💚 ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ 💚
بسم الله الرحمن الرحيم
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً
كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ،
وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
💛 دعای سلامتی 💛
اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه
في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة
وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا
حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا
@Witness
التماس دعا🌸🦋❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کـــــلـــیـــــپ😋🐥
#ارسالی_اعضا 😍😍😍
چقد مهربونین آخه....
خداپدرتونو بیامرزه که چیزای قشنگی ک میبینید رو برامون میفرستین😁🌸🦋
✨ #تلنگر
بهت یہ زمین میدن با یه مقدار پول میگن باید باهاش خونه بسازی هرلحظه هم امکان داره وقتت تموم شه😥 خب ما ڪہ بلد نیستیم بسازیم🤔 یہ ادمه عاقل میره با بهترین مہندسا و نقشه ڪشا مشورت میڪنہ و بهترین خونرو برا خودش میسازه😌
اینجا(دنیا) خونه ی ما نیست چند روزی هستیم بعد میریم خونه ی واقعیمون.
ما الان بیرونہ خونمونیم و هرکاری ڪہ اینجا انجام بدیم(باهر نگاه ورفتاری) در واقع داریم خونمونو میسازیم.
▪️استاد شجاعی(بهشت💜)
با اعماله خوب شیک ترین خونہ رو
برا خودت بساز😉
⌈🌙 @Witness
#تلنگر
✏️منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر میآمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی میکرد، آن یکی که کوچکتر بود و قدیمیتر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود، باتریاش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر!
از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد، لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت: «خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته!»
موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد: «اگر این یکی بود همان دفعهی اول سقط شده بود. این یکی اما سگ جان است!» دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد.
گفتم: «توی زندگی هم همین کار را میکنیم، همیشه مراقب آدمهای حساس زندگیمان هستیم، مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم، نکند ناراحت شود نکند بربخورد و....
اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان میرود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است!
حرفمان، رفتارمان، حرکتمان چه خطی میاندازد روی دلش...»
چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل شکسته را محکم توی مشتش فشار میدهد...
#تلنگر
/ʝסíꪀ➘🙃
.•°|❥ @Witness
💔
داریم نزدیک میشیم به روزهای تازه شدنِ داغ مامان مریم
همون مادری که به خاطر اینکه پسرش نره سوریه، لباسهای پسرشو ۳شب توی لگن آب گذاشته بود تا شاید جلوی رفتنِ #مجیدش را بگیرد...
داریم نزدیک مےشیم به روز شکستن کمر #آقاافضل... همون پدری که سند خونه و کارگاهش و کارتای بانکیش رو گذاشت جلوی #مجید و گفت: "بابا اگه برای پول میخوای بری، این پول..."
اما مجید رفت...
مامان مریم و آقاافضل مخالف دفاع از حرم بی بی نبودند، محبت تک پسرشان، آنها را چنین بےتاب کرده بود...
مجید اما رفت
انتخاب کرده بود باید برود تا #بماند
باید بسوزد تا #ققنوس_وار زنده بماند
مجید رفت چون دعوت شده بود از طرف حضرت مادر، یک دعوت خاص
#شهید_مجید_قربانخانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@Witness
پیشنهاد میکنم کتابش رو بخونید....
شهید قربانخانی....
یه شبه تصمیم گرفت بره کربلا و دلش شسکت، آقا خریدارش شد و سپردش به حضرت زینب
حضرت زینب خریدش و توی سوریه شهید شد...