💌 دعوتنامه ایـــ ازحیدرکرار💌
سلام!
اینجا یک گروه خاص😍
برای افراد خاص❤️
مادرمون حضرت زهراس💚
پدرمون حیدر کرار❤️
مکانمون گلزارشهادس🕊🥀
ذکر لبمون یا زهراس🌷
نقطه ضعفمون حریم
حضرت زیب کبراس🌻
آره این جوریاس😉
برنامه های شادو سرگرم کننده+جوایز ارزنده در هر روز:
#احکام 🌀
#بوی_باران 💦☘
#مطالعه_داستان_کوتاه 📖
#رمان_زیبا😍😍😍📕
#بک_گراند😎
#چالش😇😇
#والپیپر🤗
#بیوع🦋🍃
#کلیپ 🖥
#استوری📱
#عکس_پروفایل🖼
#تم🎀
#زندگی_شهید🕊
#وصیت_نامهشهدا
#احادیث_ویژه✍🏻
#مشارکت_شمادرگروه🏅
#پرسش_ازمتن_به_همراه_جایزه 🎁🎁
#مطالب_آموزنده 📝
#تم_رمضان 🌙🌜
#تم_رنگی 🌈
#استیکر_رمضان🌜
#پروفایل_رمضان💚
و.....
بیا خودت ببین بقیش رو😉
💟 همین الان عضوشوید و مارا معرفی کنید.
❇️ منتظر حضور گرمتون هستیم😍😍😘
درچنل↙️↙️
@heydareion
لینک گروه آشپزی کدبانو🍔🍗🥗🥘
https://eitaa.com/joinchat/86245420C34f2044a4b
کانال آشپزی کدبانو🍔🍗🥗🥘
@kadbannoo
ورود آقایان ممنوع⛔️
بهترین آموزشها درگروه کدبانو
خانمهای گل زودتربیاین تو گروهمون تاپاک نشده😅
ماه رمضان کلی غذا و بامیه وزولبیا توگروه ارائه داده میشه😱😅🎂
#اندکےتفکر✨
اوج فاجعه رو اون جا فهمیدم که؛
کانال غیرمذهبے مستهجن کپے
از کانالشو آزاد کرد بود،
ولے کانال مذهبے نشر و کپے از اون
رو ممنوع اعلام کرده!
به کجا چنین شتابان رفیق؟!
مگر نه اینکه نشر دین صدقه جاریه بود؟!
#بهخودمانبیاییم...
#نشرحداکثری✔️
🌱@Witness
°•|از چادرم تــــــا شهـــادت|•°
#اندکےتفکر✨ اوج فاجعه رو اون جا فهمیدم که؛ کانال غیرمذهبے مستهجن کپے از کانالشو آزاد کرد بود، ولے ک
اگر ادمین کانالی می شناسید براش بفرستین....
🔴اطلاعیه خیلی مهم🔴
قابل توجه دنبال کنندگان
پست های سه دقیقه درقیامت
سلام علیکم ضمن عرض تبریک به مناسبت حلول ماه رمضان ماه ضیافت الهی و قبولی طاعات و عبادات شما سروران گرامی به اطلاع میرسانم
پیرو درخواست های مکرر شما بزرگواران مبنی بر کپی و نشر مطالب کتاب سه دقیقه در قیامت مجدد از جناب ناشر کسب تکلیف نمودیم و ایشان اجازه نمودن که کپی از پست ها را ازاد نماییم لذا بر آن شدیم تا جهت جبران اینهمه لطف و محبت جناب ناشر کپی مطالب رو با ذکر صلوات در جهت تعجیل فرج امام زمان ارواحناه فداه وسلامتی و عاقبت بخیری ناشر کتاب آزاد نماییم.
°•|از چادرم تــــــا شهـــادت|•°
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت ششم 💠خیلی ناراحت بودم،ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن او بی
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت ۷)
💥بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم.
دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت:
میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟
🔰خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.
♦️پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد.
🍃حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.
✔️روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست،این لباس قیمتش خیلی کمتر است...
🍀 خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.
♦️ با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد...
🔆یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
🌷جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند.
باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.
🍃 صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
💥در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم.
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت.
ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم.
♻️یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان و برگردد؟
💠 گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم.
🔷 صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم...
🔸 یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.
🔮فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند!
می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند.
🛡 برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
📘 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید.
من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم.
پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.
🌾وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت .
🍀حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم!
🌒نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم.
⚡️از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد.
وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت.
💫 همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
💥سپس به آن جوان گفت:
من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند.
من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند.
💮جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟
دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...
♻️ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...!
ادامه دارد..
📌کپی مطالب با ذکر صلوات به نیت تعجل در فرج و سلامتی ناشر و عوامل کتاب ازاد وحلال میباشد
@Witness