eitaa logo
•| مَلْجَأ |•
202 دنبال‌کننده
806 عکس
93 ویدیو
2 فایل
﷽ • . دراندرونِ من، رزمندھ ا؎ برکلاشینکف‌ش تکیه داده وخیرۀ اࢪوند می‌بارد. . https://harfeto.timefriend.net/17333338630020 . @Man3I3 . - 4/2/99 - چرادلم نمیادبهت پایان بدم دفتریادداشتم؟
مشاهده در ایتا
دانلود
•| مَلْجَأ |•
https://www.instagram.com/p/B9jGHM1AeV0/?igshid=144tjkjc2aq5w
فعلا لینکشو داشته باش تا سر فرصت دانلودش کنم دفتریادداشتم:)
من یه آدمیم که قبل اینکه بخوام حرفی بزنم فکر می‌کنم که گفتن یا نگفتنش چه سودی داره؟ هیچی...پس نمیگم:) و این به نظر خودم خیلی خوبه. حالا چرا؟ آممم گفتن یا نگفتنش سودی نداره. پس نمیگم:))))
ما ملت گریه سیاسی هستیم ما ملتی هستیم که با همین اشک ها سیل جریان می دهیم و خرد می کنیم سد هایی را که در مقابل اسلام ایستاده است.... [امام‌خمینی‌ره]
_ اللّهُمَّ مَنْ أوی‏ إِلی مَأویً فَأنْتَ مَأوای . . . خدایا هرکس به ماوائی گراید و تویی ماوای من ! [می‌گفت+قنوت‌امام‌حسین؏]
باران كه شروع مى‌شدمولا علی‌؏ زيرِ باران مى‌ايستادند تا جايى كه سر ، ريش و لباسشان خيس مى‌شد! كسى عرض كرد _ یااميرالمومنين به سر پناهى برويد پاسخ فرمودند _ اين آبى است كه از نزديكى‌ هاى عرش آمده... [ اصولِ‌كافى | ج٨ | ص٢٤٠ ]
میگن وقتایی که بنده میخواد یه گناه بزرگ انجام بده خدا به فرشتگان یا همون کرام الکاتبین میگه فرشته ها شما ها برید... من و بندمو تنها بزارید .. ما باهم یه کار خصوصی داریم.. ڪه نکنه مورد لعن ملائکه واقع شیم..که آبرومون نره... انقدر عشق و این همه بی وفایۍ؟! [شیخ‌حسین‌انصاریان]
12-Panahi-Shab30Safar1398-1.mp3
5.63M
تو این حال و هوای بارونی که برای اولین بار گوش دادمش، باشه برات به یادگار
کوچ نویسِ عزلت پذیر، قلم ماست که با رنگ غریبه است. نیمی رؤیا و نیمی تراژدی سخیف زندگی. این بود وعده‌ای که دادیم و گفتیم «بلیٰ»؟ که مرگ را باز خواهیم و حیات را به سُخره گیریم..؟ [زهرا نوروزی]
_سلام خدا بر محمدﷺ. که خودش را برا رساندن پیغام حق به گوش مردم خسته کرد. [دعای دوم صحیفه سجادیه]
"رضا سگه! "یه لات بود تو مشهد. هم سگ خرید و فروش می کرد و هم دعواهاش از نوع سگی بود! یه روز داشت می رفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن، دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه... آرم ماشین:"ستاد جنگهای نا منظم" راننده: شهید چمران..
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت _فکر کردی خیلی مردی؟! _ بروبچه ها اینجور میگن! _ اگه مردی بیا بریم جبهه! به غیرتش بر خورد!
راضی شد. بردش جبهه. شهید چمران تو اتاق نشسته بود، یه دفعه دید که صدای دعوا میاد! با دست بند، رضا رو آوردن تو اتاق انداختنش رو زمین: _ این کیه آوردید جبهه ؟!....... رضا شروع کرد به فحش دادن. چه فحشای رکیکی... اما چمران مشغول نوشتن بود. دید که شهید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه داد زد: _ اوهوی کچل با توام!!!