حوزه های علمیه خواهران کشور
#خبر_مرکز #سخنی_با_حاج_قاسم 🔻 پویش ملی «سخنی با حاج قاسم» کلید خورد 🔹 اداره رسانه، خبر و فضای مجاز
#پویش_سخنی_با_حاج_قاسم
📜 پرسه زدن در حوالی حادثه
🍃اندوهم را فراهم می کنم و با آن ها در میان کلمات پرسه می زنم . پرسه زدن چیزی مضاعف تر از سرگردانی است . دردناکتر است . سرگردانی آغاز حیرت است . می دانی که چیزی را نمی دانی و آن ندانستن متحیرت کرده است . مبهوتی . نمی دانی . نمی بینی . اما پرسه زدن ورای اینهاست . فراتر است . در پرسه زدن به ورطه ی دانستن رسیده ای . می دانی . می فهمی و می دانی دستت به آنچه در پیاش بودی نخواهد رسید . دیگر از دست رفته است و هرگز نصیبت نخواهد شد . چنان که زینب کبری در انبوه نیزه ها پرسه می زد . پیش از این پرسه ها ، به ورطه ی سرگردانی رسیده بود . آنگاه که نیزه ها از هرسو قلب آن یار را نشانه می رفتند و زینب مبهوت می نگریست و نمی دانست چه باید کرد . حال اما از دانستن و ندانستن گذشته است . زینب پرسه می زند می داند چه بر سرش آورده اند و چه ها که در پیش دارد . می داند و مجالی برای پس زدن واقعه ندارد .
🍃القصه ، سالی از آن واقعه گذشته است و حالا زمان پرسه های ما فزون تر می شود . عمر اندوه چه زیاد شد . چه باید کرد . با اندوهی که قلب ها را از کار انداخته است و آن داغ سبکتر نمی شود . که راهی به سبکتر شدن ندارد . می گذاریم عرصه ی بازی ها و شعارها بگذرد . می گذاریم تا غبار تاختن ها بگذرد . من تنها با اندوهم اطراف آن حادثه پرسه می زنم و گاهی آهی از دل برمی آید و چیزی می نویسم . نه ، این داغ سبک نمی شود . جای خالی آن مرد با هیچ اتفاقی پر نمی شود . ما با داغ بزرگ شدیم و داغ به داغ به بلوغ رسیدیم و حالا داغی سنگین تر از تمام آنها بر سینه ها نشسته است . داغی که رفتن حسین خرازی بر سینه ی یارانش گذاشت و داغی که پرواز احمد کاظمی بر سینه ی حاج قاسم باقی گذاشت و او را مثل کودکی به دامن اشک انداخت .
🍃اشک ، که این سال ها به صورت مردها چنگ زدی . اشک که اجازه دادی غرور پار و پیرار را کنار بگذارند ، که داغ این مرد ، جز با اشک آرام نمی شد و آرام هم نشد ، چیزی نمانده بود قلب از زدن بایستد و راه نفس بسته شود . چیزی نمانده بود ، اگر اشک میانجی آن اندوه نمی شد و برای دردها آستین بالا نمی زد .
🍃اندوهم را فراهم می کنم و با کلمات اطراف حادثه ی رفتنت پرسه می زنم . دست بر سینه می گذارم . هنوز داغ رفتنت سنگین است . سبک نمی شود . این داغ سنگین تر از آن است ، که بار غمش با گذر عمر سبک شود . می دانم پیر می شوم و داغش از پا می اندازدم و داغی که مرد را از پا بیاندازد باید داغی شبیه داغ تو باشد ، که عمری ما را به پرسه زدن در اطراف آن حادثه واداشت و در آخر سبک نشد .
✍مجتبی صفدری|استان گیلان
#حوزه_های_علمیه_خواهران
#طلاب_خواهر
🌸کانال رسمی حوزههای علمیه خواهران
🆔 @kowsarnews
#پویش_سخنی_با_حاج_قاسم
یادم می آید زمانی را که مُهر وفاداری ات را به نامه ی زندگی فشردی و نگاره ای از اللّه اکبر در آن نمایان شد .نامه ای ماندگار از شجاعت حسینی ات که می رساند پیام عشق را به جای جای جهان و تو زندگی ات را با خلوصی باور شده آغاز کردی و با دستان همواره پاکت ،چراغ زندگی را به خاموشی سپردی .🥀🥀🥀
ای سردار دل ها؛تو همانی بودی و هستی که در دل های عاشق ،خانه ای از عشق را به یادگار گذاشته ای . تو همانی هستی که سرمای بهمن زندگی به خاطر همسفر شدن با تو لحظه شماری می کرد و زمانی هم آمد که با صدایی دلنشین، او را صدا زدی و با یکدیگر به دیدار حق گام نهادید.🍂🍂🍂
ایران با تو رنگ و بوی صداقت را چشیده بود و کلاهی از سعادت را عاشقانه به دستش می گرفت و توخانه ی امیدمان را روشن کردی و ابرهای رعد زده ی غرب را همچون روشنایی مِهر از دیدگان مردم نگاه داشتی و تو بودی که در گام به گام زندگیت خار غم ایران را در زیر کفش های آهنین ،نقش بر زمین کردی. آری؛و زمانی هم شد که در غایت سرمای بهمن، رنگ سرخ شهادت را از صحنه گیتی نظاره کردی و عاشقانه به استقبالش رفتی.🌷🌷🌷
در آخر، صبح دمیآمد و گواهی وفا مندی ات را به دست گرفتیم که با خون عشق آغشته ای نوشته بود« برای شهید شدن باید شهید بود» به ناگاه ابرهای غمزده ایران، شروع به باریدن کرد و صحنه ای از شکوهت را برایمان یادآور شد؛ یادآور شد رسالتت را که همچون پیامبری آمدی و دفتر حیات را با صفحهای خونین که تکهای از آن با تیغ برنده دشمن، آلوده شده بود به دستان خاموشی سپردی .🥀🥀🥀
ما نیز این نامه را نخوانده نگذاشتیم؛ قیامهای مودّت مردم در روزهای متوالی همواره میدان دشمن را احاطه کرده بود و اخبار جهان، تنها تو بودی و صحنه های ماندگار از وحدت ...از صدای شهادت تو بود که پیر و جوان و مؤمن و کافر به پا خاستند و چه بسا دلهایی که از رسالت تو به اسلام گرویدند و قیام حسینی تورا وسعت دادند...🌸🌸🌸
آری؛تو توانستی پیام اللّه اکبر را جامهٔ حقیقت بپوشانی و باری دیگر، وحدت را همچون بارانی به وسعت ایران، ببارانی به دلهای از کینه پر شده و دستان مسلمین را به یکدیگر پیوند بزنی.دوستت داریم آن گونه که تو با اشتیاقی وصف ناپذیر، میزبان شهادت شدی و آن زمان،زبان زمستان را شاعر کردی که میگفت:
ای آنکه در این لحظه در آغوش خدایی
تو پرتوِ نورانی بزم شهدایی
ای جوهرهٔ ناب وجودت صدف یار سردار! بفرما که چنین خوب چرایی?!
🖋به قلم الناز جوادی ،شهرستان ساوه استان مرکزی ،۱۶ساله