
چنان هوشیار شدم که انگار هیچ وقت خوابی در کار نبوده است. اما استرس و نگرانی همچنان وجود داشت.
در دور روشنایی پدیدار شد، نزدیک که شدم تابلو ایست جلو ماشین قرار گرفت، تا خواستم صدای ضبط را کم کنم...
(ادامه دارد)
✍ عشق_آبادی
اداره خبر و اطلاع رسانی
#حوزه_های_علمیه_خواهران
🆔 @kowsarnews
🌐 news.whc.ir
#داستان_شب (کوتاه) قسمت سوم
#نوار_کاست
تا خواستم صدای ضبط را کم کنم، مامور کمیته شنید و به در شاگرد نزدیک شد، از شیشه پایین آمده دستش را دراز کرد و نوار را برداشت و گفت:
- این چیه گوش می دی؟!
- نواره دیگه؟! شما می گی چی گوش بدم یا ندم؟!
- زبونتم که...
- دکترم عجله دارم! برای عمل جراحی می رم خوی!
- دکتری که باش! حق نداری گوش بدی!
- برادر من، برای این که خوابم نگیره گذاشتم..
- برای هر چی، بزن کنار، برگه ماموریت رو بیار!
از خستگی، بی خوابی و زمان که داشت از دست می رفت اعصابم بهم ریختِ بود که با برخورد بد مامور دو چندان شد.
برگه ماموریت را ورداشتم، از ماشین پیاده شدم و در ماشین را محکم بستم. همانطور که به طرف مامور می رفتم داد کشیدم:
- اینم برگه ماموریت! مثل این که متوجه نیستی، جون یه رزمنده در خطره، زنجیر رو بنداز من برم!
- نمیشه! باید برگه بررسی شه!
- عجب...!
در همین زمان، از کانیکسی که در سمت راست قرار داشت و بالایش چند نور افکن روشن بود، مردی با لباس سبز سپاه مامور را صدا زد و با او گرم صحبت شد. لحظاتی بعد...
(ادامه دارد)
✍ عشق_آبادی
اداره خبر و اطلاع رسانی
#حوزه_های_علمیه_خواهران
🆔 @kowsarnews
🌐 news.whc.ir
#داستان_شب (کوتاه) قسمت چهارم
#نوار_کاست
مردی با لباس سبز سپاه مامور را صدا زد و با او گرم صحبت شد. لحظاتی بعد، نزدیک شد و نوار را به من داد و گفت:
- از طرف همکارم از شما معذرت می خوام!
پاسخی ندادم و به طرف ماشین به راه افتادم اما صدایش می آمد که می گفت:
- پزشکی شغل مقدسیه، با جسم مردم سرکار داره، خوبه روح و روان شما با کلام خدا بیشتر آشنا بشه!
ایستادم، به طرفش برگشتم و گفتم:
- شفاف بگید! یعنی چی؟
- به جای نوار ترانه، یه چیز دیگه گوش بدید!
- مثلا؟
نواری، از جیب پیراهنش بیرون آورد و گفت:
- هدیه ای از طرف من به شما!
- ممنون، اجازه هست حرکت کنم؟!
- یا علی بفرمایید. خدا پشت پناهتون.
وارد ماشین شدم و با بی حوصلگی، نوار را روی داشبورد انداختم و به راه افتادم، چند دقیقه ای نگذشته بود، خواب به سراغم آمد، در همین لحظه نگاهم به نوار افتاد و با حس کنجکاوی آن را داخل ضبط گذاشتم.
تا صدای دلنشین تلاوت قرآن را شنیدم، آرام شدم و ناخودآگاه زیر لب زمزمه می کردم که باعث شد خواب از سرم بپرد. سر وقت، به بیمارستان رسیدم و مجروح را عمل کردم و به لطف خدا از مرگ نجات پیدا کرد.
از آن شب به بعد همه جا زیر لب قرآن می خوانم، و همه تعجب می کنند، چون دکتری هستم که کل قرآن را حفظ است و این را مدیون آن مرد خوش اخلاق هستم.
(پایان)
#عشق_آبادی
اداره خبر و اطلاع رسانی
#حوزه_های_علمیه_خواهران
🆔 @kowsarnews
🌐 news.whc.ir