eitaa logo
حوزه های علمیه خواهران کشور
16.8هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
171 فایل
کانال رسمی مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه خواهران پایگاه خبری و رسانه‌ای حوزه‌های علمیه خواهران: whc.ir" rel="nofollow" target="_blank">news.whc.ir پورتال مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه خواهران: whc.ir ارتباط با ادمین: @Maseiha110 @whc_pr
مشاهده در ایتا
دانلود
(کوتاه) - جناب! زندان عمومی جا نیست! - انفرادی چی؟ - اوناهم پره! - انفرادیا رو دو نفره کنید. این رو هم ببرید انفرادی شماره ۳. - چشم قربان. از باز شدن صدای در بیدار شدم، پیرمردی لاغر اندام، با عمامه ای به سر وارد سلول شد، پتو را دور خودم پیچیدم و خوابیدم. تازه به خواب عمیق رفته بودم، دستی را روی صورتم حس کردم، بیدار شدم و روی سکوی سیمانی که مثلا جای تخت بود نشستم، پیرمرد بالای سرم بود و گفت: - آقای عزیز، نماز صبح شده، قضا نشه! - من کمونیست هستم آقا! نماز نمی خونم اصلا! - خیلی ببخشید، بدخواب شدید، مرا عفو کنید. اخم کردم و بدون این که جوابی بدهم دراز کشیدم، اما خوابم نبرد، چند دقیقه بعد با صدای صوت دلنشین و آرام بخشی که فکر کنم قرآن بود، به خواب رفتم. ساعتی بعد بیدار شدم، تا آقا مرا دید با لبخند گفت: - بابت صبح بازم معذرت میخام، بدخواب شدید. از روی سکو پایین آمدم و گفتم: - آقا دیگه کافیه! خواهش می کنم. شما بفرمایید بالای سکو! - نه! شما زودتر زندانی شدید، سختی بیشتری کشیدید، حقِ شماست! چند روز بعد پیرمرد را بردند، به صحبت ها و لبخند مهربانش عادت کرده بودم، دلم خیلی گرفته بود که سرباز غذا آورد و پرسیدم: - پیرمرد سید کی بود؟ - دستغیب، دستغیب شیرازی. همانطور که مامور زندان می رفت زیر لب گفتم: - دستغیب نه آقای دستغیب، آقای دستغیب شیرازی. ✍️ عشق_آبادی ✨ اداره خبر و اطلاع رسانی 🆔 @kowsarnews 🌐 news.whc.ir